eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
اسمش #داود بود، بارها از #ابراهیم شنیده بود، تشابه زیادی به چهره او داشت، به دنبال ابراهیم رفت، خبر
5⃣9⃣2⃣ 🌷 🔰مختصرے از زندگینامه شهیدی که شباهت زیادی به شهید ابراهیم هادی دارد 👇👇 🌷 که يکي از يلان ميثم بود، با صداي رسا و قشنگي روضه مي خواند و با لهجه اصيل تهراني و بسيار تو دلي دعا مي کرد.😌 بچه ها به داوود مي گفتن: «داوود غزلي». او يک بار هم را زيارت نکرده اما مريدش شده بود. هر وقت مرا مي ديد، از پهلواني و مرام و مسلک ابراهیم مي پرسيد. مي خواست مثل ابراهیم داش بشود. گيوه ي نوک تيز مي پوشيد☺️. شلوار کردي تن مي کرد و کلاه کف سري مي گذاشت. اين جوري، بسيار خوش رخ تر مي شد😍👌. 🔰کمـ کمـ زمزمه هاے به گوش مي رسید 👇👇 داوود از عمليات چهار به گردان ميثم آمد . کم کم زمزمه عمليات پيچيد و توجيه عملياتي و شناسايي ها بيشتر شد. معلوم شد نام عمليات، ، و خود عمليات، چيزي شبيه خيبر و ادامه آن است. نيروهاراه و چاهش را خوب مي دانستند✔️ و تقريبا توجيه بودند. 🔰شب عملیات داود شروع به روضه خواني کرد👇👇 شب دومـ نوبت گردان میثم بود عصر یک مجلس عزا و برای امام حسین دست داد وداوود عابدی روضه خواندند. داوود، آخر شب، روضه را خواند. تا زمان حرکت به طرف👈 خط مقدم، همه مان بیدار بودیم. نصف شب سوار کامیون شدیم🚛 و نزدیک صبح🌥 رسیدیم لب آب. وقتی قایق 🛥ما به لب و ساحل رسید و از آن پیاده شدیم، گفتند: باید تا تاریکی کامل هوا باید صبر کنید 🔰به دلم افتاد داود رفتنی شده👇👇 داود صدایم کرد - دوست داری با چه ذکری بریم تو عراقی ها؟ شما . گفتم (حیدر یا علی). و شروع به خواندن روضه کرد. یکی یکی بچه‌ها آمدند و دورمان جمع شدند. سید ابوالفضل گفت الان همه مون لو می‌ریم.» آخرش داوود خواند: 🍂 اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا 🌿باز آیم به خدا گر چه نخواهند مرا 🍂شدم ای دوست، سگ قافله درگاهت 🌿به امیدی که به کوی تو رسانند مرا. همه مان گریه کردیم😭. به دلم افتاد داوود رفتنی است. واقعا آسمانیـــ🕊 شده بود. از رخش پیدا بود 🔷وشهادت داود 👇👇 حین عملیات سعید طوقانی شد. جلوتر رفتم و دیدم باز بچه‌ها حلقه شده‌اند دیدم است! تیر خورده بود. چمباتمه زده بود و می‌لرزید.😖 تمام لباسش را خون گرفته بود. بچه‌ها تا مرا دیدند، گفتند : داوود، داوود، ببین آ سید ابوالفضل😭 . نگاهم کرد و گفت : «یا علی...آسید ابوالفضل، دیدی من شدم؟» گفتم:«سلام منو به برسون، داوود جان.» جمله‌ای زیر لب زمزمه کرد:«سید، آن جا هستم.» بغلش کردم و ماچش کردم. یک وری افتاد زمین و 🌷 شد. و دعوت پروردگارش را لبیک گفت . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
₪خواستم ببینم #دوری یعنی چه⁉️ ⇦یعنی چند بار عقربه ی ساعت🕰 را دوره کردن؟ ⇦چند بار صبح را به #شب رسان
4⃣7⃣0⃣1⃣ 🌷 💠لبخند در دامان مولا 🔰بارها برای عملیات‌های سخت و سنگین عازم شد. او که دیگر به فرمانده ای شجاع💪 و دلاور تبدیل شده بود جهت اعزام🚌 به آموزش‌های سخت را پشت سر گذاشت و نهایتاً با پدر، مادر و همسر فداکارش عازم نبرد با حرامیان تکفیری👹 شد. 🔰شهید پس از نبردی سنگین و فتح منطقه وسیعی🗺 از منطقه عملیاتی به آرزوی دیرینش رسید و در دفاع از حرم (س) در اردیبهشت ماه📆 سال ۱۳۹۵ شربت را نوشید. 🔰مصطفی در جریان عملیات آزادی‌سازی به ارتفاعات جبل‌المزار عزیمت کرد. متأسفانه جاده مورد حمله💥 تروریست‌ها قرار گرفت و درگیری سنگینی رخ داد. در اثنای درگیری یک نارنجک💣 به سنگر پرتاب کردند که باعث مجروحیت💔 دست و پهلویش شد. 🔰مصطفی از بقیه نیروها جلوتر بود و به دلیل حجم آتش🔥 دشمن و همین طور بعد مسافتی که او با دیگر داشت، پیکرش⚰ داخل سنگر ماند. البته به فرمانده بی‌سیم📞 زدند که داریم. 🔰استعاره «علمدار» در مورد به کار برده می‌شود. هرچقدر هم که به خود بی‌سیم📞 زدند که «طاها، طاها» کسی جواب نداد📵 و پس از گذشت پیکر شهید در سنگر توسط از همرزمانش به عقب منتقل شد. 🔰شهید هریری از هیبت شهید عارفی🌷 گفته بود: مانند دست در بدن نداشت😔 و خون گرم تمام تنش را فراگرفته بود. بسیار زیبایی هم بر چهره داشت. 🔰قبل از خود آقا مصطفی خطاب به همرزمانش👥 گفته بود: از این تعداد که با هم هستیم یکی‌مان👤 خمس این راه می‌شویم ولی آن کسی که به می‌رسد وقتی سرش در دامان حضرت امام حسین(ع) قرار گرفت لبخند بزند😍 از تعداد شهدایی که به آورده بودند فقط لبخند بر لب داشت. مادر شهید با دیدن پیکر فرزندش به جای ناراحتی خیلی شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻برشی از کتاب #قرار_بی_قرار: 🌷سر #مزار_شهدا کمی حرف زد. بچه های #گردان_عمار هم مثل ما عاشقش شدند. ه
💢یه #جوان تو دل برویی💗 بود،آدم لذت میبرد نگاهش کنه😍 من واقعا عاشقش بودم، اونوقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم🚷 بیاد رفت #مشهد در قالب فاطمیون به اسم #افغانی ثبت نام کرد خودشو رسوند اینجا... 💢هیئتی🏴 راه انداخته بود بنام #حضرت_ابوالفضل وقتی مادرش علت این نامگذاری را جویا می شود‼️ میگوید بخاطر #ادب حضرت،آخه ارباب خیلی با ادب بودند👌 به امام حسین(ع) خیلی ارادت داشتند من #شیفته ادب حضرت عباسم❣ 💢دوستانش گفتند وقتی #شهید شد قمقمه اش پر از آب💧 بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان #کربلا می انداخت او لب به آب نزده بود🚱 تا بعد #شهادت از جام ساقی کربلا آب بنوشد 💢 #نذر حضرت ابوالفضل بود، ده دقیقه الی یک ربع⏰ قبل از آذان ظهر تاسوعا یعنی دقیقا همان لحظه ای که 24 سال🗓 پیش نذر حضرت عباس(ع) شده به درجه ی رفیع #شهادت نایل می شود🕊 #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#صبح می‌خندد و من گریه کنان😢 از غم دوست ای دم صبـ🌤ــح چه داری خبر از مقدم #دوست برخودم #گریه همی ‌
🔹علاقه خاصی به اهل‌بیت خصوصا (ع) داشت و همیشه نام حضرت ابوالفضل(ع)🌷 وِردِ زبانش بود... 🔸محمدحسین واقعاً بود. 2 ساله بود که از روی رختخواب🛌 افتاد و دندان، زبانش را سوراخ کرد. وقتی من او را به بیمارستان رساندم، او اصلاً گریه نمی‌کرد❌ و صدایش درنمی‌آمد 🔹در اتاق عمل,زبان را بخیه زدند و دوختند اما صدای محمدحسین اصلا در نیامد🔇 خیلی مظلوم بود و در درد💔 کشیدن خیلی طاقت داشت. 🔸علاقه خاصی به و امامان و اهل‌بیت بخصوص "حضرت ابوالفضل(ع)" داشت، برای من جالب بود وقتی عکس‌ها📸 و فیلم‌های مُحرمش را نگاه می‌کردم، سال‌های قبل تیشرت با اسم «یا ابوالفضل(ع)» داشت 🔹و همین محرمی که در بود تی‌شرت و سربندی که به همه آنها داده بودند, روی همه تیشرت‌ها و سربندها نوشته بود « (ع)» ولی به طور اتفاقی تیشرت👕 و سربند «یا ابوالفضل(ع)» به محمدحسین افتاده بود. راوی: مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔰شهید محمدرضا خاوری روز هشتم آذرماه سال 1358مصادف با #تاسوعای حسینی در خانو
🔰احساس غرور ندارم که #مادر_شهید هستم 🔹خداوند رضا را به من داد و او برای من نبود. رضا #برای_خدا بود و خدا هم او را برد🕊 جدایی و درد #نبودش برای من است. 🔸مسئولیت ما بیشتر شده که باید راه رضا را ادامه دهیم. رضا همانند #حضرت_ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) #سر نداشت. همانند حضرت زهرا(س)♥️ هیچ چیزی نداشت. 🔹رضا سوخت😭 برای ما یک مشت #خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که خدا چنین اولادی به من داده است و من در #راه_خدا داده‌ام. مرگ به سراغ آدمیزاد می‌آید، چه بهتر که فردای قیامت من نزد #حضرت_زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گویم من پسری داشتم که در راه خدا دادم🌷 #شهید_محمدرضا_خاوری #شهید_مدافع_حرم (افغانستانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢یک بار هنگامی که #شهید بزرگوار حمید سیاهکالی مرادی حدود سه ساله👦 بود پای #مجروحم را دید گفت: پات او
🔸کتاب #یادت_باشه رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 #اربعین امسال برای اولین بار رفتیم کربلا، قبل از برگشتن از کربلا رفتیم از امانت داری کیفمون💼 رو بگیریم 🔹خانمم رو به ضریح شد و گفت از طرف #شهید_سیاهکالی "السلام علیک یا حضرت ابوالفضل". بهش گفتم، تویه این #شلوغیا و خستگی، این بنده خدا چرا اومد تویه ذهنت⁉️ 🔸گفت: نمیدونم یهو یادم افتاد💬 بعد که کیفمونو گرفتیم که بیایم سمت خیابون #میثم_تمار، آدرس رو قاطی کردیم. گفتم: بزار یه موکب هست از اونجا بپرسیم، رفتم دیدم دارن فارسی حرف میزنن خوشحال شدم😃 🔹بهم گفت بیا این دوتا غذا🍲 با ته دیگ سفارشی. گفتم دمت گرم، یهو #خانمم اومد بهم گفت نگاه کن نگاه کن اسم موکبه رو با عکسشو. عکسشو که دیدم لرز به تنم افتاد💓 #موکب_شهید #حمید_سیاهکالی. این همه آدم این همه موکب چرا باید 10دقیقه⌚️ قبلش به این شهید سلام داده✋ باشیم و الان این اتفاق بیوفته بدرقه ی خیلی باحالی داشت ازمون #حضرت_ابوالفضل و #امام_حسین و خاطره خیلی قشنگی بود♥️ #ارسالی #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥فیلم شهیدان #شهید_محسن_حججی #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_سیاح_طاهری در مسج
🔹یادگیری برایش خیلی اهمیت داشت. تا جایی که، دنبال یکی از بهترین👌 اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای قرآن به نوجوان‌ها ایشون رو به مسجد🕌 آورد. 🔸گاها میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، پیش نوجوان‌ها مینشست و از عمد قرآن📖 رو اشتباه میخوند تا بچه‌ها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به یادگیری قرآن... 💢حالا مدت‌ها از اون کلاس قرآن گذشته و ما به دلیل علاقه فراوان به قرآن، قصد کردیم، هر روز یک صفحه قرآن📖 از طرف سید ابراهیم هدیه کنیم به باب الحوائج العباس علیه السلام، ان‌شاء‌الله که این را بپذیرند🤲 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدحسین_میردوستی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣0⃣3⃣1⃣ 🌿به حدی به علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد از او یک پسر به نام محمد یاسا به یادگار مانده. او به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام و توانست ۲ سال از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. 🌿در شبِ قبل از عملیات عهدنامه‌ای داشتند و محمد حسین گفته «من شهید می‌شوم و مانند حضرت ابوالفضل(ع) تمام بدنم از بین می‌رود جز ، می‌خواهم صورتم برای مادرم سالم بماند»🖤💙 🌿یک روز موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن متلاشی میشود و سپس ترکش هایش به محمد حسین خورده و پیکرش آسیب شدیدی میبیند. 🌿در اصل محمدحسین دوبار شهید شد. وقتی داشتند پیکر او را به عقب می‌آوردند دوباره موشک به ماشینشان خورده بود و متلاشی شده بود. 🌿انگشتری که در دستش بود کرده بود این انگشتر را به بدهید، دوستش گفت به سراغ پیکر و انگشترش رفتیم اما دستی نبود که انگشتری در آن باشد و دستش با انگشترش از بین رفته بود و فقط صورتش سالم بود و او طبق حرفهایش ابوالفضلی در روز با دستانی قطع شده شربت شهادت را نوشید🕊🕋 شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞❄️💞🍃💫 ❄️💞🍃💫 💞🍃💫 🍃💫 💫 ⚜بسم رب الزهرا سلام الله علیها. 🏴🔆ان شاءالله این #شهید عزیز واسطه خیر برای هم
9⃣2⃣3⃣1⃣🌷 🥀🌸 یه‌هفته‌عزاداربودن 🔰یه بنده میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به مدافع حرم گیر میداد ...همش میگفت رفتن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه و به ریش ما و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول💵 میرن هرجا که نشست و برخواست داشت پشت مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت محسن حججی خبرساز شد 🔰 و همه جا پر شد از عکس🖼 و اسم مبارک این شبی 🌙که خبر شهادت رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد گفت بغض گلومو فشار میداد و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود 🔰 اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم گرد شد چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه 😭کرد. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : 🔰 اون شبی 🌟که از با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار نشست به اون زیبایی🌷 کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم علیه السلام هستن سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن گفتم آقا چه کردم 🔰 من، چه خطای از من سر زده آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ⁉️ یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست تموم بدنم میلرزید و گریه😢 هامون فضای مغازشو پر کرده بود بمیرم برای و عزتت جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی💔 روحت شاد و یادت گرامی 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون💞 میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه... 💥اما تشکر فقط #زبانی نباشه❌ گاهی
🔸کتاب رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 امسال برای اولین بار رفتیم کربلا، قبل از برگشتن از کربلا رفتیم از امانت داری کیفمون💼 رو بگیریم 🔹خانمم رو به ضریح شد و گفت از طرف "السلام علیک یا حضرت ابوالفضل". بهش گفتم، تویه این و خستگی، این بنده خدا چرا اومد تویه ذهنت⁉️ 🔸گفت: نمیدونم یهو یادم افتاد💬 بعد که کیفمونو گرفتیم که بیایم سمت خیابون ، آدرس رو قاطی کردیم. گفتم: بزار یه موکب هست از اونجا بپرسیم، رفتم دیدم دارن فارسی حرف میزنن خوشحال شدم😃 🔹بهم گفت بیا این دوتا غذا🍲 با ته دیگ سفارشی. گفتم دمت گرم، یهو اومد بهم گفت نگاه کن نگاه کن اسم موکبه رو با عکسشو. عکسشو که دیدم لرز به تنم افتاد💓 . این همه آدم این همه موکب چرا باید 10دقیقه⌚️ قبلش به این شهید سلام داده✋ باشیم و الان این اتفاق بیوفته بدرقه ی خیلی باحالی داشت ازمون و و خاطره خیلی قشنگی بود♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸کتاب رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 امسال برای اولین بار رفتیم کربلا، قبل از برگشتن از کربلا رفتیم از امانت داری کیفمون💼 رو بگیریم 🔹خانمم رو به ضریح شد و گفت از طرف "السلام علیک یا حضرت ابوالفضل". بهش گفتم، تویه این و خستگی، این بنده خدا چرا اومد تویه ذهنت⁉️ 🔸گفت: نمیدونم یهو یادم افتاد💬 بعد که کیفمونو گرفتیم که بیایم سمت خیابون ، آدرس رو قاطی کردیم. گفتم: بزار یه موکب هست از اونجا بپرسیم، رفتم دیدم دارن فارسی حرف میزنن خوشحال شدم😃 🔹بهم گفت بیا این دوتا غذا🍲 با ته دیگ سفارشی. گفتم دمت گرم، یهو اومد بهم گفت نگاه کن نگاه کن اسم موکبه رو با عکسشو. عکسشو که دیدم لرز به تنم افتاد💓 . این همه آدم این همه موکب چرا باید 10دقیقه⌚️ قبلش به این شهید سلام داده✋ باشیم و الان این اتفاق بیوفته بدرقه ی خیلی باحالی داشت ازمون و و خاطره خیلی قشنگی بود♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh