eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#روزشمار_غدیر 🗓3 روز تا روز" اطعام الطعام"باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ هرفرد میتواند با کمک مالی، #اطعام و رسیدگی به زندگی #مستمندان درایام #غدیر، این #عید را در کام آنان #شیرین کند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسر_شهید: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند. #شهید_پویا_ایزدی🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💠عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست 🔹شخصی برای ما تعریف میکرد: سال 1346، در چهارراه گلوبندک، یک وانت گرفته بودم که با آن مقداری مواد خوراکی مثل برنج و روغن و قند و شکر و نیز مقداری پوشاک و لباس ببرم برای برخی از #مستمندان که می شناختم. 🔸منتظر کسی بودم که بیاید و کمک کند آن جنس ها را بار بزنیم و تیز تا مقصد بامن بیاید و در توزیع آن ها کمک کند. از دور، چشمم به آقایی افتاد که بسیار متین و مودب بود و با صلابت خاصی راه می رفت. جلو رفتم و خواهش کردم دراین کار به من کمک کند. 🔹ایشان هم با چهره ای گشاد و متبسم پذیرفت. جنس ها را داخل وانت ریختیم و چون جلوی ماشین جایی برای نشستن نبود، خودش عقب وانت سوار شد و روی وسایل نشست تا به مقصد رسیدیم و جنس ها را بین فقرا و مستمندان تقسیم کردیم. 🔸سال ها گذشت، روزی به تلویزیون نگاه می کردم که دیدم نخست وزیر دارد مصاحبه می کند، تا چشمم به تصویر نخست وزیر افتاد، احساس کردم این چهره برایم آشناست. 🔹قدری که فکر کردم، یک دفعه متوجه شدم نخست وزیر همان جوان متواضع و بی آلایشی است که آن روز روی اتاق وانت سوار شد و به من کمک کرد و من می خواستم در ازای کمکی که کرده بود، به او دستمزدی بدهم که قبول نکرد و گفت: من برای #رضای_خدا این کار را کرده ام، نه برای پول. 📚 برگرفته از کتاب بادیه فروش #شهید_محمدعلی_رجایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh