eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
رفت بابایم سحرگاهی دمشق تا ڪه ڪند، در شهر عشق رفتہ بود او یـاری گفته بود او مے آید ولـے ... 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣2⃣5⃣ 🌷 💠 🍃🌹یا صاحب الزمان که می گفتیم، بیقرار می شد و خانه خراب. همچو حجت دیوانه ای از جنس ندیدم 🍃🌹همش می گفت چه خوبه در محضر یار بودن و این خاندان بودن چه خوبه منتظر، خود را برای حضرت آماده کنه ... . 🍃🌹گفتم حجت جون ... تو خواب هم تیپ می زنی نکنه میخوای شوهر کنی ؟ 🍃🌹خندید وگفت ببین مرتضی ما هستیم و قراره آبرو داری کنیم از دین محمد و ال محمد(ص) پس همیشه باید آماده بود .. ودر محضر حضرت باشیم .. ✍راوی:دوست شهیــد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 #زندگی_به_سبک_شهدا بهمان گفت: من #تندتر میرم، شما پشت سر من بیاین تعجب کرده بودیم؛ #سابقه نداشت بیشتر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده رسیدیم گیلان غرب جلوی #مسجدی ایستاد، ما هم که پشت سرش نماز خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که #زود راه بیفتیم گفت: کجا با این عجله؟ می خواستیم به #نماز_جماعت برسیم که رسیدیم.. #شهیدمهدی_باکری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣9⃣5⃣ 🌷 ❤️ 🍃🌹آقا محمد درحالی تصمیم به گرفتند که دانشجو سال سوم بودند و نه کار مشخصی داشتند و نه به رفته بودند. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان محمد را انتخاب کنم. آذر ماه سال ۱۳۸۷ به هم درآمدیم. در تمام این سال‌ها ما زندگی را با هم زندگی کردیم. من به همه پیشنهاد می‌کنم که ازدواج کنید تا تفریحات و لذت‌های زیادی از زندگی با یکدیگر ببرید. 🍃🌹اولین خرید زندگی ما عکس بود که در کنار تابلو‌هایی که حاوی نام (ع) بود، به دیوار زدیم. آقا محمد همیشه با خوش‌رویی و وارد منزل می‌شدند و به خانه می‌گفتند: خانه قشنگ ما. به یاد دارم روزی به شوخی گفتند: اگر شما برای من بیاورید، به توفیقات شما افزوده می‌شود. پاسخ دادم: اگر شما هم را بشویید به اندازه مو‌های بدن خود ثواب می‌برید. سپس گفتند: کاری خواهم کرد که تا همیشه ثواب شستن ظرف‌ها برای من شود، و رفته بودند، خریده بودند. 🍃🌹گاهی که فرصتی پیش می‌آمد، ما به رفتار‌های یکدیگر نمره می‌دادیم. به یاد دارم روزی پرسیدم: دوست دارید دیگران از کدام خصوصیات اخلاقی شما یاد کنند؟ آقا محمد گفتند: ؛ من گفتم: . با شهادت محمد هر دو به خواسته خود رسیدیم. وی معنای شجاعت، دلیری و غیرت را به کمال خود رساند و با شهادت خود نیز درس صبر را به من آموخت. (محمد)_عبداللهی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣ ای آخرین #توسلِ سبزِ دعای ما؛ آیا نمی رسد به حضورت #دعای ما؟ #شنبه،‌ دوباره‌شنبه...، دوباره‌ سه‌نقطه‌چین؛ بی تو، چه #زود می گذرد هفته های ما. 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#شهید_ابراهیم_هادی ⭕️ابراهیم میگفت: بهتره که شبها #زود بخوابیم تا نماز صبح رو اول وقت و #سرحال بخونیم. کسی که نماز ظهر و مغرب رو اول وقت بخونه هنر نکرده چون بیدار بوده. آدم باید نماز صبح هم #اول_وقت بخونه. ‌ #شهید_ابراهیم_هادی🌷 #شهید_گمنام 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍همسر شهید : 🌷| یک سالی از #زندگی مشترکمان می گذشت که یکی از دوستانش دعوت کرد، #برویم خانه شان🏡 گفته بود ( یک مهمانی ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان ) همراه عباس و دختر چهل روزه مان رفتیم👌 از در که #وارد شدیم، فهمیدیم آن جا جای ما نیست.خانم ها و آقایان #مختلط نشسته بودند و خوش و بش می کردند😤 از سر اجبار و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی #نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم.😓خدا حافظی کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه #افتادیم سمت خانه🚶 عباس ناراحت بود.بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد‼️ قدم هایش را بلند بر می داشت که #زود تر برسد به خانه که #رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر گریه😭 مدام خودش را سرزنش می کرد که #چرا به آن مهمانی رفته کمی که آرام شد، وضو گرفت سجاده اش را گوشه ای #پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک #صبح صدایش را می شنیدم قرآن می خواند و اشک می ریخت😢 آن شب خیلی از #دوستانش آنجا ماندند.برای شان مهم نبود که شاید خدا راضی نباشد ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛ حتی در مبارزه با #نفس اماره اش✌️ |🌷 #شهید_عباس_بابایی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌿عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود. اما از آنجا بیرون آمد!... 💨مے‌گفت: سبزے‌فروش تحویل مردم مے‌دهد و شیر‌فروش آب شیر مے‌کند و مےفروشد!... 💢خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنے نمے‌کنے! و او هم مے‌گفت: نمےخواهم رشد کنم... 🔅یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر و کمے وسایل خریده بود صبح رفت براے کار . 🔹وقتی آمد خیلے خوشحال بود! ده تومان گرفته بود! به بچه که مے‌داد، مے‌گفت: از صبح تا الان کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد. 🌷 📚کتاب خاکهاے نرم کوشک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃❣🍃❣🍃 بچه ها روخیلی دوست داشت. همیشه براشون #خوراکی میخرید😊 و توی ماشینش هم همیشه خوراکی برای بچه ها داشت!همیشه! یک بار با دخترم توی محل دیدیمش، قبل از اینکه منو ببینه #زود اول دویید سمت دخترم و #بغلش کرد😅 بعد بامن سلام و احوال پرسی کرد! بعدشم خیلی زود #صندوق ماشینش رو باز کرد و یک #چیپس داد به دخترم. همیشه دخترم سر همین کارای علی، میگفت بریم پیش عمو علی! یا تا میدیدش زود #میدویید سمتش❤️ #شهید_علی_امرایی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسر_شهید: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی #کار در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم #زود برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی #مستمندان و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی #شاد سال جدید را آغاز کنند. #شهید_پویا_ایزدی🌷 #شهید_تاسوعا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♨️آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با معظم انقلاب: 🔰دو هفته پیش(قبل از شهادتشان🌷) پیش من آمد و گفت از شما دو دارم: ☝️یکى این‌که دعا کنید من بشوم، ✌️دوم این‌که دعا کنید من بشوم. 🔰گفتم شماها واقعاً حیف است ؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید✅ نباید بمیرید📛شماها همه‌تان باید شوید؛ ولیکن حالا است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد☺️ 🔰بعد گفتم آن روزى که خبر را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ى شهادت🌷 بود؛ حقش بود؛ بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‌هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد😢 گفت: ان‌شاءاللَّه را هم به‌تان بدهند! 🔰فاصله‌‌ى بین مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسیار است؛ یک لحظه⚡️ است. ما سرگرم زندگى هستیم و از حرکتى که همه به سمت لقاءالله💫 دارند. خدا را ملاقات مى‌کنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضى‌ها روسفید✨ خدا را ملاقات مى‌کنند، که و این برادران👥 حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند. 🔰ما باید سعى‌مان این باشد که خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ى دیگر، اصلاً نمى‌دانیم🗯 که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه⁉️ احتمال دارد همین یک ساعت⏰ دیگر یا یک روز دیگر برسد که از این مرز عبور کنیم. 🔰از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن هم ان‌شاءالله مایه‌ى روسفیدى👌 ما باشد. ان‌شاءالله خدا شماها را . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸اخلاق شان عالی بود👌 این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید #تأیید می کند. یادم نمی آید🗯 دل کسی را شکسته💔 باشند. 🔹اولین اولویت ایشان #احترام به پدر و مادر بود، هیچ وقت من ندیدم❌ به پدرو مادرشان بی احترامی کنند یا #کم بگذارند برایشان. فکر می کنم #عاقبت_بخیری آقا هادی به خاطر همین رفتارهای شان بود. 🔸تأکیدشان💥 این بود که من هم اگر #ناراحت شدم دل کسی را نشکنم🚫 #هیچ_وقت. اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد #بدخلقی و بی احترامی به من نمی کردند❌ کم کم که با اخلاق خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی #لایق_شهادت است ⚡️ولی فکر نمی کردم اینقدر #زود به این فیض عظیم برسند🕊 #شهید_هادی_شجاع🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ ❣مسئله‌ای من را درگیر کرده بود، مدام در ذهنم بالا و پایین می‌کردم که چطور آن را مطرح کنم، دلم را به دریا زدم و پرسیدم: ببخشید این سوال را میپرسم، من مورد پسند شما هست یا نه؟ ❣پیش خودم فکر می‌کردم نکند حمید بخاطر اصرار خانواده یا چون از بچگی این حرف‌ها بوده به من آمده است، جوابی که حمید داد خیالم را راحت کرد: نمی‌دونم چی باعث شده همچین سوالی بپرسین، اگر مورد پسند نبودین که نمی‌اومدم اینجا و اونقدر نمی‌کردم. ❣از ساعت پنج تا شش و نیم صبحت کردیم، هنوز نمکدان بین دست‌های حمید می‌چرخید، صحبت‌ها تمام شده بود، حمید وقتی می‌خواست از اتاق بیرون برود به من کرد، گفتم: نه شما بفرمایین، حمید گفت: حتما میخواین فکر کنین، پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم، یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته. ❣بین صحبت‌هایمان چندین بار از و روایت استفاده کرده بود، هر چیزی می‌گفت یا قال امام صادق(ع) بود یا قال امام باقر (ع). با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد و حمید زودتر از من اتاق را ترک کرد. ❣آن روز نمی‌دانستم مرام حمید همین است 《می‌آید، نیامده می‌گیرد و بعد هم خیلی می‌رود》 ❣حالا همه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود، من ماندم و یک دنیا رویاهایی که از بچگی با آن‌ها زندگی کرده بودم و حس می‌کردم از این لحظه روزهای پرفراز و نشیبی باید در انتظار من باشد، یک تازه که به حسی تبدیل خواهد شد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📚 برشی از #دلتنگ_نباش 🌷فکر مهران خیلی مشغول بود. نمیدانست کدام راه را انتخاب کند. میخواست با #روح_الله مشورت کند و نظرش را بپرسد. پاتوق شان شب ها بعد از ساعت خاموشی، در بالای ساختمان ممنوعه بود... 🌷تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟ من فکرم مشغوله، نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم. روح الله نگاه #نافذش را به مهران دوخت و گفت: آره، باید زودتر وارد کار بشیم. معلوم نیست قضیه سوریه تا کی باشه، باید #زود خودمون رو برسونیم. 🌷الان که سوریه پیش اومده، وقت موندن و درس خوندن نیست، باید بریم و برسونیم خودمون رو روح الله خیلی #نگران بود. مدام به زینب میگفت: دعاکن اونجایی که دوست دارم بیفتم. 🌷شهادت #رسول_خلیلی خیلی چیزها را برایش روشن کرده بود. از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد نصیبش کند. #پ_ن: آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند #شهید_روح_الله_قربانی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💖(فوق العاده زیبا) 4⃣4⃣ عمل عرفانی (دوستان شهید) آیت الله جوادی آملی (حفظه الله) در کتاب عمل عرفانی،ص۳۹به بعد می فرمایند: «عبادت اگر با تفکری که جان را متوجه حق می کند همراه باشد،انسان را کاملا در مسیرحق قرارمی دهد و سبب نجات آدمی می شود. درعبادت،بدن کاملا تابع روح می شود و اگر جان انسان در این حالت با تفکر متوجه حق باشد کاملا در مسیر حق قرار می گیرد و گر نه انسان جز شقاوت چیزی به دست نمی آورد. چنانکه در روایتی درکافی،جلد۱،ص۶۳،آمده : آگاه باشید در عبادتی که درآن نباشد خیری نیست... عارف همه ی کارها را به دستور «هوالاول» و برای لقای «هوالاخر» انجام می دهد و گویا حق رادر همه ی مظاهرش می بیند.» 🌺🌺🌺 با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم. بعداز زیارت به همراه احمـ🌹ــدآقا و دوستان به خانه ی یکی از رفقا رفتیم و شب را ماندیم. نیمه های شب بودکه احمـ🌹ــد آقابیدارشد. من هم بیدارشدم ولی ازجای خودم بلندنشدم! ✨✨✨ احمـ🌹ــدآقا می خواست برای نماز وضو بگیرد اما احساس کرد این کار باعث اذیت صاحبخانه می شود. لذا قرآن را برداشت و در گوشه ای از اتاق مشغول خواندن قرآن شد. او بیداری در سحر را ولی برخلاف همیشه نماز شب نخواند❗️ ومن این رفتار او را مشاهده می کردم. بعد هم که اذان را گفتند و رفقا بیدارشدند وضوگرفتیم ونماز راخواندیم. روز بعد با ایشان صحبت می کردم. به دلایلی صحبت ازسحرگاه و قرآن خواندن احمـ🌹ــدآقاشد. ایشان به من گفت : من به خاطر رعایت حال صاحبخانه نتوانستم وضو بگیرم و نمازشب بخوانم،واماخداوند به واسطه ی قرائت قرآن درکآن سحرگاه پاداش عظیم و تأثیرات عجیبی به من داد. رفتاراحمـ🌹ــدآقا و این حکایت او برای من عجیب بود. او در آن سحرگاه بدون وضوومشغول قرآن شد و از عنایات خدا به خودش صحبت می کرد❗️ او به خاطرخدا نخواست که صاحبخانه اذیت شود و خدا اینگونه مزدش را داده بود. احمـ🌹ــدآقا مصداق کلام استادش، حضرت آیت الله حاج آقاومجتبی تهرانی بود که می فرمودند: «اگرببینم کارهای مستحب به واجب من لطمه بزند(یاباعث حرام شود) آن ها را می کنم.» بارها دیده بودم که احمـ🌹ــدآقا می گفت : اگراحساس کنم نماز شب باعث شود که صبح،برای رفتن به محل کار یا سر درس چرت بزنم یقیناً نمازشب را می کنم. ✨✨✨ احمـ🌹ــدآقا اعتقادداشت اگر مستحب مهمی مثل نمازشب جلوی کاری که به او واجب است را بگیرد یا باعث اخلال در آن کارشود،بایدنمازشب را گذاشت. البته ایشان معمولاً شب ها را می خوابید تا برای نماز شب🌙 وکار روزانه دچار مشکل وخستگی نشود. فقط شب هایی که دربسیج بود و آماده باش و...بود کار برایش سخت می شد ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: 🌷شب عید نوروز بود و هنوز کلی در خانه مانده بود. عصر بود که پویا از خانه بیرون رفت. 🌷نمی دانستم کجا می رود اما خواستم برگردد. ساعت 12 شب به خانه برگشت. 🌷بعد از شهادتش بود که فهمیدم آن شب بسته ها و اقلامی را بر در خانه ی و فقرای شهر برده، تا آنان هم با دلی سال جدید را آغاز کنند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸عبدالحسین، اول در سبزی فروشی🌿 کار می کرد و مدتی هم در شیر فروشی بود. اما از آنجا بیرون آمد 🔹مے‌گفت: سبزی فروش تحویل مردم می دهد و شیر‌فروش آب💧 قاطی شیر میکند و می فروشد! 🔸خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنی نمی کنی! و او هم می گفت: نمیخواهم رشد کنم😕 🔹یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر و کمی وسایل خریده بود صبح رفت برای کار بنّایی 🔸وقتی آمد خیلی خوشحال بود! ده تومان گرفته بود! به بچه نان🍞 که می داد، میگفت: از صبح تا الان کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد. 📚کتاب: خاکهای نرم کوشک 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh