❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼خورشیــ☀️ـد من تویی
و بی حضور #تو
#صبحم بخیر نمیشود
ای آفتاب من
🌼گر #چهره را برون نڪنی
ازنقاب خود
صبحی دمیده نگردد🌥
به خواب من
#اللهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرجْ 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸تازه میخواست ازدواج💍 کنه به #شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی ان شاالله بچه دار
#پدرم_رفت
ولی یادش هست ونگاهش باقیست!
دور دست نظرم، #چهره او می بینم
او به من میخندد😍
یاد گرماے #بغل ڪردن او می افتم!
ڪاش بود♥️ و من هم
بوسه اے از رخ #او میچیدم
#شهید_محمد_پورهنگ
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دستی #تو را از شاخه ام 🌷 چید و نمی دانست گلـ🌺ـها پس از #پرپر شدن هم عطرشان باقی
#من و شهید 20 تیرماه سال 95🌼🍃
رسماً به عقد یکدیگر درآمدیم.😍 بعد از یک ماه قصد رفتن به سوریه را کرد که حتی دوستانش به او گفتند شما #تازه عقد کردی برای چه میخواهی بروی🌼🍃
در همین حین از تهران پرونده اعزامیاش برگشت خورد، چون #چهره حسین در سوریه نزد تروریستها شناخته شده بود.🌼🍃
برای اعزام مجددش به او اجازه ندادند که برود تا اینکه با تلاش بسیار موفق شدند. #10 آبانماه 95 با نام #مستعار قمر فاطمیون و از طریق #لشکر فاطمیون توانست اعزام داشته باشد🌼🍃
#22 آبانماه هم به شهادت رسیدند کلاً #چهارماه دوران نامزدی ما با هم طول کشید و در اصل خدا خواسته بود در کنار #شهید بیشتر باشم تا از او بیشتر درس بگیرم.🌼🍃
#شهید_حسین_هریری🌼🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨خیلی قشنگه بخون✨
🏴 #محرم در راه است
خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند ‼️
⛓و هم #زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند ..
✋ هم #سینه میزنند ‼️
و هم سینه ی دردمندی۶ را از غم و آه نجات میدهند ..
😭 هم #اشک میریزند ‼️
و هم اشک از #چهره ی انسانی پاک میکنند ..
🥘 هم #سفره می اندازند ‼️
هم نان از سفره کسی نمیبرند ..
💪 آنوقت با افتخار میگویند :
" #یاحسین "💞
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣#قسمت_هشتم 💢 در #گوششان زمزمه مى کند:انى اعلم ما لاتع
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣#قسمت_نهم
💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را بر آن نشاندند. و #عایشه ، دعوى جنگ با #على کردبهانه چه بود⁉️ خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این #بهانه تا کجا مضحک است.
🖤مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. #سعید عاص پرسید:_همراهان تو کیانند؟گفت :
_#طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و...
سعید عاص گفت : _چه بازى #غریبى ! اینها که همه خود، دستشان به خون💔 عثمان آلوده است!
💢 مروان حکم ، #سکوت کرد و از او گذشت.ام سلمه(5) با اتکاء به آنچه از #پیامبر شنیده بود اعلام کرد:_بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد....
#مالک_اشتر نامه نوشت📝 به #عایشه که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.
🖤عایشه پاسخ داد:
_تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى.#امیرمؤمنان ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.
و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه(6) که:_#على به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش... 🦋
💢 حفصه با دریافت این پیام ، #مطریان و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به #شعر درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و #استهزاء شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست....
از خانه بیرون شدى و با #رویى پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى.
🖤خانه🏡 شلوغ بود....
مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر
على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر
ان و تاءخر نحر.
راه را #شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود...
وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، #چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم #ساییدى و گفتى :
💢راست گفت #رسول خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است.
اى #دخترعمر! که اکنون با دختر ابوبکر #همدست شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با #پدرانتان همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از #مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در #قتل پیامبر #ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید.
🖤همین آیه قرآنى📖 براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟
"وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7) دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش🔥 #اززمان_پیامبر در زیر خاکستر خفته است.
💢 اینها اگر #جرات مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از #سقیفه در آورند،
#بیست_و_پنج_سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر #کوران ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از #نهروان(8) درآوردند،
به لباس 👕ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر🗡 را به دست #ابن_ملجم دادند.
و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که #زهر را به جان برادرمان حسن ریخت.
🖤دوست دارى فریاد بزنى :
برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى ،.
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
صدای #مشتاق دربی سیم📞 بلند شد من #مشتاقم .... تیـ💥ــرخوردم .... دارم حسینی می شوم😭 عبدالله، عبدالله
🌸🥀#نذرامام_زمان
🍀●نذر کردم که اگرخداچند #فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا #سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در #ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان #علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . 🍂
🌼اولین بار که #لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش #چهره سفید و زیبایی 😍داشت و انگار در این لباس سبز 💚میدرخشید.»✨
🌸🥀#بزرگ_شده_هیئت
🍀●حسین آقا بزرگشده #هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو #روضه 😭های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم #شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا #عبدالله علیه السلام شد.✨
✍راوی: مادرشهید
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون #انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با
0⃣5⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا💞
🔰شهید حسن غفاری در #شهرری متولد شد. زمستان سال ۸۵ #ازدواج کرد و حاصل این #ازدواج مهلا خانم و علی آقا است.#همسر شهید می گوید:
در روز #خواستگاری هر کسی چیزی میگفت؛ یکی میگفت دویست سکه، و دیگری میگفت کم است. بزرگ مجلس گفت:
🔰 مهریه را کی #گرفته و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنیهای مهریه من همه حواسم به #حسن بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند میشد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگینتر میشد، و هر لحظه #ناراحتیاش بیشتر می شد
🔰تا اینکه #صبرش سرآمد و به پدرم گفت: حاج آقا اجازه میدهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت: کالا که نمیخواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی #سکه بدهم
یک #پیشنهاد میدهم، اگر شما هم #راضی باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم.
🔰نظرت با هفت #سفر عشق:💗 قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست⁉️ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی. از این #پیشنهاد حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. یک سال آخر #عمرش همیشه از شهادت و رفتن صحبت میکرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با #شهدا و دوستان شهیدش زندگی میکرد. هر وقت تنها میشدیم،
🔰می گفت: #فاطمه جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من #عاشق شهادت هستم...دو روز مانده بود به #ماه رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم #خداحافظی کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه🏚 و گفت:
🔰فاطمه خانم بیا این هم#آخرین_خرید من برای شما و #بچههایم. رفتم قرآن📖 را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم: حالا نوبت شماست، گفت: میترسم نکند #خداوند حاجت دل💘 من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر #قرآن رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست.
🔰همیشه میگفت #دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله #شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون💔 خودم بنویسم قائدنا خامنهای و میگفت: دوست دارم #چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من# شهید شدم نگذار بچهها صورت من را ببینند. همان شد که #حسن میخواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره☄ شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند.
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣3⃣#قسمت_سی_هشتم 💢آنجا را نگاه کن...! آن #بى_شرم ، د
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣3⃣#قسمت_سی_نوهم
💢مى ایستد و #فریاد مى زند:
_ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!» #همسرش او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ، #ابن_سعد را به معرکه مى کشاند.ابن سعد، #سَیّاستر از این است که #جوعمومى را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به #آشوب و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست...
🖤و از سوى دیگر او را #کاملا در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه #ارادهکند، مى تواند جانش را بستاند....
پس چرا بذر #تردید و #تفرقه را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند:
_دست بردارید از این جوان مریض!
تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى :
شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟
ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند.
💢#دریغ از آنکه حتى تکه #مقنعه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد #لشگرش را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این #فرصتی است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى....
اکنون که افراد #لشکر دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،...
تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و #هجوم و #غارت و #چپاول با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى.
🖤چه سرخى #غریبى دارد آفتاب ! ☀️
و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ، #چهره خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این #پیکرهاى پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو #سجاد خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر #خیمه🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند...
🖤و دورتر، #بچه_هایى که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند،
افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند
و بعضیشان از شدت #خستگى ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها #بچه_هایى باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت #وحشت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند.
در میان #خیمه_ها، تک خیمه اى که با بقیه اندکى #فاصله داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده.
💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى #سجاد مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش #مى فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است.
وقتى پیشانى اش را مى بوسى ،
#لبهایت از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد #آلودى است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند.
🖤همچنانکه او را در #بغل دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى....
یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار #خیمه بى اثاث مى خوابانى.
#اکنون_نوبت_زنها_وبچه_هاست...
باید #پیش_از تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه
💢دانه از پهنه بیابان برچینى.
عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى....
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک #تکشان ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى #پرچم_کربلا فرو مى افتد..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣#سلام_امام_زمانم❣
☀️خورشید #من ٺـــ🌸ــویے وبے حضورٺوصبحم بخیرنمےشود❌
اے آفٺاب من
🌤گر#چهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود#صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من🥀🍂
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃کنار مزارش نشسته و #خاک سردش را لمس میکند. چه #غریبانه مزار عزیزش را مینگرد. گویی نمیخواهد باور کند اینجا #مزار اوست. به قاب عکسی که در آن #چهره عزیزش ثبت شده بود خیره میشود. #اشک به چشمش نیش میزند، #دلتنگ است.
🍃دلش میخواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار #محمدجواد نفس میکشید. از روزی که هم نفسش در #زمین پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش میگذراند. اینکه محمد جواد هدیه #امام_رضا و نظر کرده عقیله بنیهاشم بود. اینکه از همین نشانه میشد تا ته راه را خواند.
🍃ته راه میدانی کجا بود؟ همه گمان میکردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا #سوریه رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت.
🍃فهمید یک جای کار میلنگد آن هم #تعلقات این دنیاست، مثل تعلق خاطر به #همسر و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که میخواست یک بار دیگر فقط او را #سالم ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه #خودسازی اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، #شهید بود!
🍃چهرهاش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد #شهدا میانداخت و #عاقبت این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط #زندگی با توفیقی که نصیب هرکس نمیشود. و امروز ششمین سالیست که از #پروازش میگذرد.
♡سالگرد پروازت مبارک♡
پ.ن: گفته خود شهید به همسرش.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_جواد_قربانی
📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴
📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت : سوریه، حلب
🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم رب الشهدا🍃
🍃کنار مزارش نشسته و #خاک سردش را لمس میکند. چه #غریبانه مزار عزیزش را مینگرد. گویی نمیخواهد باور کند اینجا #مزار اوست. به قاب عکسی که در آن #چهره عزیزش ثبت شده بود خیره میشود. #اشک به چشمش نیش میزند، #دلتنگ است.
🍃دلش میخواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار #محمدجواد نفس میکشید. از روزی که هم نفسش در #زمین پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش میگذراند. اینکه محمد جواد هدیه #امام_رضا و نظر کرده عقیله بنیهاشم بود. اینکه از همین نشانه میشد تا ته راه را خواند.
🍃ته راه میدانی کجا بود؟ همه گمان میکردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا #سوریه رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت.
🍃فهمید یک جای کار میلنگد آن هم #تعلقات این دنیاست، مثل تعلق خاطر به #همسر و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که میخواست یک بار دیگر فقط او را #سالم ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه #خودسازی اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، #شهید بود!
🍃چهرهاش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد #شهدا میانداخت و #عاقبت این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط #زندگی با توفیقی که نصیب هرکس نمیشود. و امروز ششمین سالیست که از #پروازش میگذرد.
♡سالگرد پروازت مبارک♡
پ.ن: گفته خود شهید به همسرش.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_جواد_قربانی
📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴
🕊محل شهادت : سوریه، حلب
🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خوش به حال شهدا میدونی چرا؟
چون برای این دنیا کار نکردن #اخرت شون رو ساختن
اهل #ریا نبودن وای به حال ما . . .
میدونی چرا یک انسان میشه #شهید !
چون هر کاری رو برای #خدا انجام میدادن ولی ما چی !
راسته که میگن شهدا رو از چشم هایشان بشناسید چون این چشم ها #دروغ نمیگن این #چهره ها نورانی هستن .
چهقشنگگفت:
شهیدشوشتری🌱
دیروزدنبال #گمنامی بودیم
وامروزمواظبیم #ناممان گمنَشود...
جبههبوی #ایمان میداد
و اینجا #ایمانمان بومیدهد...
کجای کاریم !!!!!!
#تلنگرانہ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh