eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌹🕊مــادر سلام . . . آمدہ‌ ام بعدِ سال‌ هـا انگار انتظار، تو را پیر کردہ است🕊🌹 🌷دیدار مادر و فرزند
شهید علیرضا زیبرم در سوم شهریور ۱۳۴۶ در #شهرری به دنیا آمد. او دانشجوی دوره‌ی کاردانی در رشته مدیریت بود و چهارم خرداد ۱۳۶۷ در #شلمچه به شهادت رسید. باز با گریه به آغوشِ تو برمی گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن... ⭕️مراسم تشییع: پنجشنبه ۴ بهمن ساعت ۹:۳۰ صبح از میدان اصلی شهرری به سمت حرم سیدالکریم(ع) و سپس به سمت گلزار شهدای بهشت زهرا(س) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سفر_به_آسمان 🕊 و عشـ♥️ـق قافیه اش گرچه #مشکل است 💥اما #خدا اگر بخواهد ردیف خواهد شد✅ خداحافظ
برنامه تشییع پیکر مطهر شهید #شهید_محمدجعفر_حسینی (ابوزینب) امروز پنج‌شنبه /۱۲ /دی 💢ساعت ۹ صبح از مسجد ارگ؛ با مداحی حاج منصور ارضی و حاج امیر عباسی 👈ساعت ۱۰:۳۰ از #میدان_شهرری #تهران #شهرری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون #انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با
0⃣5⃣3⃣1⃣ 🌷 💞 🔰شهید حسن غفاری در متولد شد. زمستان سال ۸۵ کرد و حاصل این مهلا خانم و علی آقا است. شهید می گوید: در روز هر کسی چیزی می‌گفت؛ یکی می‌گفت دویست سکه، و دیگری می‌گفت کم است. بزرگ مجلس گفت‌: 🔰 مهریه را کی و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنی‌های مهریه من همه حواسم به بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند می‌شد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگین‌تر می‌شد، و هر لحظه بیشتر می شد 🔰تا اینکه سرآمد و به پدرم گفت‌: حاج آقا اجازه می‌دهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت‌: کالا که نمی‌خواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی بدهم یک می‌دهم، اگر شما هم باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم. 🔰نظرت با هفت عشق:💗 قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست⁉️ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی. از این حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. یک سال آخر همیشه از شهادت و رفتن صحبت می‌کرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با و دوستان شهیدش زندگی می‌کرد. هر وقت تنها می‌شدیم، 🔰می گفت: جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من شهادت هستم...دو روز مانده بود به رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه🏚 و گفت: 🔰فاطمه خانم بیا این هم من برای شما و . رفتم قرآن📖 را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم‌: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند حاجت دل💘 من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست. 🔰همیشه می‌گفت دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شوم و اگر فرصتی باشد با خون💔 خودم بنویسم ‌قائدنا خامنه‌ای‌ و می‌گفت: دوست دارم من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من# شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند. همان شد که می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره☄ شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند. 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh