eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 #درخواست می‌خواهد ...! #خواهش می‌خواهد ...! #دعا می‌خواهد ...! #سجده و راز و نیاز می‌خواهد ...! #آدمش را می‌خواهد ...! تا به نامت کند #گمنامی را ...! عده‌ای به #دنبالش رفتند و به دستش آوردند و آن را بر روی #لوح خود #حک کردند ...! .....🌷گمــــــــــــــــنامی🌷..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸نامه شهید شیرودی🌸 🔰از: خلبان علی‌اکبر شیرودی 🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه 🔰موضوع: گزارش 🔰اینجانب که #خلبان پایگاه هوانیروز #کرمانشاه می‌باشم و تاکنون برای ا#حیای اسلام و #حفظ مملکت اسلامی در کلیه #جنگها شرکت نمود‌ه‌ام، منظوری جز پیروزی #اسلام نداشته و به دستور #رهبر عزیزم به جنگ رفته ام. 🔰لذا تقاضا دارم #درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه #ستوان‌یار سومی که #قبلاً بوده‌ام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این #درخواست بفرمائید. باتقدیم احترامات نظامی خلبان علی‌اکبر شیرودی تاریخ: 9/7/1359 #شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠 زندگی نامه شهید مهدی باکری 🔰در۳۰فروردین۱۳۳۳در  و در خانواده‌ای مذهبی📿 به دنیاآمد. در همان آغاز کودکی را از دست داد. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵🗓 داشتند. 🔰همان زمان وی توسط شناسایی شد و بارها برای بازجویی و تحت نظر آزاد شد. پس از اخذ دیپلم📃 وارد تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک🔌 شروع به تحصیل کرد.درحین تحصیل خبر از دست دادن برادرش، را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین👥 عضو خانواده خویش را نیز از دست داد😔 🔰باپیروزی انقلاب اسلامی ایران🇮🇷 باکری نقش فعالی در سازماندهی  پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم ارومیه بود و مدتی هم دادگاه انقلاب ارومیه شد. او بافعالیت درسپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیزبرعهده گرفت. 🔰با شروع جنگ ایران وعراق ازدواج💍 کرد و بلافاصله از ازدواجش عازم🚌 جبهه‌ها شد. باکری یکی از بهترین سرداران سپاه در ۸ سال جنگ ایران و عراق بود.در مدت کوتاهی مدارج ترقی رادر طی کرد. 🔰درعملیات  با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی✌️ مؤثر باشد. درهمان عملیات از ناحیه مجروح💔 شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت ودر عملیات‌ هایی چون عملیات ✓بیت‌المقدس، ✓رمضان، ✓مسلم بن عقیل، ✓والفجر مقدماتی، ✓ ۱ تا چهار و ✓عملیات  در سمت‌های مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیات‌های والفجر با عنوان فرمانده در جبهه حضور داشت. 🔰در عملیات به مهدی باکری خبر داده شد که شهید🌷 شده‌است و می‌خواهیم پیکرش⚰ را برگردانیم؛ ولی مهدی اجازه نداد❌ و از پشت بی‌سیم📞 این جمله تاریخی را به زبان آورد:« آن‌ها برادرای من هستند اگرتونستیدهمه را برگردونید را هم بیاورید». 🔰او بعد از برادرش با خانواده اش تماس گرفت☎️وبه آن‌ها گفت:« یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده‌است😊». 🔰یکسال بعد از شهادت برادرش در حین عملیات بدر و در حالیکه نیروهای با محاصره کامل سربازان تحت امر در جزیره مجنون در حال زدن تیر💥 خلاص به مجروح💔 باقی‌مانده بودند، احمد  و محمود  با اصرار از وی می‌خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری🗺 که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد 🔰ولی این هر بار با جواب منفی⛔️ وی روبرو می‌شد تا اینکه بر اثر اصابت تیر💥 مستقیم سربازان عراقی مجروح میشود و توسط برادر قمرلو با بطرف نیروهای خودی در شرق منتقل می شود که یکدفعه قایق حامل پیکرش مورد اصابت آرپی جی قرار گرفته و منهدم می شود و پیکر مطهرش شده و در 🗓تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ قطره ناب وجودش به دریا پیوست. 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️آخرین ملاقات شهید احمد کاظمی با معظم انقلاب: 🔰دو هفته پیش(قبل از شهادتشان🌷) پیش من آمد و گفت از شما دو دارم: ☝️یکى این‌که دعا کنید من بشوم، ✌️دوم این‌که دعا کنید من بشوم. 🔰گفتم شماها واقعاً حیف است ؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید✅ نباید بمیرید📛شماها همه‌تان باید شوید؛ ولیکن حالا است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد☺️ 🔰بعد گفتم آن روزى که خبر را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ى شهادت🌷 بود؛ حقش بود؛ بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‌هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد😢 گفت: ان‌شاءاللَّه را هم به‌تان بدهند! 🔰فاصله‌‌ى بین مرگ و زندگى، فاصله‌ى بسیار است؛ یک لحظه⚡️ است. ما سرگرم زندگى هستیم و از حرکتى که همه به سمت لقاءالله💫 دارند. خدا را ملاقات مى‌کنند؛ هر کسى یک طور؛ بعضى‌ها روسفید✨ خدا را ملاقات مى‌کنند، که و این برادران👥 حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند. 🔰ما باید سعى‌مان این باشد که خدا را ملاقات کنیم؛ چون از حالا تا یک لحظه‌ى دیگر، اصلاً نمى‌دانیم🗯 که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه⁉️ احتمال دارد همین یک ساعت⏰ دیگر یا یک روز دیگر برسد که از این مرز عبور کنیم. 🔰از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگى باشد که خود آن هم ان‌شاءالله مایه‌ى روسفیدى👌 ما باشد. ان‌شاءالله خدا شماها را . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣2⃣ 💢چگونه مى توان این ها را گشود؟ اما اینگونه هم که حسین نمى تواند تا قیام قدم از قدم بردارد. کارى باید کرد زینب!اگر دیر بجنبى ، 🐲 سر مى رسد و همینجا پیش چشم بچه ها کار را تمام مى کند. کارى باید کرد زینب ! کسى نیست که بتواند هیچ دلى را تاب بیاورد، 🖤که بتواند را از آغوش خود بتاراند، که بتواند هیچ راگریانببیند.( ) گفتن به هیچ و و التماسى در سرشت حسین . تو کى به یاد دارى که سائلى دست خالى از در خانه حسین بازگشته باشد؟نه ، اگر به حسین باشد گره هیچ بازوانى را از دور گردن خویش باز نمى کند، 💢اگر به باشد، هیچ نگاه تضرعى را بى پاسخ نمى گذارد، اگر به حسین باشد روى از هیچ چشم خواهشى بر نمى گرداند،گره این تعلق تنها با سرانگشتان صلابت تو مى شود.مگر نه حسین تو را به این کار، فرمان داده است ، از هم او مدد بگیر و بار این معجزه را به منزل برسان. 🖤 هم که حال پدر و تو را دریافته است ، به یاورى ات ، خواهد آمد.او که هم اکنون بیش از همه نیاز به آغوش پدر دارد، از خود گذشته است ، به تمامى پدر شده است و کمر به سامان فرزندان بسته است.این است که وقتى به سر تا پاى سکینه نگاه مى کند... و به رفتار و گفتار او، در دلش حضور این معنا را مى بینى که : 💢( هم دارد مى شود براى خودش .) اما بلافاصله این معنا از دلش عبور مى کند و جاى آن این جمله مى نشیند که : (زینب یکى است در و هیچ کس زینب نمى شود.) با نگاهت به حسین پاسخ مى دهى که : (اگر هزار هم بودم همه را پیش پاى یک نگاه تو سر مى بریدم.) و دست به کار مى شوى؛... 🖤تو از سویى و از سوى دیگر. یکى را به ناز و نوازش ، دیگرى را به قربان و ، سومى را به وعده هاى شیرین ، چهارمى را به وعیدهاى دشمن ، پنجمى را به منطق و ، ششمى را به سوگند و التماس ، هفتمى را و... همه را یکى یکى به زحمت ستاندن کودك ازسینه مادر، از جدا مى کنى ، به درون خیمه مى فرستى... 💢و خود میان آنها و حائل مى شوى.نفسى عمیق مى کشى و به مى گویى : تو اگر نبودى این مهم به انجام نمى رسید.و چشمت به سکینه مى افتد که شرار دخترانه در وجودش شعله مى کشد اما از جا تکان نمى خورد... محبوب را در چند قدمى مى بیند، تنها و دست یافتنى ، و به آغوش کشیدنى ، سر بر شانه گذاشتنى و تسلى گرفتنى ، اما به ملاحظه خود محبوب پا پیش نمى گذارد 🖤و دندان بر جگر عاطفه مى فشرد.چه بزرگ شده است این ، چه شده است!چه شده است این سکینه!چشمت به حسین مى افتد که همچنان ایستاده است... و به تو و سکینه و بچه ها خیره مانده است.انگار اکنون این که ... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh