eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 😭😭 🔰روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده‌ی ... جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می‌آورند 🔰یکی از مسئولین (ستوان عطوان) دستور می‌دهد دختر را به داخل بیاورند! 🔰 را بیرون سنگر نگه می‌دارند؛ لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...😔😔 🔰دقایقی بعد ⏱بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان و و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند... 🔰تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با ستوان عطوان مواجه می شوند 🔰دختر جوان حاضر نشده را به بهای آزادی بفروشد📛 و با سرنیزه، ستوان را به هلاکت رسانده 👊و حتی اجازه نداده از سرش برداشته شود👌... 🔰خبر به گوش فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یک گالن روی دختر جوان خالی می کنند😵... 🔰در چشم بهم زدنی آتش 🔥تمام بانو را فرا می‌گیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو می‌دود... و لحظاتی بعد جز دودی🌫 که از بلند می‌شود چیزی باقی نمی ماند!!...😔😔 🔰فریادهای دلخراش برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبک به جگر گوشه اش می رسانند...😔😔 😔😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣8⃣5⃣ 🌷 💠استقبال 🔰بعد از شنیدن خبر ،غسل كردم ولباس سفید و روسری سفیدی كه واسه عشقم💓 خریده بودم،سرم کردم 🔰هر شهیدی كه قرار باشه از بیارنش حداقل سه روز طول میکشه.⚡️ولی چهارم اردیبهشت شهید شد🌷 وپنجم اردیبهشت آوردنش وششم اردیبهشت هم پیكرش⚰ از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک😢 🔰تا لحظه موعود برسه دل تو دلم نبود💗،دلم میخواست زود برسم فرودگاه 🛬اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت: میای استقبالم.مطمئن باش😔 🔰از مسئولین خواهش كردیم كه نفسمو بیارن خونه🏡،ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود،بردنش گلزار شهدا🌷 و۱۰ آوردنش خونه.خواستیم كه در تابوتو باز کنن،باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم🚫. 🔰اعتراض كردم.گفتن:میخوایم صورتشو باز كنیم. ⚡️ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره‌ شو .صادقم كاملاً آماده م كرده بود.تا حدی كه حتی منتظر یه مشت تو تابوتش بودم. 🔰باز كردن ولی،اجازه ندادن زیاد . گفتن:باید زود ببریمش سردخونه و بردنش.تحمل نداشتم😭.اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش.رو تخت یه جوری بود كه راحت بغلش كردم وصورتشو دیدم 🔰صادق كه میرفت مأموریت،من میشمردم و میگفتم:"مراقب باش یكیش هم كم نشه❌ وصادقم میخندید...😌 🔰ولی تو سردخونه،دیدم كه یه ریز پلكشو بوسیده بود وچند تایی از مژه‌‌هاش با پوست افتاده بود وجای خالی بود😔 🔰همسرم جنوب منطقه .با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش،همزمان با شهادت دو عالم،به آرزوش رسیده بود🌷 همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣2⃣0⃣1⃣ 🌷 💠 زندگی نامه شهید مهدی باکری 🔰در۳۰فروردین۱۳۳۳در  و در خانواده‌ای مذهبی📿 به دنیاآمد. در همان آغاز کودکی را از دست داد. او و دوستانش نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵🗓 داشتند. 🔰همان زمان وی توسط شناسایی شد و بارها برای بازجویی و تحت نظر آزاد شد. پس از اخذ دیپلم📃 وارد تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک🔌 شروع به تحصیل کرد.درحین تحصیل خبر از دست دادن برادرش، را به وی دادند. بدین ترتیب او دومین👥 عضو خانواده خویش را نیز از دست داد😔 🔰باپیروزی انقلاب اسلامی ایران🇮🇷 باکری نقش فعالی در سازماندهی  پاسداران انقلاب اسلامی داشت. مدتی هم ارومیه بود و مدتی هم دادگاه انقلاب ارومیه شد. او بافعالیت درسپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیزبرعهده گرفت. 🔰با شروع جنگ ایران وعراق ازدواج💍 کرد و بلافاصله از ازدواجش عازم🚌 جبهه‌ها شد. باکری یکی از بهترین سرداران سپاه در ۸ سال جنگ ایران و عراق بود.در مدت کوتاهی مدارج ترقی رادر طی کرد. 🔰درعملیات  با عنوان معاون تیپ نجف اشرف توانست در کسب پیروزی✌️ مؤثر باشد. درهمان عملیات از ناحیه مجروح💔 شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت ودر عملیات‌ هایی چون عملیات ✓بیت‌المقدس، ✓رمضان، ✓مسلم بن عقیل، ✓والفجر مقدماتی، ✓ ۱ تا چهار و ✓عملیات  در سمت‌های مختلف شرکت کرد. در مجموعه عملیات‌های والفجر با عنوان فرمانده در جبهه حضور داشت. 🔰در عملیات به مهدی باکری خبر داده شد که شهید🌷 شده‌است و می‌خواهیم پیکرش⚰ را برگردانیم؛ ولی مهدی اجازه نداد❌ و از پشت بی‌سیم📞 این جمله تاریخی را به زبان آورد:« آن‌ها برادرای من هستند اگرتونستیدهمه را برگردونید را هم بیاورید». 🔰او بعد از برادرش با خانواده اش تماس گرفت☎️وبه آن‌ها گفت:« یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده‌است😊». 🔰یکسال بعد از شهادت برادرش در حین عملیات بدر و در حالیکه نیروهای با محاصره کامل سربازان تحت امر در جزیره مجنون در حال زدن تیر💥 خلاص به مجروح💔 باقی‌مانده بودند، احمد  و محمود  با اصرار از وی می‌خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری🗺 که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود را نجات دهد 🔰ولی این هر بار با جواب منفی⛔️ وی روبرو می‌شد تا اینکه بر اثر اصابت تیر💥 مستقیم سربازان عراقی مجروح میشود و توسط برادر قمرلو با بطرف نیروهای خودی در شرق منتقل می شود که یکدفعه قایق حامل پیکرش مورد اصابت آرپی جی قرار گرفته و منهدم می شود و پیکر مطهرش شده و در 🗓تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ قطره ناب وجودش به دریا پیوست. 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰احساس غرور ندارم که #مادر_شهید هستم 🔹خداوند رضا را به من داد و او برای من نبود. رضا #برای_خدا بود و خدا هم او را برد🕊 جدایی و درد #نبودش برای من است. 🔸مسئولیت ما بیشتر شده که باید راه رضا را ادامه دهیم. رضا همانند #حضرت_ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) #سر نداشت. همانند حضرت زهرا(س)♥️ هیچ چیزی نداشت. 🔹رضا سوخت😭 برای ما یک مشت #خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که خدا چنین اولادی به من داده است و من در #راه_خدا داده‌ام. مرگ به سراغ آدمیزاد می‌آید، چه بهتر که فردای قیامت من نزد #حضرت_زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گویم من پسری داشتم که در راه خدا دادم🌷 #شهید_محمدرضا_خاوری #شهید_مدافع_حرم (افغانستانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آن روز گدازه☄ دلم را دیدم تازه دلم را دیدم وقتی که به مردم می رفت تشیع جنازه دلــ💔ـــم را دیدم😭 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 6⃣3⃣ 💢درست همان جا که مى برى وادى مصیبت است ، مصیبت تازه اى است.... مگرنه در محاصره دشمن🐲 اند؟ مگر نه اسب🐎 و خود و سپر و شمشیر 🗡و نیزه و ، مشتى زن و کودك را در گرفته ⁉️ مگر نه ، همچنان به قوت ظهر بر سر خاك ، آتش🔥 مى ریزد؟ اصلا مگر نه هر داغدار و مصیبت دیده اى به دنبال مى گردد، 🖤 به دنبال گوشه اى ، ستونى ، دیوارى ، سایه اى تا غم خویش را در بغل بگیرد و با خویش سر کند؟ پس این فرصت مغتنمى است که بچه ها را در سایه سار آن پناه دهى و به التیام دردهایشان بنشینى. اما هنوز این اندیشه ات را تمام و کمال ، به انجام نرسانده اى... که ناگهان صداى و ، صداى و ، 💢صداى و ، و در روز، دلت را فرو مى ریزدوتن را مى لرزاند.تا به خود بیایى و سر بر گردانى... و چاره اى بیندیشى....، از سر و روى بالا رفته است... و حتى به تنى چند از و گرفته است... 🖤باور نمى کنى... این مرتبه از و را نمى توانى باور کنى.... اما این صداى بچه هاست.. این آتش🔥 است که از همه سو زبانه میکشد و این دود است که را مى سوزاند و نفس را تنگ مى کند... و این حضور چهره به چهره دشمن است و این صداى و نواى بغض آلود بچه ها ست که : عمه جان چه کنیم ؟ به کجا پناه ببریم ؟ 💢و این است که با دست به سمتى اشاره مى کند و به تو مى گوید: _✨عمه جان ! از این سمت فرار کنید، بچه ها را به این بگریزانید.کدام سمت ؟ کدام جهت ⁉️ کدام روزنه از آتش و دشمن ، خالى است ؟در بیابانى که بر آن چنگ انداخته ،... به سوى کدام مقصد، به امید کدام مامن ، فرار مى توان کرد؟ و چه معلوم که از این آتش ، سوزانده تر نباشد. 🖤اینکه تو و مستاصل مانده اى و بهت زده به اطراف نگاه مى کنى،... نه از سر این است که خداى نکرده خود را باخته باشى... یا توان از کف داده باشى ،بل از این که نمى دانى از کجا کنى ، به کدام کار اول همت بگمارى ،... کدام را اول سامان دهى ، کدام زخم را اول به مداوا بنشینى.اول جلوى هجوم دشمن را بگیرى ؟ به کردن آتش فکر کنى ؟ به گریزاندن بچه ها بیندیشى... 💢به خاموش کردن آتش بپردازى ؟ کوچکترها را که نفسشان در میان آتش و دود بریده از خیمه 🏕بیرون بیندازى ؟ خیمه را از فرو افتادن نگه دارى ؟ به آنکه گلیم از زیر بیمارت به یغما مى کشد هجوم کنى ؟ تنها حجت بازمانده خدا را، امام زمانت را از معرکه در ببرى ⁉️مگر در یک چند دست دارد؟ 🖤چند چشم ؟ چند زبان ؟ و چند دل ؟ براى سوختن و شدن ؟ بچه ها و زنها را به سمت اشاره 👈، فرمان گریز مى دهى ! اما... اما آنها که آتش به دامن دارند نباید با این فرمان بگریزد و را مشتعل تر کنند. به آنها مى گویى بمانند... و با دست به خاموش کردن مى پردازى ، اماان که یک شعله نیست ، . 💢تا یک سمت را با تاول خاموش مى کنى ، سمت دیگر لباس 👕دیگر گر گرفته است.از این سو، ستون خیمه در آتش مى سوزد و بیم فروریختن خیمه ⛺️و آتش مى رود. از آن خیمه هاى دیگر بچه ها با تو را صدا مى زنند.آنکه چشم به داشته است ، گلیم را از زیر تن او کشیده و او را بر زمین افکنده و رفته است.در چشم به هم زدنى ، بچه هاى مانده را به دو بال از مى تارانى ،... 🖤 را در بغل مى گیرى و از خیمه بیرون مى زنى.به محض خروج شما،.. فرو مى ریزد ، هستى اش را در بر مى گیرد. را به فاصله از آتش مى خوابانى،... را به شن و خاك هدایت مى کنى... و به سمت خیمه دیگر ... در آن خیمه ، بچه ها از به آغوش هم برده اند و مثل بید مى لرزند. بچه ها را از خیمه بیرون مى کشانى و به سمت مى دوانى.آتش🔥 همچنان مى کند... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh