eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣0⃣9⃣ 🌷 🌷شهید:علی جمشیدی 🗓تولد:1369/08/15 🌷شهادت:1395/02/17 🔰برادرم بسیار بچه فعالی بود و از دوران ابتدایی در و ستاد امر به معروف رفت و آمد می‌کرد. گاهی که مناسبتی پیش می‌آمد به ستاد می‌رفت و شبها🌙 همانجا می خوابید و صبح به می رفت.درسش که تمام شد📚 کنکور داد و در رشته ساختمان ادامه تحصیل داد و لیسانسش را از دانشگاه چالوس گرفت. البته بین مقطع فوق دیپلم و کارشناسی دوران را هم طی کرد. 🔰سختی‌هایی که برای رفتن به تحمل کرد. علی یکسال و نیم📆 پیگیر بود که برود سوریه، خیلی هم تلاش می کرد که هر زمانی شد . تا اینکه برادر دیگرم که پاسدار است به او گفت ⇜اول باید در شهر خودمان آموزش ببینی، ⇜بعد بروی استان، ⇜از آنجا اعزامت کنند🚌 🔰یکسری آموزش‌هایی مثل دید ⚡️اما برادرم گفت: اینها آموزش محسوب نمی‌شوند باید بروی در شرایط سخت و خودت را برای آن آماده کنی. علی با سه چهار نفر👥 از دوستانش سه روز رفته بودند در یک بدون آب و غذا و در شرایط سخت😣 و باران خودشان را آماده کرده بودند💪 🔰برادرم گفت باید تیراندازی💥 هم یاد بگیری. علی به قدری بود که آموزش تیراندازی هم دید آن هم در حدی که وقتی مسابقه داد جزو 3 نفر برتر🏅 شهر شد و تا جایی پیش رفت که توانست در استان هم جزو سه نفر شود. 🔰او وقتی می دید هر چه می گوید انجام می دهد✅ و بیشتر اصرار می کند می خواست او با آمادگی بیشتر با همه چیز آشنا شود. علی تمام آموزش‌ها را دیده بود، حتی تلاش کرد با بچه‌های تیپ اعزام شود. بالاخره برادر بزرگترم گفت:کارهایت را برای رفتن درست می کنم👌 و این شد که عاقبت رفت. 🔰بسیجی بود و با دوستانش یک موسسه هم تشکیل داده بودند که سه سال و نیم آنجا کار کرد. اردوهای را حتما می‌رفت. هر سال تابستان☀️ با گروهی به سیستان و بلوچستان می‌رفت. 🔰تمام تلاشش را می‌کرد کارهایی که می‌ خواست . شاید یک زمانی واقعاً خودش هم پول نداشت💰 ولی تمام سعی‌اش را می کرد. بعضی‌ها پول ندارند و می گویند پس ما دستمان خالیست،بنابراین نمی کنند ولی او آدم پیگیری بود. علی برای کار از تمام مسئولین درخواست کمک می‌کرد و پیگیر بود که پول بگیرد💴 و آن کار را انجام بدهد✅ راوے:خواهر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣9⃣ 🌷 💠راوی: سردار صفاری 🔰روز هشتم بهمن ماه سال ۱۳۶۱ قرار بود که جمعی از فرماندهان با (ره) دیدار داشته باشند، اما از آنجایی که شناسایی محور  به پایان نرسیده بود، شهید باقری از محسن رضایی اجازه خواست تا برای تکمیل شناسایی جهت مقدماتی در منطقه بماند. 🔰قبول این درخواست از سوی محسن رضایی موجب شد تا من و هم بنا به دستور محسن رضایی از فرودگاه چهارم🛫 وحدتی بازگردیم و توفیق دیدار با امام از ما سلب شود😔بدین ترتیب صبح روز بعد به سمت منطقه مورد نظر رفتیم. 🔰در طول مسیر یادم می‌آید که شهید بقایی در حال حفظ سوره بود، اما آیات پایانی یعنی آیات «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی  إِلَی  رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِیجَنَّتِی» را به خاطر بسپارد💬 و وقتی موضوع را به گفتم؛ او مکثی کرد و گفت که این آیه در شأن (ع) است. 🔰بدین ترتیب به منطقه مورد نظر رسیدیم، به دیدگاهی که در بالای تپه‌ای قرار داشت و برای بود، رفتیم؛ در آنجا شش نفر بودیم که شهید باقری کالک و نقشه‌ها🗺 را روی زمین پهن کرد و درباره هر کدام از مواضع دشمن سوالاتی می‌کرد و روی نقشه علامت❌ می‌زد. در این هنگام خمپاره‌های کور می‌زدند 🔰اما یکی از خمپاره‌ها 💥به زیر تپه‌ای که ما مستقر بودیم اصابت کرد به همین خاطر شهید باقری متوجه شد که دیده‌بان عراقی ما را فهمیده لذا «کالک» عملیات و وسایل را جمع کردیم تا شناسایی را تغییر دهیم؛ از طرفی به برادرش « » که اکنون رئیس ستاد کل نیروهای مسلح است گفت از سنگر ارتشی‌ها که در کنار ما بود درباره یکی از سنگرهای عراق سوال❓ کند. 🔰با بیرون رفتن وی ما هم آمدیم تا از خارج شویم که در همین لحظه گلوله خمپاره💥 به جلوی سنگری که بودیم اصابت کرد و انفجارش باعث شد که همه جا سیاه و خاک‌آلود🌫 شود و هنگامی که به خودم آمدم متوجه شدم، من آسیب دیده و جسم سنگینی هم روی سینه من است. 🔰در آن لحظه اولین صدایی که شنیدم صدای « (عج)» مجید بقایی بود. وی بر اثر ترکش خمپاره‌ای که به پایش اصابت کرده بود مجروح شده💔 و به روی من افتاده بود؛ البته همه ما در آنجا خورده بودیم، اما مجروحیت من کمتر بود. در آنجا دیدم باقری در حالت نشسته دست بر سینه دارد و به (ع) سلام می‌دهد. 🔰 برادر شهید باقری را دیدم و وقتی به آن‌ها ماجرا را گفتم، شدم؛ هنگامی که به هوش آمدم از محمد باقری سراغ بقیه را گرفتم که گفت: «برای سرعت عمل در انتقال مجروح‌ها آن‌ها را داخل جیپ فرماندهی🚑 گذاشتیم که حین انتقال به عقب در داخل جیپ و « » هم در اتاق عمل به 🌷 رسید😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹یه گرفتاری خیلی بزرگی برای #آقاجواد پیش اومد که اگر ماجرا رو خیلی رو راست تعریف نمی‌کرد❌ شاید مشکلی پیش نمی‌آمد و اینقدر #گرفتار نمی‌شد. 🔸آقا جواد #راستش رو گفت و گرفتار شد!! بعد از حل مشکلش، برادرم بهش گفته بود: خوب مردِ خدا دروغ🚫 نمی‌گفتی، راستش رو هم نمی‌گفتی، ببین این ماجرا چقدر واسه #موقعیت اجتماعیت بد شد! 🔹در جواب گفته بود: امام صادق(ع) فرمودند: اگر راست بگویی، #رستگار می‌شوی. برادرم می‌گفت: من نگران #آینده ش بودم و او نگران راست و دروغ گفتنش😔 🔸محمد جواد رستگار شد🌷 و ما هنوز مانده ایم که چه بگوییم تا خدای نکرده موقعیت هایمان خدشه دار نشود😔 آری #شهادت سهم جوانمردانی است که همواره #صداقت دارند... #شهید_سیدمحمدجواد_علوی #بمب_گذاری_حسینیه_سیدالشهدا(ع) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷هو الشهید🌷 🔹خیلی اهل شوخی و خنده بود. با هر قشری، از هر سنی ارتباط💞 برقرار می کرد و برای ارتباط بهتر، نسبت به سن و افراد رفتار می کرد. و همیشه هم خنده به لب داشت😍 که امروز با اون لبخند ها و شوخی ها تصویر ها و زیبایی تو ذهن خانواده و دوستانش نقش زده. 🔸پسرم حامد رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت😕 یا ناراحتی داشت سعی میکرد با و خنده مشکلش رو حل کنه. ولی یه خط قرمزی⭕️ داشت، . به ولایت که میرسید می گفت منطقه ی ممنوعه است. 🔹یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار. و با جدیت😐 گفت: با هرکسی دوست داری شوخی کن، با م، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با شوخی بکنی❌❌ به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی. 🔸عاشق بود، و همیشه در تعریف و صحبت از دیدارهای رهبریش، از عظمت و هیبت آقا صحبت می کرد👌 ورد زبانش در این چند وقته اخیر شده بود «که میروم تا در چشمان رهبرم جمع نشود😔» به نقل از: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💥 🌴هیچ وقت یک "تشکر" و خالی تحویل شنونده ات نده. ❌ آن را تبدیل کن به " ممنونم به خاطر..." آدم ها آنقدر از عبارات خشک و خالی " ممنون" استفاده می کنند که دیگر حتی به آن را می شنوی. 🌳وقتی که ی ص🌤بح را می خریم. یک " ممنونم" خشک و خالی به که بقیه ی 💵را پس می دهد، می گوییم. 🌱 🌴آیا این "ممنونی" است که به عزیزی می گویی که خوشمزه ای برایت پخته است⁉️ پس در مناسب ، همراه با عبارت "ممنونم" خود، تشکرت را هم ذکر کن.🥀 -🌳 ممنونم که کردی☺️ - ممنونم که انقدر 🌸 - ممنونم که منو# تنها نذاشتی💓 - ممنونم که به فکر هستی - ممنونم به اینکه اومدی - ممنونم که میکنی✅ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🍄به اذعان یکی از ، «رضا در سال ۱۳۹۱ به مقّر ما آمده بود تا به ­ها در انجام مأموریت کمک کند. یک روز صبح⛅️، قبل از سحر، من و او به اتفاق «ابوالفضل منصورکیا» برای بستن مرز، به راه افتادیم. 🍄 بعد از دو ساعت که در بودیم، وقت نماز شد. رضا با وجود سرمای هوای کرمانشاه، با آبی که از قبل خودش آورده بود، وضو گرفت و ما را هم برای خواندن نماز اوّل وقت فرا خواند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh