🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃 📖| #کلام_شهید | 💐عمریست شب و روزم را به عشق #شهادت گذراندم وهمیشه اعتقادم این بوده وهست که باش
6⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلنــد
📖به محض اینکه پایش را گذاشت داخل خانه🏡 گوشیاش زنگ خورد📞. گفت:آره آره دم #لشکرم.گفتم:تو که خونهای! با ذوق گفت:همین الان نیرو میخوان برا #سوریه!پله ها را دوتا یکی دوید. آنی پیام داد: #دعاکن جور بشه. دلگرمیاش دادم:باشه عزیزم برات صلوات و زیارت عاشورا #نذر میکنم.دل تو دلش نبود💗.
📖گوش به زنگ بود☎️ که #روزرفتن فرا برسد. شبانهروز کارش شده بود گریه😢.لب به غذا🍲 نمیزد. همان جثهی کوچکش هم آب شد. نکنه من رو #نبرن😔! اگه جا بمونم #دق_میکنم! اگه جنگ تموم بشه و قسمتم نشه چه خاکی به سرم بریزم⁉️
📖دم #دمای_آخر هرروز کشتیهایش غرق بود که میگویند:اصلا معلوم نیست تو رو ببریم اولویت با اوناییه که #دفعه_اولشونه تو بچه کوچیک داری👶.نذر کردم صدبار #دعای_مقاتل_ابنسلمان را بخوانم تا تکلیفش مشخص شود👌.
📖روز بیستوششم تیر ساعت نه⏰ زنگ زد و بی مقدمه گفت: #امشب باید برم.انگار یک بشکه آب یخ❄️ ریختند روی سرم. تمام وجودم لرزید. گفت: برو #علی رو بذار خونهی مامانت زود بریم دنبال کارامون.فقط گریه میکردم😭.
📖علی را تحویل دادم و جلوی #مجتمع داخل ماشین🚕 منتظرش ماندم. موتورش را که از دور دیدم اشک هایم را پاک کردم😢. گفتم یک وقت دلش نلرزد🚫. چشمهای خودش هم شده بود کاسهی خون. آتش گرفتم. تو چرا #گریه کردی⁉️
📖- از #شوق. خودت چرا گریه کردی؟
- از #شوق_تو!
صورتم خیسِ خیس بود😭. مدام زیر چادر پاک میکردم که نبیند. آخرش هم فهمید.
- تو داری گریه میکنی؟ #خوشحالی_من برات مهم نیست؟
- حس میکنم یکی داره نفسم رو ازم میگیره.
📖دوباره این مصرع را برایش خواندم:
من کمی بیشتر از #عشق_تو را میفهمم!
- #برمیگردم_زهرا !
- میری و برنمیگردی!
- برمیگردم؛ بهت قول میدم!
- قسم میخورم برنمیگردی😭.
- تو از کجا میدونی؟
- دلمـ💔 میگه!
#شهید_محسن_حججی 🌷
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh