eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ملیکا به اتاقش رفت تا آنجا کمی با خود و پروردگارش خلوت کند، قبل از اینکه بخواهد این اتفاق را با پدر و مادرش در میان بگذارد. آبی به دست و صورتش زد، وضو گرفت و بعد از به‌ جا آوردن نماز در سجاده نشست و به فکر فرو رفت.از حالت معنوی و اعتماد به‌ نفس ادموند تعجب میکرد، از اینکه او تا این حد قاطعانه تصمیم گرفته بود! او مردی بود که برای ازدواج انتخاب های زیادی از طبقات مختلف فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی جامعه خودش را داشت اما چرا با این قاطعیت تصمیم به ازدواج با ملیکا و تغییر دین داشت؟! مدت‌ ها بود که ملیکا هم با خود در مورد احساسش نسبت به ادموند در حال جنگ بود، گاهی اوقات فکر می‌کرد نسبت به او محبتی در قلبش احساس می‌کند و همین امر باعث می‌شد که در ارتباط با او محتاط‌ تر باشد و از حریم خود خارج نشود. حتی یک در صد هم فکر نمی‌کرد که در تمام این مدت ادموند به فکر ازدواج با او بوده است! و حالا که با پیشنهاد ازدواج او رو به‌ رو شده بود، نمیدانست باید چه تصمیمی بگیرد. سر بر سجاده گذاشت و مدتی را در همان حال مشغول راز و نیاز با خداوند شد. مصطفی حسینی مرد مهربان و متواضعی بود که در چهره‌اش آثار رنج و ملالت‌های زیادی از روزگار و بخصوص بیماری مزمن جسمانی‌اش به ‌وضوح دیده میشد اما آرامش و رضایت باطنی‌اش نشان از این داشت که او به هدفش ایمان داشته و با تکیه ‌بر نیروی معنوی ایمان سختی‌های این بیماری را که جسمش را خرد کرده بود، به‌راحتی و با آغوش باز تحمل می‌کرد. از لحاظ ظاهری مردی بود با اندامی لاغر و قدی متوسط، پوستی آفتاب‌ سوخته، صدای گرم و دل‌نشینی داشت اما هر از گاهی که هیجان‌زده می‌شد سرفه‌های شدیدی ناشی از بیماری‌ بر او عارض گشته و صدایش رنگ درد به خود می‌گرفت. ادموند در همان برخوردهای اولیه با مصطفی آنچنان احساس قرابت و نزدیکی می‌کرد که گویی سال‌ها با او زندگی کرده است. از همان ابتدای ورودش متوجه شد که غیر از خودش و آقای حسینی شخص دیگری در منزل حضور ندارد و آنها تنها هستند. بعد از اینکه مصطفی با چای از او پذیرایی و کمی از مسائل متفرقه صحبت کرد و چون نمیخواست بیشتر از این ادموند را در التهاب و اضطراب نگه دارد، خیلی زود سر اصل مطلب رفته و موضوع خواستگاری ادموند از دخترش را پیش کشید؛ - جناب پارکر، نمی‌خوام بیشتر از این منتظرت بذارم پس بهتره در مورد موضوع ازدواج شما با دخترم صحبت کنیم. راستش من در جریان کارهای شما بودم و هستم، از همون ابتدا دورا دور با شخصیت شما آشنا شدم. همونطور که دخترم تعریف کرده بود شما انسان متین و باوقاری هستید.... 📚تالیف 🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن‌ شود.. ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh