🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸«امروز» بگو میان قُنوتٺ به صد نیاز ☘«عَجّل علی ظُهورکَ یا فارسَ الحِجاز» 🌸هر دم بگو به اشڪ روان رو
🍃این چنین بر #دلم افتاد
🍂به امّید خدا ... ❤️
🍃غم نخور✘
🍂 می رسد #امداد به امّید خدا
🍃چقَدَر عُقده در این سینه ما جمع شده
🍂عقده ها می شود #آزاد به امّید خدا
🍃دل ما که به خدا تنگ شده #منتظریم
🍂تا که از ما بکند یاد💕 به امّید خدا
🍃با دعای #فرج و ندبه ی او مأنوسیم
🍂کِی اثر می کند«اوراد»به امّیدخدا⁉️
🍃باید از گندم بد بوی #گنه دور شوم
🍂تا شوم #یار قلمداد به امّید خدا
🍃گِره از کار گِره🎗خورده ی ما بازشود
🍂 #فرصتی میشود ایجاد به امّید خدا
🍃که به دست #پسرفاطمه بوسه بزنیم
🍂یک به یک👥 باهمه اولاد به امّیدخدا
🍃خبر #آمدنش را همه جا پخش کنید
🍂میرسد لحظه میعاد😍 به امّید خدا
🍃 #منتقم می رسد وروز ظهورش حتماً
🍂می شود #فاطمه دلشاد به امّید خدا
🍃حرم خاکی خورشید و قمرهای #بقیع
🍂عاقبت می شود آباد👌 به امّید خدا
🍃مثل #مشهــد
🍂وسط صحن بقیع نصب کنیم
🍃دو سه تا #پنجره_فولاد به امّید خدا
🍃لذتی دارد عجب تا که به ما می گوید
🍂 #آفرین! دست مریزاد! به امّید خدا
🍃وعده ی بعدی ما
🍂شارع #بین_الحرمین
🍃دم بگیریم همه با «لک #لبّیک حسین»
جهت تعجیل در فرج مولا #صلوات🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 2⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_علی_شاه_سنایی🌷 ⚜ای برادران و خواهران دینی به شما سفا
خدا رحمت کنه #شهیدعلی_شاهسنایی رو که آخر وصیت نامهاش📜 نوشته بود:
ما خانه بدوشیم، غم سیلاب نداریم
ما جز #پسرفاطمه ارباب نداریم...😔
السلام علیک یا اباعبداللهالحسین✋
مارا به وصلشان برسان ارباب
#حب_الحسين_يجمعنا
#شهید_علی_شاه_سنایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍂میڪنم باخودم این زمزمہ برمیگردد
🍃بین دنیای پر از واهمہ #برمیگردد
🍂شڪ بہ دل راہ ندہ دروسط بهت همہ
🍃حتم دارم #پسرفاطمہ برمیگردد
#السلام_علیک_یابقیه_الله🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #سیزدهم
_فڪر میڪنید اون روز امام حسن﴿؏﴾ برای چی در این محل به سجده رفتن و دعا ڪردن؟ ایمان داشته باشید ڪه از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا ڪردن ڪه از شر این جماعت در امان باشیم!شما امروز در پناه #پسرفاطمه﴿؏﴾هستید!
گریههای زن عمو،
رنگ امید و ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از ڪرامت ڪریم اهل بیت﴿؏﴾بگوید :
_در جنگ جمل، امام حسن﴿؏﴾ پرچم دشمن رو سرنگون ڪرد و آتش فتنه رو خاموش ڪرد! ایمان داشته باشید امروز شیعیان آمرلی به برکت امام حسن﴿؏﴾ آتش داعش رو خاموش میڪنن!
روایت عاشقانه عمو،
قدری آراممان ڪرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنھا به موج احساس حیدر نیاز داشتم ڪه با تلفن خانه تماس گرفت.
زینب تا پای تلفن دوید،
و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت ڪند.
خبر داده بود ڪرڪوڪ را رد ڪرده،
و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود،از تلاشی ڪه برای رسیدن به تلعفر میڪند و از فاطمه و همسرش ڪه تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را
سنگینتر ڪند ڪه حرفی از حرڪت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود.
میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینڪه نخواست با من صحبت ڪند، دلم گرفت. دست خودم نبود ڪه هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیڪرد
ڪه گوشی را برداشتم،
تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی ڪه درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشڪم را پاڪ ڪردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :
_حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بھت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!
رنگ صورتم را نمیدیدم،
اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش ڪردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
نگاهم در زمین فرو میرفت،
و دلم را تا اعماق چاه وحشتناڪی ڪه عدنان برایم تدارڪ دیده بود، میبرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یڪ ماه، دوباره دورم چنبره زده ڪه این بار تنھا نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم،
و لابد فکر همه جایش را ڪرده بود ڪه اول باید حیدر ڪشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرڪای بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم ڪرد.
برای اولین بار در عمرم،
احساس ڪردم ڪسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا ڪَند ڪه هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه
و گریههای ڪودڪانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس ڪشیدن باید به گلویم التماس میڪردم ڪه نفسم هم بالا نمیآمد.
عباس و عمو مدام با هم صحبت میڪردند،
اما طوری که....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#تلنگرانه
حاج حسین یکتا روایت میکرد:👇
تنها تو #خــــاکریز سر پست بود
رفتم پست رو تـــحویل بــگیرم دیدم تیر خورده💥تو پیشونیش افتاده کف سنگر !
از غصه از فکرش بیرون نمیرفتم تنها شهید شد🕊
کسی نبود سرشو تو بغل بگیره
شب خوابش رو دیدم 😇
گفتم: خیلی ناراحت شدم تنها بودی #شهید شدی
گفت: بهت بگم تیر که خوردم قبل از اینکھ بیوفتم
افتادم تو دامن امام_حسین ...❤️
منم با خود غرق در فکر بودم💭
که ما کجا و اینها کجا ؟!
فـــــکر میکنیم میدانیم و میفهمیم اما⚡️ ...
از #امام_حسین فقط اسم شنیده ایم👂
از #شهادت فقط دَم زدیم
چرا ⁉️
چون مرد میدان نبودیم
چون لذت گناه🔥 را بر نگاه #پسرفاطمه(عج)
ترجیح میدهیم😔 !
چون از دین فقط ظاهر فهمیده ایم
فقط ظاهر ...
چون فقط یادگرفته ایم اشک چشمان😭
#لالــــه_فـــــاطمه(ع) را دربیاوریم ...!
دلم تنگ شده💗 برای خـودَم ، برای خــودِ گذشتھ ام
گذشتھ ای که شبانه🌙 روزش با #نوکری او میگذشت
گذشتھ اے که دَم نمیزدم, عمل میکردم👊
و زندگیے ام را فدایش کرده بودم .
اما چھ کردم 😞
با خودم ، با امامم، با زندگے ام ...
همھ را زیر کوه بزرگی🌁 از #معصیت خاک کردم
و چسبیدم به دنیا 🌎!
دیگر نمیدانم چـھ کنم
#خسته شده ام از حالم🙁
اما روے بازگشت ندارم انقدر بد بودھ ام که...
شهدا مرا نگاھ کنید👀
بازهم همان بی معرفت گناهکار آمده است
همانی که هے توبه کرد و هے #توبه شکست
همان که کربلا را دید👓 و عاشورا را فهمید
اما خودش انتخاب کرد مقابل امام زمانش بایستد🖐!
#شــهدا دستم را بگیرید؛ مرا ببرید ...!
نـگذارید در این دنیا ذره ذره آب شوم💧
یکباردیگرهم قول میدهم✋
کمکم کنید❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بدون_تعارف
براۍزخماۍدلتچہمرهمۍبھتـراز #پسرفاطمہ؟
تاحالابہعشقامامزمانمونزندگۍڪردیم⁉️
بیایددلآقامونروبدست بیاریم
بلڪہ #زندگۍڪردن رویادبگیریم
❌مشتۍ!بہ زندگیہ بدون امامزمان عادت نڪن❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh