eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_امام_زمانم اے ڪه روشن شود از نـور تو هر #صبح جهان روشنـــاے دل من حضرتـــ #خورشـید سلام درقیامٺ هم #بهشٺ من تویی یابن الحسن  خوب می دانی ڪہ رضوانی ندارم جز #خودٺ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸 نگاهشان😍 از جنس نور است را پلک بگشاییم با نگاه نورانی شان✨ باشد ڪہ تڪه ای از خورشید☀️ بگذارند ڪف دستهایمان✋ و متبرڪ شود💖 با 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5978558252277826713.mp3
9.58M
﷽ تـا حالا دلـتنگ امام زمـان شدیم؟ گـنـاه و غـفلت مـا رو نـابود کـرده...😔 ✔️داسـتان شـنیدنی تـشرف بـه محـضر امـام زمـان و دیـدن حضـرت.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #احمد مثل همه دوستان به لباس و ماشین🚙 خود اهمیت می داد،و خیلی به آن می رسید. یک روز از او پرسی
🔸 برای احمد طعم خاصی داشت، ماه رمضان🌙 را می کشید که اعتکاف کند و احیا و شب زنده داری نماید. 🔹او رمضان را ایستگاهی⛔️ برای توقف و به راه افتادن با می دانست سفارش می کرد که به رسیدگی کنیم، از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد🏘 و همه را به خانواده های که می شناخت می داد. 🔸با این کار هم را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی👥 و در واقع می خواست همه را در این امر مستحب شریک💞 کند. بچه ها همچنان را ادامه داده و این کار را انجام میدهند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Shahat.tartil-joz.13.mp3
4.21M
💿 #ترتیل⇧⇧ ◀️ جزء سیزدهم قرآن کریم 🎙 #استاد_شحات_محمد_انور 🔸حجم: ۷ مگابایت ✨التماس‌ دعا✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
جزء ۱۳ .mp3
3.97M
💿 #تندخوانی⇧⇧ ◀️ جزء سیزدهم قرآن کریم 🎙 #استاد_معتز_آقایی 🔸حجم: ۴ مگابایت ✨التماس‌ دعا✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍شب شد منطقه خیلی خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود ❤️✨حسین نظری لوح پستی
🍃🌸🍃🌺🍁🌺🍃🌸🍃 🌾آغاز ما تویی و سرانجام ما 🌴بی تو💕 مسیر عشق به آخر نمیرسد 🌾دجال ها و ها را مهاجم و 🌴 مارا ✊ آفریده اند 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺🍁🌺🍃🌸🍃 🌾آغاز ما تویی و سرانجام ما #تویی 🌴بی تو💕 مسیر عشق به آخر نمیرسد 🌾دجال ها و #حرمله ها را
3⃣8⃣0⃣1⃣ 🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰در حالی که جلوی آینه🖱 مشغول بستن آخرین دکمه ی لباس👕 یقه بودم صدای یک پیغام از تلفن همراهم📲 توجهم را به خودش جلب کرد. طبق معمول رفیقم بود که تو بدترین موقع پیام داده بود. 🔰گوشی را برداشتم و پیامش رو باز کردم📨 تصویر یه بود، خوشتیپ👌 و خوش قیافه! شروع کردم به تایپ کردن: این دیگه کیه⁉️ حتما باز یه نوظهور حاشیه ساز؛ اینا چیه میفرستی برا اینو اون، الکی گُندشون میکنید. 🔰پیغام را ارسال کردم📤 و باز مشغول مرتب کردن لباسم شدم، هنوز چند ثانیه🕰 نگذشته بود که دوباره صدای گوشیم دراومد! احمد بود. ❌نه عزیز ... ✘نه بازیگر ✘نه مدلِ فراری ✘نه سلبریتی ✘نه ضد دین و انقلاب. بابک نوریِ. چند روز پیش تو سوریه شهید شده🌷 و بلافاصله پشت بندش چندتا عکس دیگه فرستاد. 🔰باورش برام خیلی سخت بود😔 که این تصویر یه باشه. حال و هوام به طور عجیبی عوض شد؛ حساب و کتابام به هم ریخته بود🗯 احساس کردم هوا یه کم شده، یقه ی بالای لباسم رو باز کردم. 🔰همونطوری که مات توی آینه شده بودم مصرعی از خیام ذهنمو پر کرد: 🔻آیا چنان که می نمایی هستی⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
برای همه لحظه هایت برنامه داشته باش مثل #شهیدعلم الهدی وقتت را که با برنامه ی بندگی پیش ببری عمرت پر
🔹حسین چند شب🌙 قبل از در جواب سوال دوستش که پرسید: "تو فکری سید" گفت: وقتی وارد شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن📖 و فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم👌 حالا احساس می‌کنم که روز نزدیک است و به‌زودی پاداش🎁 خود را دریافت خواهم کرد. 🔸شب قبل ، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ «یونس شریقی»، «جمال دهشور»، «قاسم نیسی»، «حسن بوغدار»، «حسین احتیاطس» و... . حسین گفت: بچه‌ها! گرم داریم⁉️ دوستش گفت: آب گرم می‌خواهی چیکار؟ گفت: می‌خواهم حمام🚿 کنم. 🔹دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما😧 و بلافاصله اضافه کرد: فردا است. حسابی گرد و خاک بلند می‌شود. می‌شوی. گفت: می‌دانم. دوستش گفت: وبا این حال باز میخواهی کنی؟ مگر قرار است بروی ⁉️ 🔸حسین زد زیر خنده😄 از می‌خندید. آن‌قدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: فردا به تهران نمی‌روم🚷به جای می‌روم. کجا؟ « »🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقصر #خودمانیم👉 که آدم شدن را #وعده داده ایم... ↵از #رجب به↫ شعبان ↵از شعبان به↫ #رمضان ↵از رمضان به↫ محرم ↵از محرم به↫ فاطمیه🏴 و... کسی از لحظه ی دیگر خبر دارد⁉️ در خانه🏡 اگر کس است، #یک_حرف بس است📛 ✔️ #خوب_شدن ✔️و #خوب_ماندن را ♨️وعده به فردا ندهیم♨️ #امروز را دریابیم...! #زندگیتون_شهدایی #قدم_در_راه_شهدا_بگذاریم #آرزوی_شهادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حاج آقا #قرائتی 🎧بسیار شنیدنی #رمضان #مواعظ_رمضانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿ابراهیم ارادت خاصی نسبت به #حضرت_زهرا(س) داشت و بیشتر خواسته هایش را از حضرت زهرا(س) می گرفت👌 🌿اب
🍂غروب ماه رمضان🌒 بود، #ابراهيم آمد در خانه ما🏡 و بعد از سلام و احوالپرسی يک #قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون #کله_پاچه برای افطاری! عجب حالي ميده😋 🌾گفت: راست ميگی، ولی برای #من نيست❌ يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان🍞 سـنگک گرفت، وقتی بيرون آمد ايرج با موتور🏍 رسيد، #ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد. 🍂با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شدند👥 و با هم #افطاری ميخورند، از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم🙁 فردای آن روز #ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد⁉️ گفت: پشت پارک چهل تن انتهای کوچه منزل کوچکی🏚 بود که در زديم و #کله_پاچه را به آنها داديم 🌾چند تا بچه و #پيرمردی که دم در آمدند خيلی تشکر کردند، #ابراهيم را کامل👌 ميشناختند، آنها خانواده‌ای بسيار #مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانه‌شان🏘 #شهید_ابراهیم_هادی🌷 ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺صورتش را که دیدم جا خوردم😦 اندازه چند سال #پیرشده بود. #ساواکی‌ها یک دندان سالم هم توی دهانش باقی ن
🕯تلاش کنید تا مشمول #صلوات و رحمت خدا قرار بگیرید. 🕯اگر شمـا مشمول رحمت خدا قرار بگیرید به هیچ بن‌بست⛔️ و #گمراهی برنخواهید خورد❌ #شهید_عبدالحسین_برونسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق👏 #قسمت_چهلم:تمرین شرافت ✔️🔵💠🔰🔰 استاد پناهیان: 🔰د
❣﷽❣ 📡 موفق 👏 : لبخندت برای چیه؟! ✔️💖👌 استاد پناهیان: تلقی ما از ازدواج چیه ؟؟؟💍💍 در جلسه قبل من خدمت شما عرض کردم ✌روابط اجباری داریم و روابط اختیاری داریم ✳️همه ی کمال انسان در «روابط اجباری» هست در روابط اختیاری اصلش اینه که نمیشه رو این زیاد حساب باز کرد! ❌❗️ آقا چقدر لبخند میزنه به غریبه ها!!!؟ 😏 بله معلومه : لبخند میزنی میخوای دل ببری! ❌ لبخند میزنی میخوای کلاس بزاری برا خودت! ❌ میخوای بگی من آدم حسابی هستم! ❌ ❌همش نفاقه به کسی لبخند میزنه ، باید نیت لبخندش برا اون باشه ،نه برای خودش ✅💠👆 نه اینکه لبخند بزنه که بگه من خوش اخلاقم ....من آدم حسابیم 😐👈آقا تو داری به خودت میپردازی !❌ یکمی به ما نگاه کن 👀 تو داری به ما لبخند میزنی مثلا دلت برای ما بتپه.... 💓 آدم پیش غریبه ها لبخند بزنه ...معلوم نیست برای خودش میتپه که خودشو عزیزکنه یا دیگران براش مهم هستند که داره لبخند میزنه ! 😊💓 اما برای همسرت ،اهل بیتت لبخند بزنی دیگه پیش اینا نمیخوای عزیز بشی که.... (خیلی خیلی مهم!) 👌نفاق و تظاهر نیست .. دیگه واقعا داری محبت میکنی. 😍 لبخند تو خونه اجرش خیلی بالاتره از بیرونه. 😊👆 💠طبع ازدواج اینه ،اثر وضعیش اینه هرکی که ازدواج مهربانش نکرد «آدم درستی نیست » 🔴 🔵باید بره خودشو اصلاح کنه بعضی ها دو قورت و نیم که نمیدونم تو بازاره چجوری وچند کیلو میشه .... دو قورت ونیم باقیه بعد ازدواجش ؛ 👈تازه طلبکار میشن ! معلومه یه عقده هایی رو جمع کرده اینجا 👆 زورش به هیچکی نرسیده 👇 حالا میخواد توقعی برخورد کنه واز اطرافیانش این توقع رو داره !!! آدم ازدواج میکنه برای پرداخت برای مهربانی کردن برای کوتاه اومدن ازدواج میکنه برای اینکه به کسی محبت کنه . 💥 هر کدوم از آقایون و خانم ها در مورد این مفاهیم رابطه خاصی دارن که باید بهش پرداخت ️ولی شیرینی ازدواج اینه که آدم به یه کسی محبت کنه... ❌نه اینکه ازدواج کنه که محبت ببینه مگه تو عقده ی محبت داری ❓ مگه کمبود محبت داری ❓ مامانت بهت محبت نکرده؟؟؟؟ بابات تو سرت زده؟؟؟؟ مدرسه آدم حقیری بودی و معلمت ضایعت کرده که دق دلیاتو تو خونه دربیاری ؟؟؟ 😒 سرشار از محبت باش ؛ لبریز باش 👌بگو محبت تو سینه ی من مونده میخوام مهربانی کنم من چه کسی رو ببخشم ...☺️ مگه باید کسی خطایی کنه که من ببخشم ... میخوام مروت داشته باشم ... بزرگواری کنم.... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امام زمانی.mp3
5.53M
62 ✍شبیه آدم آهنی هایی شُدَم که نفس می کشـند و راه می روند! قلبم کمی نور میخواهد تا دوباره مهربان شود، ✨تا دوباره بلند بلند بخندد! بیایی...من سبــز می شوم👆👆 🌼 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸محمد حسین سال ۱۳۷۲📆 در خانواده‌ای مذهبی از اهالی #کراچی_پاکستان و در شب ولادت حضرت زهرا(س)🎊 به دنیا
💢مادر شهید: در تاکید داشت که از امر به "معروف و نهی از منکر" غافل نشویم❌ 🔰ما همیشه یک زندگی و بی‌آلایش داشتیم و سعی کردیم حداقل اصلی‌ترین👌 مسائل و دین را رعایت کنیم. سعی کردم به فرزندانم👥 همین مسائل را آموزش دهم، که امیدوارم موفق بوده باشم😊 🔰محمدحسین علاقه خاصی به داشت. شهادت🌷 محمد برای من بسیار سنگین بود، روز‌ها و شب‌های🌙 اول شهادت بی‌قراری و گریه‌های من پایان نداشت😭 🔰یک شب که به خوابم آمد، گفت: می‌دانی با اشک‌هایی که می‌ریزی من چقدر عذاب می‌کشم⁉️ می‌دانی چقدر ناراحتم۷ که این‌قدر بی‌قراری😔؟ اگرچه دلتنگی‌های💔 من پایانی نخواهد داشت، ولی به خاطر بر شهادت و دوری💕 از او می‌کنم. (پاکستانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰محمودرضا #شکسته بود خودش را و به راحتی خودش را می شکست. در این خصوصیت اخلاقی در #اوج بود !! 🔰بدون
❣ 🍄من بزرگ می شوم و همان جوان رعنا می مانی😍 🍄چقدر ذوق می کنم که تو مثل دیگر پیر نمی شوی🚫 🍄یک روز با می آیی❤️ و من غرق در مستیِ آمدنت زینبی ام💖 آبرو می شوم برایت 😊 نازدانه ی شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖 #قسمت_سی0⃣3⃣ 🍂ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ
📚 💖 ⃣3⃣ 🍂ﺭﻭﯼ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺁﺷﭙﺮﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﺷﻤﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺻﺪﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ : ﻣﺎﺩﺭ، ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ : ﻣﺮﺗﻀﯽ ﭘﺎﺷﻮ ﺍﻭﻣﺪﻥ ! ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺳﺮﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ . 🍁ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺶ ﺭﺍ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ . ﺍﻭﻝ ﭘﺪﺭ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ - ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻣﺶ - ﻭ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺎﺯﻫﻢ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﻧﭙﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﯾﮏ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻮﺩ . 🍂ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ ﮔﺬﺷﺖ . ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺧﻮﺏ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﭼﮑﺎﺭﻥ؟ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮﯼ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺗﻮﯼ ﺣﻮﺯﻩ ﻫﻢ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ . ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺍﺵ ﺫﮐﺮ ﻣﯿﮕﻔﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺣﺎﻟﺖ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﺪ : ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ … 🍁ﻣﺎﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ : ﺑﺠﺰ ﯾﻪ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻭ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺷﻮﻧﻮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻦ . ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ … ﻃﯿﺒﻪ … ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ . ﺁﺭﺍﻡ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﺎﯾﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺩﺭ . ﺳﯿﺪ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! 🍂ﻗﻠﺒﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ . ﺳﯿﺪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺑﻨﺪﻩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﯾﻪ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﺑﺸﻢ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﻡ .… ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺭﻫﻢ ﺭﻓﺖ : ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ ﺳﯿﺪ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ : ﻫﺮﭼﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﯿﺪ …! ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣3⃣ 🍂ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﺭﺑﺎﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ . ﭘﺪﺭ ﯾﮑﻪ ﺧﻮﺭﺩ: ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺶ ﻭﺍﯾﺴﯽ . ﻣﻄﻤﺌﻨﯽ؟ – ﺁﺭﻩ . ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ . – ﭘﺲ ﺑﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺰﻧﯿﺪ ! 🍁ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻫﺮﺩﻭ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ، ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﮑﻮﺕ ﮔﺬﺷﺖ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﻄﻤﺌﻨﯿﺪ؟ – ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﯿﻔﺘﻪ . ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ . – ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺎﺩﯼ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! – ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻨﻢ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ . 🍂– ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ! – ﺑﺪﺍﯼ ﻋﻘﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺷﻠﻤﭽﻪ ! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﯾﺰﯼ ﺯﺩ : ﭘﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﻫﻤﺴﻨﮕﺮ ﺑﺎﺷﯿﻦ ! – ﺍﻥ ﺷﺎﺀﺍﻟﻠﻪ . ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5886315578964049995.mp3
6.96M
🍂ای دل وامونده ای دل تنهامونده 🍂دلی که از جامونده 🎤 بانوای: 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh