🌷شهید نظرزاده 🌷
هر که #شهید شود🕊 #خدا را خواهد دید و هر که #خدا را دید #شهید🌷 خواهد شد #شهید_مرتضی_عبداللهی 🌹🍃🌹🍃
سیری
ز دیدن #تــو
ندارد نگاهِ مــن😍
چون قحط دیده ای
که به #نعمت رسیده است👌
#شهید_مرتضی_عبداللهی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سیری ز دیدن #تــو ندارد نگاهِ مــن😍 چون قحط دیده ای که به #نعمت رسیده است👌 #شهید_مرتضی_عبدالله
5⃣3⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ویژگی اخلاقی
🔰آقا محمد بسیار #قدرشناس و صادق بودند👌 به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ⛔️ نشنیدم. همواره به دنبال رفاه و #آسایش خانواده بودند 💥حتی اگر خود در سختی قرار میگرفتند.
🔰همیشه میگفتند: از #امام_حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم😔 به همین خاطر هیچگاه با هم #کربلا نرفتیم❌ شهید عبداللهی ارادت ویژهای به #حضرت_زهرا(س) داشتند و میگفتند: #چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است.
🔰اگر مشاهده میکردند خانم چادری به #زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند😭 آقا محمد علاقه بسیاری به #امام_رضا (ع) داشتند. مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ💔 زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به #مشهد بروم از اعزام🚌 جا بمانم.
🔰رفتند و پیکر مطهر شهید⚰ بازگشت. زمانیکه داخل #معراج_شهدا بودیم، به یاد #حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود، افتادم. روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا(ع)▪️ بود، #پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او آوردند🌺
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_عبداللهی(مرتضی)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار رحیم صفوی درباره #شهید_همت چنین میگوید: «او انسانی بود كه برای خدا كار میكرد و #اخلاص در عمل
🔹فرازی از وصیتنامه📜
🔸خويشتن را در قفس #محبوس
ميبينم و مي خواهم از قفس
به در آيم🕊
🔸سيمهاي خاردار مانعند⛔️ من از
دنياي ظاهر فريب #ماديات و همه
آنچه كه از #خدا بازم ميدارد متنفرم
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 8⃣4⃣ #قسمت_چهل_وهشتم گفت: _معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
9⃣4⃣ #قسمت_چهل_ونهم
لب زد:
_ممنون بابت همه چیز معصومه، ممنون، خیلی اذیتت کردم، ببخش منو😒
باید تمام تلاشمو میکردم تا گریه ام نگیره،
سریع بدون نگاه کردن بهش،باهاش دست دادم و اومدم بیرون،😣
داشتم کفشامو👟 می پوشیدم در حالی که تو چارچوب در ِحیاط ایستاده بود
گفت:
_یه خواهشی دارم
کمی مکث کرد و گفت:
_لطفا فردا فرودگاه نیایید بدرقه، میترسم... میترسم نتونم برم با دیدن شماها، به مامانمم اصرار کردم نیاد
دستام رو بند کفشام خشک شد،😧
منظورش اینه که آخرین ملاقاتمونه الان،
منو بگو که به بدرقه ی فردا دلمو خوش کرده بودم ..😣
در حالیکه که خودمو با بند کفشم مشغول کرده بودم
گفتم:
_یعنی .. یعنی ..😢
نمی تونستم جمله مو ادامه بدم، مگه این بغضِ لعنتی میذاشت حرف بزنم...
خودش سریع گفت:
_یعنی نمی خوام بیایین دیگه، تو ام نیا، خواهش میکنم .. فقط محمد میاد که منو برسونه فرودگاه...😒🙏
محمد صدام میزد، خیلی وقت بود تو ماشین منتظرم بودن،
دلم نمی خواست برم،
من شاید دیگه هیچ وقت نمیدیدمش،
وای نه،
کاش خواهش نمیکردی عباس ...😢
یعنی نمیبینمش دیگه،
امکان نداره، من میبینمش،
بازم میبینمش،
من مگه چند وقته عباس رو دارم،
اشکام به پشت چشمام رسیده بودن😢
فقط یه تلنگر کوچیک کافی بود تا سیلی از اشک رو گونه هام سرازیر بشه،
رومو برگردوندم،
قطره ی سمج اشک خودشو رو گونه ام انداخت،
پشت بهش سریع گفتم:
_خداحافظ عباس!!
منتظر جوابش نشدم و راه افتادم سمت در و رفتم بیرون،
نمی خواستم اینجوری برم،
نمی خواستم اینجوری خداحافظی کنم،
نمی خواستم ...
وای که چه #خداحافظی_تلخی بود،😣😭
اونقد تلخ که حس میکردم #مزه ی تلخی اش تا #ابد باهام میمونه ..
سوار ماشین شدم و سرمو تکیه دادم به پنجره ...زیر لب فقط گفتم
"دلم برات تنگ میشه "😭💔
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸❣
0⃣5⃣ #قسمت_پنجاهم
چشمامو کمی باز کردم، نور مستقیم می خورد تو چشمم،
پرده ی اتاق رو کی کشیده بود،
بلند شدم که کمرم درد گرفت، 😣
باز تو جانمازم خوابم برده بود،
کل شب و به رفتن عباس فکر میکردم، نخوابیده بودم
اما بعد نماز صبح نفهمیدم چجوری تو جانمازم خوابم برده بود،😒
بلند شدم دست و صورتمو شستم،
دنبال گوشیم میگشتم که ببینم عباس پیامی زنگی نزده،
یادم اومد گوشیم هنوز تو کیفمه،👜از دیشب درش نیاورده بودم،
کیفمو باز کردم و دستمو بردم داخلش که دستم خورد به چیز تقریبا گردی،
با تعجب گفتم 😳این دیگه چیه تو کیفم، درش اوردم، چشمام چند لحظه روش ثابت موند وای این اینجا چیکار میکنه،
نکنه دیشب …
وای نکنه دیشب موقعی که وسایلای ریخته شدم تو اتاق عباس رو جمع میکردم اینم اومده بینشون،😧
محکم با دست زدم رو پیشونیم،
دویدم بیرون اتاق،
مامان تازه از خواب بیدار شده بود انگار.. سریع گفتم: 😵
_محمد کو؟؟؟؟
با تعحب نگام کرد و گفت:😟
_چیشده؟
- مامان محمد کو، رفت؟؟؟؟
+اره یه ده دقیقه میشه رفته، جیشده حالا؟؟
سریع گفتم:
_مامان زنگ بزنین آژانس؟؟ زود مامان .. زود، الان میره😨
دویدم 🏃♀تو اتاق و هر چی دم دستم بود پوشیدم که مامان با نگرانی اومد تو اتاق و گفت:
_چیشده معصومه؟؟😧
#ادامه_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
12_Narimani_fadaeian-ramazan9614(9)_(www.rasekhoon.net).mp3
8.17M
🎵 #صوت_شهدایی
✨رسمش نیست رفیق هیئتیتو تنها بذاری
✨رسمش نیست بری فداشی و منو جا بذاری
🎤🎤 سیدرضا #نریمانی
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#بهار میآید
دنیا عوض میشود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم شکفتن #گلها در قلب توست♥️
#شهید_حسین_خرازی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_56378360.mp3
4.07M
♨️حلم داشته باش
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh