7⃣5⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطره ی مادر شهید
🍂" توسن پانزده سالگی بود برای کمک به مسجد #جمعه_شبها میرفت بهشت زهرا🌷، توسن نوجوانی وغرور !
🍂وقتی بهش میگفتم مامان اذیت نمی شی بری پول💰 جمع کنی، میگفت مامان خیلی لذت داره👌 #براخدا گدایی کردن ...
🍂مصطفي ازهمان نوجوانی درحال #خودسازی بود و خیلی زجرکشید و اجرش رو دید☺️ ...
🍂امیدوارم #اون_دنیا دست ماروهم بگیره ان شاالله."
🌿بهشت را به #بها میدند
❌ نه به بهانه ...
🌿شهادت را اما...
♨️ قیمتی دارد بالاتر از بهشت!
🌿برای اینکه #خدا خود بشود بهای خون تو
⁉️چقدر آماده ای؟🍂
#شهید_مصطفی_صدرزاده
💢پایان مأموریت #بسیجی_شهادت_است✔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 #طنز_جبهه8⃣8⃣
💠 انفع المعارف
#قال امام علی (ع) : من عرف نفسه ؛ فقد عرف ربه
🔸در پادگان #کرخه مستقر بودیم . #گرما 🌞 بیداد می کرد. برای در امان ماندن از تابش #سوزان خورشید به چادرها پناه می بردیم. اما هوای دم کرده چادرها هم بیشتر کلافه مان می کرد. از همه بدتر، زمین کرخه بود که #عقرب های زیادی داشت.
🔹همیشه زیر پتو و لباسهایمان چند #عقرب پیدا می شد. عقرب ها اکثرا در #تابستان از زمین بیرون می آیند. به خاطر همین هم تا دلتان می خواست دور و بر ما عقرب تاب می خورد.
🔸یکی از راههایی که با آن، عقرب ها را به #دام می انداختیم این بود که کش گتر ( کش دم پاچه شلوار نظامی) را در سوراخ عقرب فرو می کردیم. عقربها از #کش خوش شان می آمد، نیش های خود را در کش فرو می کردند و این طور به دام می افتادند.
🔹ما آن کشها را از سوراخها در می آوردیم و عقربهای متصل به آن را می کشتیم. کم کم #شکار_عقرب بین بچه ها عادی شد و ترس آن از بین رفت.
🔸 یک روز من و بهمن صبری پور با هم قرار گذاشتیم تا برای شکار 🎣 عقرب های بزرگتر به وسط بیابان برویم. برای این کار یک #بیل و یک #آفتابه آب هم با خود بردیم.
🔹سرگرم کار خود بودیم که #روحانی گردان از کنار ما رد شد و ما را در آن حال دید.
ظهر، حاج آقا بین دو #نماز ظهر و عصر به ایراد سخنرانی پرداخت.
🔸بحث آن روزش درباره #خودسازی بود. از شانس خوبمان 😔یکهو وسط سخنرانی چشم حاج آقا به ما دو نفر افتاد. نگاهی به ما کرد و گفت :
" به جای اینکه تو بیابون راه بیفتید، عقرب بگیرید، دنبال گرفتن عقرب های #نفس_خودتون باشید "
🔹من و بهمن سرمان را پایین انداختیم و #چیک نمی زدیم. عیسی نریمیسا که از بچه های #شوخ_طبع و دوست داشتنی گردان بود نگاهی به ما انداخت. او رو به حاج آقا کرد و گفت :
" حاج آقا ... تازه نمی دانید این دو تا دارند به همه #یاد می دهند که چطور #عقرب بگیرند "
با حرف عیسی که می خواست مثل همیشه روغن داغ ماجرا را بیشتر کند، همه بچه ها زدند زیر #خنده ....😄☺️
🌹شادی روح پر فتوح و مطهر
شهید بهمن صبری پور و شهید عیسی نریمیسا ... صلوات 🌹
راوی : "شهید مصطفی رشیدپور "
گردان جعفر طیار (ع)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#فرازی_از_وصیتنامه📜
🌺بسم الرب الشهدا و الصدیقین🌺
درود خدا بر محمد و خاندان پاکش
🌾دوستان با معرفت، #همرزمای_بسیجیم!
میدونم وقتی این نامه💌 رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده #تکخور و یا ... میگید چون می دونم شماها همتون عاشقـ❤️ جنگ با دشمنان خدا هستید، می دونم عاشق #شهادتید...
🌾داداشای عزیزم ببخشید که #فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید #نوکری نکردم🚫...
🌾به شما قول میدم اگر دستم به دامان #حسین_بن_علی (علیهالسلام) برسد نام شما را پیش او ببرم.
♨️چند #نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:
۱- وقتی #کارفرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم #خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل تنبلی و سهلانگاری است.
۲- وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود تازه اول مبارزه است👊 زیرا شیطان 👹به سراغتان میآید اگر فکر کرده اید که شیطان میگذارد شما به راحتی برای #حزب_الله نیرو جذب کنید، هرگز.
۳-تا جای که میتوانید از #تفرقه فرار کنید. عامل تفرقه غیبت و خبرچینی [ناخوانا] است.
۴- اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به #خانواده_شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا🗒 را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی🌷 را پرورش دهید ...
۵- سخنان مقام معظم #رهبری را حتما گوش کنید🎧، قلبـ❤️ شما را بیدار میکند و راه درست✅ را نشانتان می دهد.
۶- دعای #ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.
۷- #خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.
(سیدابراهیم صدرزاده)
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1⃣6⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سقای تشنه
🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی😪 برای او دوره #خودسازی بود.در عملیات آبی خاکی شمال کشور🇮🇷 در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک #عملیات را تکرار کنند.
🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب💧 له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش #اکبرشهریاری که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 #حضرت_زینب(س) به #شهادت رسید🌷 سقا شده،وخود بدون نوشیدن #جرعه ای آب به پادگان باز می گردند.
🔰مرتضی درجریان #عملیات_حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی👤 برای شناسایی موقعیت #تروریست های تکفیری👹 خطر می کرد و #آخرشب باز می گشت.
🔰یک شب زمستانی☃ وقتی از شناسایی بازگشت به شدت #گرسنه بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان🍞 مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد #دولقمه ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_حسین_پور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰این #اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر میگفت. به توصیههای کتب اخلاقی📚 بیشتر عمل میکرد.
🔰 #هادی عبادتها و مسائل دینی را به گونهای انجام میداد که در خفا🌚 باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در #نجف خبر داشت. او سعی میکرد خلوت خود را👤 با مولای متقیان #امیرالمومنین (ع) حفظ کند.
🔰هادی حداقل هر هفته🗓 با تهران و دوستان و خانواده تماس☎️ میگرفت و با آنها بگو بخند داشت، اما در روزهای آخر #تغییرات خاصی در او دیده میشد. شماره همراه📱 خود را عوض کرد.
🔰 #آخرین بار چند روز قبل از #شهادت، با یکی از دوستانش تماس گرفت📲 هادی پس از صحبتهای معمول به او گفت: نمیخوای صدای من رو ضبط کنی⁉️ دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی! بعد گفت: #به_مادرم_بگوازمن_راضی_باشد😔
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#مادران_شهدا🌷
پیشاپیش روز مادر مبارک🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷خواهر شهید ابراهیم هادی🌷
🔹ابراهیم قبل از رفتن به جبهه یک #خودسازی عالی داشت و ما شاهد و ناظر این آمادگی بودیم و این خودسازی یک شبه ایجاد نشده بود❌ بلکه او از #سالها این آمادگی را به خود داده بود.
🔸ابراهیم همیشه میگفت: «اول باید #خودمان را بسازیم👌 و آنچه مد #رضای_خدا است برای خدا خرج کنیم.»
🔹یادم می آید یک روزهایی #ابراهیم دیر وقت به منزل🏡 میآمد و خیلی خسته بود اما تا صبح #نمی_خوابید تا مبادا نماز صبحش قضا نشود🚫 و همچنین برای نماز #جماعتش یک برنامه خاصی مد نظر قرار داده بود.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻عباس کی بود؟
✨عباس به #عهدی ک با #خدا بسته بود عمل کرد:
«مِن المُؤمنین رجالُ صدقوا ما عاهدوا الله علیه».
✨عباس مقید به #نماز_اول وقت بود و من ندیدم گرد #گناه_صغیره روی عباس بشینه
✨من عباس و به عینه میشناسم
عباس اهل #خودسازی بود
توی کارها دوست نداشت توی #چشم باشه و اسمشو ببرند همیشه توی خفا کارشو انجام میداد.
🎙به نقل از سردار اباذری
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠معرفی کتاب4⃣2⃣
📗 سرمشق
🌷☘🌷☘
🔰محتوا:
📖 #سر_مشق؛ خاطراتی است کوتاه و مستند از زندگی #جهادی شهید حججی برای جوانان ایرانی.
🌷 #شهید_حججی را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی.
🌷محسن در زندگی زمینیاش آدم خاصی نبود؛ بچهای بود شرّ و شور. از آنها که میخواهند همه چیز را #تجربه کنند؛ از آنها که میخواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص میکند، #زندگی_جهادی اوست!
🌷زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به تکلیف و جز با خود سازی نمی توان به آن دست یافت..
👈 این کتاب در 4 فصل #خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی، خودسازی #علمی، بینش و بصیرت سیاسی که بر اساس زندگی شهید حججی به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شده است.
لینک خرید کتاب
http://manvaketab.ir/567163-سرمشق?bz=fs
💯خواندن این #کتاب📚 را از دست ندهید.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_پنجاه_وپنجم 5⃣5⃣
«صبحانه فانوسی»
[رحیم اثنی عشری]
بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی منطقه ی مهران اعزام می شود.
خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ 🗓 به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم.
شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم.
من و احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم.
یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار #خودسازی خود را بیشتر کرد.
او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد.
خیلی آرام بچه ها رو
برای نماز صبح صدا می کرد.
احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت می گفت: فلانی، بلند میشی❓موقع نماز صبح شده.
بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می زدند تا احمد آقا شانه آنها را ماساژ بدهد❗️
بعد از اینکه همه بیدار می شدند
آماده نماز می شدیم.
سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می شد.
بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت:
خوابیدن در بین الطلوعین #مکروه است. بیایید صبحانه بخوریم.
ما در آن روزها
《صبحانه فانوسی》 می خوردیم.
صبحانه ای در زیر نور فانوس❗️ چون هوا هنوز روشن نشده بود.
وقتی هم که هوا روشن می شد ☀️ آماده استراحت می شدیم.
آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم.
فقط چند نفر کار دیده بانی را انجام می دادند.
☆☆☆
توی سنگر نشسته بودیم.
یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد.
پریدیم بیرون.
یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود.☄💥
گفتم بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو⁉️
در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده می شد.
مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی.
احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف میزد یکباره فریاد زد:
بایستید. نرید اونجا‼️
هر سه نفر سر جای خود ایستادند❗️
احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می کردیم❗️
این چه حرفی بود که احمدآقا زد⁉️
چرا داد زد⁉️
یکباره صدای انفجار مهیبی آمد.💥
همه خوابیدند روی زمین❗️
وقتی گرد و خاک ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم.
از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود❗️
یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم.
یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت کرد. ما هم از پایین خاکریز می آمدیم.
فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد:
برادر نیّری، بیا پایین. الان تیر میخوری.
احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد.
همین که کنار من قرار گرفت گفت:
من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته. #محل_شهادت من جای دیگری است❗️
چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم:
برادر نیّری، ندیده بودم اینقدر شاد باشی⁉️
گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما اینجا توانستم این کتاب رو پیدا کنم.
بعد دستش را بالا آورد. کتاب 《سیاحت غرب》 در دست احمدآقا بود.
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سقای تشنه
🔰مرتضی درتحمل سختی زبانزد هم قطارانش بود. تحمل سختی😪 برای او دوره #خودسازی بود.در عملیات آبی خاکی شمال کشور🇮🇷 در هوای به شدت گرم♨️ ناگزیر می شود چند بار یک #عملیات را تکرار کنند.
🔰وقتی این عملیات سخت تمام شد، همه برای جرعه ای آب💧 له له می زدند ولی اوبه همراه دوستش #اکبرشهریاری که بهمن ۹۲ درحوالی حرم🕌 #حضرت_زینب(س) به #شهادت رسید🌷 سقا شده،وخود بدون نوشیدن #جرعه ای آب به پادگان باز می گردند.
🔰مرتضی درجریان #عملیات_حلب نیز روزه بود و در همان حال مسئول اطلاعات به تنهایی👤 برای شناسایی موقعیت #تروریست های تکفیری👹 خطر می کرد و #آخرشب باز می گشت.
🔰یک شب زمستانی☃ وقتی از شناسایی بازگشت به شدت #گرسنه بود پرسید غذاهست⁉️ گفتیم مقداری عدس داشته ایم که تمام شده وکمی نان🍞 مانده. تکه کوچکی از نان را روی بخاری گذاشت پس از آنکه کمی گرم شد #دولقمه ازآن را خورد وخدا شکر کرد🙂 و خوابید.
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh