eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ⃣8⃣ 💠 انفع المعارف امام علی (ع) : من عرف نفسه ؛ فقد عرف ربه 🔸در پادگان مستقر بودیم . 🌞 بیداد می کرد. برای در امان ماندن از تابش خورشید به چادرها پناه می بردیم. اما هوای دم کرده چادرها هم بیشتر کلافه مان می کرد. از همه بدتر، زمین کرخه بود که های زیادی داشت. 🔹همیشه زیر پتو و لباسهایمان چند پیدا می شد. عقرب ها اکثرا در از زمین بیرون می آیند. به خاطر همین هم تا دلتان می خواست دور و بر ما عقرب تاب می خورد. 🔸یکی از راههایی که با آن، عقرب ها را به می انداختیم این بود که کش گتر ( کش دم پاچه شلوار نظامی) را در سوراخ عقرب فرو می کردیم. عقربها از خوش شان می آمد، نیش های خود را در کش فرو می کردند و این طور به دام می افتادند. 🔹ما آن کشها را از سوراخها در می آوردیم و عقربهای متصل به آن را می کشتیم. کم کم بین بچه ها عادی شد و ترس آن از بین رفت. 🔸 یک روز من و بهمن صبری پور با هم قرار گذاشتیم تا برای شکار 🎣 عقرب های بزرگتر به وسط بیابان برویم. برای این کار یک و یک آب هم با خود بردیم. 🔹سرگرم کار خود بودیم که گردان از کنار ما رد شد و ما را در آن حال دید. ظهر، حاج آقا بین دو ظهر و عصر به ایراد سخنرانی پرداخت. 🔸بحث آن روزش درباره بود. از شانس خوبمان 😔یکهو وسط سخنرانی چشم حاج آقا به ما دو نفر افتاد. نگاهی به ما کرد و گفت : " به جای اینکه تو بیابون راه بیفتید، عقرب بگیرید، دنبال گرفتن عقرب های باشید " 🔹من و بهمن سرمان را پایین انداختیم و نمی زدیم. عیسی نریمیسا که از بچه های و دوست داشتنی گردان بود نگاهی به ما انداخت. او رو به حاج آقا کرد و گفت : " حاج آقا ... تازه نمی دانید این دو تا دارند به همه می دهند که چطور بگیرند " با حرف عیسی که می خواست مثل همیشه روغن داغ ماجرا را بیشتر کند، همه بچه ها زدند زیر ....😄☺️ 🌹شادی روح پر فتوح و مطهر شهید بهمن صبری پور و شهید عیسی نریمیسا ... صلوات 🌹 راوی : "شهید مصطفی رشیدپور " گردان جعفر طیار (ع) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 1⃣9⃣ 💠 نماز شب خوان ناشی 🔸نماز شب از مستحباتی بود که خیلی به آن اهمیت می دادیم اما با بعضی ها ، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل 🗣 🔹در روزهای سخت آموزش آبی🏊 بودیم و ☃❄️بی سابقه هوا طاقت مان را کم کرده بود . به ما شش نفر یک 🎪 داده بودند که باید بدون هیچ شب را به صبح می رسانیدم. 🔸ولی او دست بردار نبود. نیمه شب 🌑در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آبی 💦که از قبل در گوشه‌ای گذاشته بود، برسد. 🔹تازه این اول کار بود، وقتی ✨ می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت مي گرفت. 🔸به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و می رفت و از فواید شب می گفت. 🔹تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با کردن، هفتاد0⃣7⃣ برابر ثوابش بیشتر است. 🔸به کارهای قبلی اش زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر🎪 بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از به پا کنیم.😖😵 آه از نهاد ما درآمده بود. 🔹آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج 🏃🏃🏃🏃🏃نفر یک نفر🚶 کرده اند.😂😂 غلامرضا رضایی 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh