eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 168 #ولایت 27 #استاد_پناهیان🔻 🔷 یه شخصی اومد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کر
❣﷽❣ 169 28 🔻 🌺 امیرالمؤمنین علی علیه السلام به سُلَیم بن قیس فرمود: ✨«ملاک این امر (ولایت)، وَرَع است چرا که به ولایت ما جز با "وَرَع" نمیتوان رسید؛ یَا سُلَیْمُ إِنَّ مِلَاکَ هَذَا الْأَمْرِ الْوَرَعُ لِأَنَّهُ لَا یُنَالُ وَلَایَتُنَا إِلَّا بِالْوَرَع» ✨ 🌷 آقا میفرماید که کسی به ولایت اهل بیت علیهم السلام نمیرسه مگر با ورع.... -- آقا؛ ورع یعنی چه؟ 👈 یعنی «کسی که مبارزه با نفس براش آسون شده.... یعنی از تقوا 20 گرفته...." ✅🌹 کسی که نمرش توی بشه 20 یعنی به "مقام ورع" رسیده....😌 🌺 امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر صلوات الله علیها پرسید که بهترین کار توی ماه رمضان چیه؟ حضرت فرمود: ورع.... ✔️ توی همه ی روایات "ورع یعنی ترک هوای نفس تا آخرش... به آسونی...."💖 👤 یه شخصی خیلی بیمار بود. از دستش چرک و خون می اومد. 🌱رسید خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد آقا جان خیلی مریض هستم یه دعایی بکنید تا شفا پیدا کنم....😞😢 🌹حضرت فرمود: باشه من دعا میکنم اما شاید این بیماری رو خدا برات خواسته و میخواد تو رو اینجوری ببینه...👌 امام دلش رو شفا داد....✨❤️ 🔸اون مرد گفت: باشه اگه اینجوره من همینو میخوام.. دیگه نمیخوام شفا پیدا کنم....😊 👈 هر جا میرفت با بدن زخمیش عشق می کرد... با لبخند میگفت می بینی بیماریم رو؟ اینو مولای من برام خواسته....😌💞 ❣یه عمر با عشق زندگی کرد و جون داد.... ✅امام رنج ها رو آسون میکنه... 🌷 دیدید آدم توی مراسم سینه زنی خسته نمیشه؟ چرا؟ ✔️ چون امام آسون میکنه... نمیذاره سختی بکشی...💖 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_52423097.mp3
5.04M
⏯پادكست 🎧با موضوع 5⃣1⃣ 🎤استاد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰روایت سردار باقرزاده از وضعیت پیکر سپهبد شهیدقاسم سلیمانی و دیگر شهدا در محضر مقام معظم رهبری 💢فرمانده کمیته جست‌وجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح: 🔹به آقا عرض کردم: دیشب که خواستیم را کفن کنیم کربلا را دیدیم، همه بدن‌ها اربا اربا بود، حاج قاسم شده بود، سر در بدن نداشت😭 بخشی از کتف و دست راست و ...، مهندس هم فقط چند تکه از بدنش. 🔹با اینکه برای کردن همه وسائل را داشتیم، پارچه داشتیم، پنبه داشتیم، پلاستیک و دیگر لوازم را داشتیم اما نمی‌توانستیم این پیکرها را خوب جمع و جور کنیم😭 و به سختی تیمم داده و کفن کردیم، نمی‌دانم امام زین العابدین در چطور جنازه سید الشهداء را با بوریا جمع کرد⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
درخواست حاج‌قاسم از مردم برای روز تشییع پیکرش 🔹در کنار جنازه‌ام برایم اقرار بگیرید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNa
💠بوسه بر پای مادر 🔰مادربزرگوار شهید حاج قاسم سلیمانی که از دنیا رفتند، پس از چند روز با جمعی از خبرنگاران تصمیم گرفتیم برای عرض تسلیت به روستای قنات ملک برویم. با هماهنگی قبلی، روزی که سردار هم در روستا حضور داشتند، عازم شدیم. 🔰وقتی رسیدیم ایشان را دیدیم که کنار قبر مادرشان نشسته و فاتحه می‌خوانند. بعد از سلام و احوالپرسی به ما گفت من به منزل می‌روم شما هم فاتحه بخوانید و بیایید. 🔰بعد از قرائت فاتحه به منزل پدری ایشان رفتیم. برایمان از جایگاه و حرمت مادر صحبت کرد و گفت: این مطلبی را که می‌گویم جایی منتشر نکنید. گفت: همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد. 🔰آخرین بار قبل از مرگ مادرم که این‌جا آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر می‌کردم حتماً رفتنی‌ام که خدا توفیق داد و این حاجتم برآورده شد. 🔰سردار در حالی که اشک جاری شده بر گونه‌هایش را پاک می‌کرد، گفت: نمی‌دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.  ✨شادی روح سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و پدر و مادر بزرگوارش صلوات. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
Fadaeian_Shahadat_Haj_Qasem_98_04.mp3
6.86M
◾️ نوحه شور ◾️ فرمانده چقدر اربأ اربا شده ای...😭 🎤🎤 سید رضا نریمانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📸 تصویری از آنچه که در کفن حاج قاسم با او دفن می‌شود 🔹عبای رهبر انقلاب 🔹انگشتری که حاج قاسم با آن نماز شب می‌خواند 🔹تربت کربلا و امضای چند شاهد مبنی بر اینکه حاج قاسم انسان خوبی بوده از جمله رهبر انقلاب، سید حسن نصرالله، عماد مغنیه 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣6⃣ #قسمت_شصت 📖توی #بیما
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 1⃣6⃣ 📖زهرا دستش را روی دهان گذاشت تا صدای هق هقش بلند نشود. محمدحسین داد کشید: میگویم کجاست؟ رو کرد به پرستار ها، اقا نعمت دست محمد را گرفت و کشیدش عقب، محمد برگشت سمت نعمت اقا _بابا ایوب رفت⁉️ اره؟😭 📖رگ گردنش بیرون زده بود. با به پرستارها گفت: کی بود پشت تلفن گفت حالش خوب است؟ من از پاسگاه زنگ زدم☎️کی گفت توی ای سی یو است؟ بابا ایوب من ، شما گفتید خوب است؟ چرا دروغ گفتید؟ 📖دست اقا نعمت را کنار زد و دوید بیرون🏃‍♂ سرم گیج رفت، نشستم روی صندلی. اقا نعمت دنبال دوید وسط خیابان محمدحسین را گرفت توی بغلش، محمد خشمش، را جمع کرد توی مشت هایش و به سینه ی اقا نعمت زد، اقا نعمت تکان نخورد +بزن محمدجان، من را بزن. داد بکش، گریه کن محمد😭 📖محمد داد میکشید و اقا نعمت را میزد. مردم ایستاده بودند و نگاه میکردند😟 محمد نشست روی زمین و زبان گرفت _شماها ک نمیدانید؛ نمیدانید ایوبم چطوری رفت. وقتی میلرزید شما ها که نبودید. همه جا تاریک🌚 و سرد بود. همه وسایل ماشین را دورش جمع کردم. 📖ایوب را دیدم به ضربه خورده بود. رگ زیر چشمش ورم کرده بود. محمدحسین ایوب را توی درمانگاه میبرد تا امپولش را بزند. بعد از امپول، ایوب به محمد میگوید. حالش خوب است و از محمد میخواهد که راحت بخوابد😴 هنوز چشم هایش گرم نشده بود که ماشین چپ میشود. ایوب از ماشین🚗 پرت شده بود بیرون. 📖دکتر گفت: پشت فرمان بوده از موبایل📱 اقا نعمت زنگ زدم به خانه. بعد از اولین بوق گوشی را برداشت _سلام مامان گلویم گرفت +سلام هدی جان، مگر مدرسه نبودی؟ -ساعت اول گفتم بابام تصادف💥 کرده، اجازه دادند بیایم خانه پیش دایی رضا و خاله مکث کرد _بابا ایوب حالش خوب است؟ 📖بینیم سوخت و اشک دوید به چشمانم😢 +اره خوب است دخترم، است. اشک هایم سر خوردند روی رد اشک های آن چند ساعت و راه باز کردند تا زیر چانه ام، صدای هدی لرزید _پس چرا اینها همه اش گریه میکنند⁉️ صدای گریه ی از ان طرف گوشی می امد. لبم را گاز گرفتم و نفسم را حبس کردم. هدی با گریه حرف میزد. _بابا ایوب ؟ اه کشیدم +اره مادر جان، بابا ایوب دیگر رفت😭 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ 📖 ایوب بود. میخواست نزدیک برادرش حسن، در دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید، میتوانید به وصیت عمل نکنید❌ اصرار هدی فایده نداشت. 📖این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم. ، روز پدر بود. دلم میخواست برایش هدیه بخرم🎁 جبران اخرین روز مادری که زنده بود. نمیتوانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمدحسین و هدی، سفارش کرده بود برای من ظرف های بخرند. 📖صدای نوار قران📼 را بلند تر کردم. به خواب فامیل امده بود و گفته بود: به بگویید بیشتر برایم قران بگذارد. قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم، اه کشیدم +اخر کی اسم تو را گذاشت؟ 📖قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم +میدانی؟ تقصیر همان است که تو  اینقدر کشیدی. اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی، من هم نمیشدم زن یک ادم سختی کش. اگر ایوب بود به این حرفهایم میخندید مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش😄 📖روی صورتش دست میکشم +یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم. از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها محمدحسین داغان شده😔 📖ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش ، هر شب از خواب میپرد، صدایت میکند. خودش را میزند و لباسش را پاره میکند. محمدحسن خیلی کوچک است. اما خیلی خوب میفهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شورع کرده برایت نامه مینویسد📝 مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند. 📖اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم +چند تا نامه💌 جدید پیدا کرده ام، قایمشان کرده بودی؟ رویت نمیشد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی: تا اخرین طلوع و غروب خورشید ، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت میچرخد و ان این که همیشه همسفر من باشی ، همسفر تو ایوب♥️ 📖قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه ... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
mdhy_anlyn_-_hj_qsm_y_lmdr_brw_khdnghdr_-_mjtby_rmdny.mp3
7.32M
◾️ حاج قاسم ای علمدار ◾️ برو خدانگهدار ... 🎤🎤 مجتبی رمضانی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
◈دردا که امیر مهربان که رفت ● رشید قهرمان رفت که رفت ◈آن مالک قلبـ♥️ما، ما ●ای وای قرار جانمان رفت که رفت😔 ◈خداحافظ قدس ایران ● امیر لشکرِ مُلک دلیران ◈تو رفتی و دل شیعه پریشان شد دریغا ● دلاور شیرِ دوران 🌾آنچه در پارچه ای سپید پیچیده اند ماست که راهی می شود ⭕️السلام علیک یا انصار ابی عبدالله سلام مارا به برسان 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh