eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
Modafe Haram fainal_1394-12-14-5-18.mp3
4.57M
🎤👇 مدافع حرم تا جون دارم منم 😭 عزیزای دل من از زبان مدافعان حرم و شهید کاری از 🎤 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه8⃣4⃣ 🔰پدر #شهیدم_ابراهیم رحیمی خیلی شوخ طبع بودند به خاطر دارم هنگامی که ایشان از جبهه ب
🌷 9⃣4⃣ 💠 شفاعت 🕊 🔹مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد.😔 🔸فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به و غرق شدن🏊♀، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی ، با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه کلاه سرشان رفته است. 😒 🔹کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از بنا کردم الکی زیر آب رفتن، بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن و خلاصه بازی کردن😊. 🔸نخیر هیچکس بدهکار نبود، جز یکی دو نفر که بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: ! اخوی اگه شهید شدی یادت نره! 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدی که آرزو داشت در ظهر عاشورا حرّ امام حسین(ع) باشد... #شهید_محمد_تقی_شمس🌷 #بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @s
5⃣0⃣5⃣ 🌷 💠شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین (علیه السلام) باشد 🏴خواندن شده بود کار هر روزش. شلمچه بود که مجروح شد. کم کم  بیناییش رو از دست داد😔، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد❌.. 🏴باضبط صوت📻 هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی حالش خراب شد.پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت🛌 برایش زیارت می خواندم... 🏴اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح ⏰بود که از من پرسید: بابا! چه روزی شهید شد⁉️گفتم: ... 🏴گفت : دعاکن من هم حٌرّ امام حسین بشم.ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم. بگو بیاد.بعدهم گفت :برایم سوره ی بخون، سوره ی (علیه السلام)... 🏴شروع کردم به خوندن🗣 ... به آیه 💠«یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد😭.. گفت: بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد😭... 🏴هنوز نشده بود🚫، خجالت کشید دوباره اصرار کنه.گفت: بابا!  نیومد؟ گفتم: نه هنوز.گفت:پس ... 🏴قرآن📖 روگذاشتم روی میز برگشتم.انگار سالها بود که .تازه ظهرشده بود. 😭😭. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
Modafe Haram fainal_1394-12-14-5-18.mp3
4.57M
🎤👇 مدافع حرم تا جون دارم منم 😭 عزیزای دل من از زبان مدافعان حرم و شهید کاری از 🎤 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨☄✨☄✨☄✨☄ #خداحافظ.پسرم 💔 می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...🚐 حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!😢 اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...🚨 با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»💔 فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...☎️ بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...❤️ منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت: «خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س)برسون ... 👋😔😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آخرین_شب ... 🌺غسل کرد و از همه #حلالیت گرفت و با همه خداحافظی کرد و گفت بچه ها من دیگه برنمیگردم،
6⃣1⃣9⃣ 🌷 💠ثبت نام برای سوریه 🔸دو سال پیش به خانه آمد و گفت، برای ثبت نام میکنند، و نیرو میبرند برای خدمت و از حرم خانم حضرت زینب ( سلام الله علیها) 🔹گفتم: چه خوب☺️، منم با خودت ببر، که از دستم بر بیاید انجام میدهم☝️. از آشپزی تا هر کار دیگری، که در حد توانم باشد. گفت: آنجا منطقه است و خانم نمیبرند😒. 🔸بعد از آن ثبت نام حالات و روحیاتش به کل کرد، ترک نشد👌، اعمال انجام میداد، همیشه به من میگفت فلان دعا و یا نماز مستحبی را بخوان🍃. هیچ وقت چیزهای از خدا نخواه، همیشه چیزهای بزرگ از خدا بخواه🌺. آخر همه دعاهایش همیشه شهادت بود. 🔹وقتی تایید شد که ببرندش آنقدر خوشحال بود😍 که من تعجب کردم، تا حالا اینقدر ندیده بودمش. با خنده و شادمانی گفت: ما هم پریدیم خانمی، ...✋🕊 🔸گفتم: تو داری میروی 💣 چرا اینقدر خوشحالی😳، گفت: نمیدانی من دارم کجا میروم، خانم دنیا برام شده😔، من دارم از این قفس نجات مییابم😍. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حسین طاهری - خداحافظ همین حالا.mp3
5.5M
🎧 #زمینه احساسی 🌾خداحافظ همین حالا که من #تنهام 🌾 #خداحافظ بشرطی که نفهمیدن شده چشمام😔 🎤 #حسین_طاهری 👌فوق زیبا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - حسین طاهری - خداحافظ همین حالا.mp3
5.5M
🎧 #زمینه احساسی 🌾خداحافظ همین حالا که من #تنهام 🌾 #خداحافظ بشرطی که نفهمیدن شده چشمام😔 🎤 #حسین_طاهری 👌فوق زیبا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◈دردا که امیر مهربان که رفت ● رشید قهرمان رفت که رفت ◈آن مالک قلبـ♥️ما، ما ●ای وای قرار جانمان رفت که رفت😔 ◈خداحافظ قدس ایران ● امیر لشکرِ مُلک دلیران ◈تو رفتی و دل شیعه پریشان شد دریغا ● دلاور شیرِ دوران 🌾آنچه در پارچه ای سپید پیچیده اند ماست که راهی می شود ⭕️السلام علیک یا انصار ابی عبدالله سلام مارا به برسان 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
خواجه امیری سلام آخر.mp3
5.88M
سلام ای غروبِ غریبانه ی دل💔 سلام ای طلوعِ سحرگاهِ سلام ای غمِ لحظه های خداحافظ؛ ای شعرِ شبهای روشن ؛ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ؛ ای همنشین همیشه😔 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خبر کوتاه بود و جانکاه: رزمنده و جانباز دفاع مقدس ذاکر اهل بیت علیهم‌ السلام خالق نوای "یااباعبدالله‌الحسین" به همرزمان شهیدش پیوست🕊 اصلاً کسی که غمنامه (س) رو سروده، مگر می‌شود خودش همچون خانوم، آرام و بیصدا، غریبانه جان ندهد😔 ای صدای آشنا! خداحافظ ای سوز نوحه‌ی "یااباعبدالله الحسین"! خداحافظ ای یادگار جبهه‌ها💔 خداحافظ ای ! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞 🌾_کجا میری⁉️ +بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم💞 اومد تو دهنم. 🔸 عراق میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه⁉️ +رشته ای بر گردنم افکنده دوست! _زدم زیر گریه...😭 +کاش الان اونجا بودم عزیز. _که چی بشه! +آخه وقتی گریه میکنی خیلی میشی😍 🔹_لذت میبری زجر بکشم⁉️ +بس کن سمیه! چرا فکر میکنی من دل ندارم؟! خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم😔 سمیه، مواظب خودت و فاطمه باش! 🔸_گوشی را قطع کردی. چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود📴سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند. کجا میرفتی ❓ میرفتی تا ماه شوی.‌ به روایت همسر شهید 📚کتاب اسم تو مصطفاست‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh