eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
5⃣1⃣2⃣ 🌷 . 🌷محو سخنان بوديم كه در صبحگاه لشگر با شور و هيجان و حركات خاص سر و دستش مشغول بود. 🌷مثل هميشه آنقدر صحبت هاى حاجى بود كه كسى به كار ديگرى نپردازد. همه جا را فراگرفته بود و صدا فقط صداى حاج همت بود و گاهى صداى بچه ها. 🌷تو همين اوضاع صداى پچ پچى توجه ها را به خود جلب كرد. صداى يكى از هاى كم سن و سال لشگر بود كه داشت با يكى از دوستاش صحبت مى كرد. 🌷فرمانده دسته، هر چى به اين بسيجى تذكر داد كه شود و به صحبت هاى فرمانده لشگر گوش كند؛ توجهى نمى كرد. گل كرده بود و مثلاً مى خواست نشان بدهد كه بچه بسيجى از لشگرش نمى ترسد! 🌷خلاصه فرمانده دسته، يك با اين بسيجى كرد. سر و صداها كار خودش را كرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هايش را قطع كرد و پرسيد: «برادر! اون جا چه خبره، يك كم تحمل كنيد رو كم مى كنيم.» 🌷كسى از ميان صفوف به طرف حاجى رفت و چيزى در گفت. حاجى سرى تكان داد و رو به جمعيت كرد و خيلى محكم و قاطع گفت: «آن برادرى كه باهاش برخورد شده بياد جلو.» 🌷بسيجى كم سن و سال شروع كرد سلانه سلانه به سمت حركت كردن. حاجى صدايش را بلندتر كرد: «بدو برادر! بجنب» بسيجى جلوى جايگاه كه رسيد حاجى محكم گفت: «بشمار سه هات را دربيار.» و بعد شروع كرد به شمردن. بسيجى كمى جا خورد و سرش را به علامت به پهلو چرخاند.... 🌷بعد پوتين اون بسيجى را گرفت و توش آب ريخت بسيجى متحير به حاج همت نگاه مى كرد؛ بعد حاج همت پر از آب را به گرفت و آب داخل اون رو نوشيد. و گفت: فقط مى خوام بدونيد كه همت خاك پاى همه بسيجى هاست و بسيجى پس از اين حرف همانطور نشسته بود.... ❤️🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه8⃣4⃣ 🔰پدر #شهیدم_ابراهیم رحیمی خیلی شوخ طبع بودند به خاطر دارم هنگامی که ایشان از جبهه ب
🌷 9⃣4⃣ 💠 شفاعت 🕊 🔹مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم را که دیگران سر ما آورده بودند سر بچه ها بیاوریم ولی نشد.😔 🔸فکر می کردم لابد همین که خودم را مثل آن بنده خدا زدم به و غرق شدن🏊♀، از چپ و راست وارد و ناوارد می ریزند توی ، با عجله و التهاب من را می کشند بیرون و کلی تر و خشکم می کنند و بعد می فهمند که با همه کلاه سرشان رفته است. 😒 🔹کلاه سرشان این بود که در یک نقطه ای از بنا کردم الکی زیر آب رفتن، بالا آمدن. دستم را به علامت کمک بالا بردن و خلاصه بازی کردن😊. 🔸نخیر هیچکس بدهکار نبود، جز یکی دو نفر که بودند. آنها هم مرا که با این وضع دیدند، شروع کردند دست تکان دادن: ! اخوی اگه شهید شدی یادت نره! 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هیهات #مصیبتی است تنهـا ماندنــ هنگام #رحیـل همرهان جا ماندنــ سخت است زمان #هجرت هم قفســان مبهوت
6⃣4⃣4⃣ 🌷 💠 در آغوش یار راوی: شهید محمود اسدی نقل از نوار خاطرات 🔸صبح روز محمد پس از سرکشی به نیروها به داخل آمد... ساعت 7/5 صبح بود و روز دوم حضور نیروها روی ارتفاعات. محمد نشست کنار ورودی سنگر... حال و هوای داشت. انگار می‌دانست به نزدیک شده است! 🔹محمود اسدی که خودش هم بعدها شد، با او صحبت می‌کرد. در مورد آرایش نیروها و امکان عراقیها و... سنگر کوچک بود و پنج نفر کنار هم بودند که یکدفعه با صدای ، سنگر خراب شد! 🔸 شهید شده بود اما بقیه بچه‌هایی که در سنگر بودند شده بودند. گرد و غبارها که خوابید محمود، محمد را دید که همانطور که نشسته بوده مجروح شده. 🔹سریعاً به سراغ او رفت. مش رجبعلی مسئول داشت دنبال می‌‌گشت و می‌گفت باید عکس بگیرم. ببین محمد چه قشنگی دارد. 🔸محمد را از سنگر بیرون آوردند. عمیقی در پهلوی چپش بود و بازوی راستش هم در خون بود. محمود تعجب کرد و گفت: چطور خمپاره از بالا خورده و اینطور در دو طرف بدن ایجاد کرده! 🔹لبهای محمد هنوز تکان می‌خورد. محمود را جلو آورد اما نفهمید محمد چه می‌گوید. محمد را سریع به پایین منتقل کردند و سوار کرده و خودشان برگشتند. 🔸هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پشت بی‌سیم اعلام کردند برادر رفت پیش حاج حسین! می‌گویند حال و هوای اردوگاه درست مثل زمانی بود که حاج شهید شده بود. 🔹تا چند روز در اردوگاهها فقط نوارهای و مناجاتهای محمد را پخش می‌کردند. بیشتر مناجاتها و مداحی‌های محمد در مورد عجل‌الله فرجه بود... 🔸محمود خیلی ناراحت بود تا اینکه شبی محمد را دید؛ خوشحال بود و بانشاط. لباس فرم تنش بود. چهره‌اش هم بسیار نورانی‌تر شده بود. یاد مداحی‌های او افتاد و پرسید: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی توانستی او را ببینی!؟ محمد در حالی که می‌‌خندید گفت: من حتی آقا امام زمان عجل‌الله فرجه را در گرفتم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید🌷 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام تو طلب بخشش🙏 دارم.
💠| ما الان تنها با آن هایی کار داریم که رهرو عشقند نه رهرو تکلیف، رهرو عشق یک گام بالاتر از تکلیف است |💠 ✍عجیب این جمله رو #دوست داشت، امام خمینی(ره) در خواب این جمله #رو بهش گفته بود #اما طوری با این جمله حال میکرد که انگار امام(ره) اون رو مستقیم توی #گوشش زمزمه کرده... وقت هایی که از کم #لطفی_ها دلش میگرفت همین جمله رو تکرار #میکرد…… 👌این جمله روی #سنگ_مزارش هم نوشته شده است... #شهید_مجید_پازوکی🌷 #جستجوگر_نور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh