Page280.mp3
676.6K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتاد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خاطره ایی از آزاده حاج مرتضی حاج باقری، آزاده اردوگاه 12 که از ناحیه دست راست جانبازهستند(قطع دست)
🕊حاج احمد🕊
دلتنگیهای😰 ما از رخت بر بستن قوت قلبهامان 💔به جایی رسیده است که آرزوی مرگ میکنیم نه آرزوی شهادت.
دنیا🔮 برای راحت طلبان جای بسیار خوبی است؛ جایی نرم، گرم و تمیز. با پاییز عاشق 😍میشوند و با بهار فارغ😕. اما ما از عشقهای❤️ ازلیمان دست نکشیدهایم.
آخ که این روزها دلتنگ همسنگرت😭 هستیم. حاج قاسم رفیق گرمابه و گلستانات. کسی که در حرفهایش فقط به تو غبطه میخورد؛ به اخلاصت، به ایمانت💗، به شجاعتت.
آخ که دل میگیرد و از دست✍️ جز نوشتن بر نمیآید.
چه خوب دست رفیقت را گرفتی مثل خودت سوخت ، ارباً اربا شد و در عبای ولیاش کفن شد😭
دلهامان❣️ خون است از کسانی که راهمان را انکار میکنند از کسانی که ملامت میکنند.
حاج قاسم رسید به تو🥀، به تویی که آرزویش😍 بودی. مرام و منش تو خیلی ها را آسمانی🕊 کرده، یادم است از محسن حججی که میخواندم؛ گفته بود، کارش را از موسسه تو آغاز کرده و هرهفته با موتورش میآمد و سر مزارت🥀، سرساعت به تو سلام میداد.
همه از آخرالزمان فرار میکنند. آنها که بال🕊 شهادت دارند میپرند، آنها که پای دویدن 👣دارند میدوند. اما حاج احمد، ترکش گناه، من را قطع نخاع کرده؛ نه دستانم و نه پاهایم هیچکدام طاقت تحمل بار سنگینم را ندارند؛ چه برسد در راه تو رفتن😞 و پریدن از قفس تن.
نویسنده: محمدصادق زارع
#شهید_احمد_کاظمی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#یادشان_گرامی_باد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🦋🍂🦋🍂🦋 🔴 بهش گفتم: ابرام جون،تیپ و #هیکلت خیلی جالب شده تو راه که میومدی #دوتا دختر پشت سرت داشتنداز
🌱✨کلامشهید✨🌱
🌳وقتےبہش میگفتیم
چرآ گمنآم کآر میکنے میگفتـ :
🌴ای بابا همیشہ کارےکن
کہ اگہ #خـدآ تو رو دید
خوشش بیآد نہ مردم ... (:
#شهید_ابراهیم_هادے🕊✨
••🌱••
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#فقط_برای_خدا ♥️
💠در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر از پشت سر گفت: نماز دوم را با تاخیر بخوانیم؛ حاج قاسم بود. ...
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣✨❣✨❣✨❣✨❣
🌸🍃مولای من،
🌸🍃حال و احوال #دل💞ها ؛
به #خدا خوب نیست ؛
🌸🍃ای پیٖرترین #جوانِ تاریخ ، بیا ؛
صاحِبُ الْفَتْحِ وَ ناشِرُ رایَةِ الْهُدى ....
🌸🍃#غروب_دلتنگی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - جمعه ها فرصت خوبی برا چشمای منه - جواد مقدم.mp3
11.25M
❣✨❣
🌸جمعه هافرصت خوبی براچشمای منه
🍃انتظار مرحم و تسکین برا غمهای منه
🎤 جواد_مقدم
#احساسی
#جمعه_های_دلتنگی
🌸 🍃اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸ای خدا، من باید از نظر #علم نیز از همه برتر باشم🥇 تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید
🌲🌾🌲🌾🌲
💞وقتی عقل، #عاشــ🌷ــق میشود؛
عشــق، عاقـــل میشـــــود؛
آنگـــاه شهـــ🥀ـــــید مـــیشوی....❗️
#شهید_مصطفی_چمران🌱🎗️} .
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh.
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣1⃣#قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
#11قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
💢 انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
💢 این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
💢آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
💢از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
💢 احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
💢 به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
💢 مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
💢 احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
💢 نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
⏯ #شهدایی
🌹بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده
🌱چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🖤❣🖤❣🖤
🌹دلم بهانه ات را ميگيرد
🌱چقدر امروز #احساس ميکنم نبودنت را❗️
🌹صدايت در#گوشم ميپچد و من بی 🌱اختيار ميگويم:
بله بابایی⁉️
🌹بيا و برگرد و يك بغل بابای من باش🌱
🌹#شهید_جاوید_الاثر_محمد_اینانلو
🌱#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍁🍁🍁🍁
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌾اگر چه روز من و روزگار می گذرد
دلم 💕خوش است كه با #یاد یار می گذرد
🌺چقدر خاطره #انگیز و شاد و رویایی
است قطار عمر كه در انتظار می گذرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺☘🌺☘
🌼نگاه کن ❗️
چه زیبا از خستگی خوابش برده ...
ای#شهید❤️
🌸دعایی کن ما از خستگیِ #گناه
خوابمان نبرد
واز قافله ی #مهدےِ فاطمه(علیهما السلام) جا نمانیم😔
#سلام_صبحتون_شهدایی🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾در روز مرگی ها گرفتار شده ام .دلم زخم خورده از دنیا و آدم هایش و بغض هایم سر ناسازگاری گذاشته اند
°••🍃🌸♥️↻
°
🌷#هُوَالشَّہید
💢تصور نمیکردم #حزب_اللهی ها
اینقدر #شاد و شنگول باشند،
اصلا آدم های ریشو را که میدیدم
تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام
دنبال #غم و غصه هستند...
💢محمدحسین یک میز #تنیس گذاشته
بود توی خانه ی دانشجویی اش،
وارد که میشدیم بعد از #نماز_اول_وقت،
بازی و مسخره بازی شروع میشد.
یک رسمی هم بین رفقا داشتند،
💢 هرکس که تازه وارد بود و میخواست
لباسش را عوض کند، میفرستادند اتاقکی
که برای عوض کردن #لباس بود.
همین که وارد میشد گاز_اشک_آور
می انداختند داخل اتاقک و
درش را از پشت میبستند‼️😄
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
☘#تلنگر🗯
☘روزے بہ آیتالله بهجت(ره)گفتند:
ڪٺابی در زمینهےاخلاق معرفی ڪنید!
☘ایشان فرمودند:
لازم نیست یڪ ڪتاب باشد📓یڪ ڪلمہ ڪافیست ڪہ بـدانی:
خدا مےبیند…❗️😌
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page281.mp3
652.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نحل✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادویک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸🍃🌸
🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد.
↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود
↫و کشتهشدن، #وصال🕊
و امیدِ وصال حضرت دوست💞
میشود التیام #هجر_یاران
#جانباز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود ↫و کشتهشدن، #وصال🕊 و امیدِ و
#دلنوشته زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد
💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را #وطن_فروش نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد
🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 #رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و #راوی جنگ شدند.
عده ای #رفتند.
عده ای #ماندند.
اما یا ز#خم برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.
↫عده ای #مفقود
↫عده ای مظلوم
↫عده ای مغموم
↫وعده ای نیز مذموم
💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر #رفتن گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: "از یک طرف باید بمیریم تا آینده شهید🌷 نشود و از طرفی باید #شهید شویم تا آینده زنده بماند.
🔰عده ای آمده بودند تا از خود #حساب بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز #پیکر تراش
عده ای نیز پیکره ی یک "بت"
عده ای ویلچری♿️
تعدادی ویلایی
عده ای حاضر✌️
تعدادی ناظر
قومی نیز #غافل
💥واما..
💢دیوانگی #جوانی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما #جنگ نزدیکتر از دور بود.
🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این #قافله. مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓
💢برای ما هم #جان عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید #دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟
🔰ما بدنبال #حاکم شدن نرفتیم🚷
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به #خونخواهی رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟
💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. #عاشقی ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای #مجنون و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج
و نبرد های نابرابر جبهه ها
🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥
واگن واگن برگشتیم
جوان #جوان رفتیم
پیر پیر برگشتیم
راست راست رفتیم
شکسته شکسته🥀 بر گشتیم
گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم
دسته دسته رفتیم، #تنهای_تنها برگشتیم
💥اما #ایستادیم
💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل #متفاوت، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭
🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️
باور کنید ما هم دل داشتیم😢
↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم
↵با #یار رفتیم، با بار بر گشتیم
↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم
↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم
↵پر شور رفتیم، #پرسوز برگشتیم
⇜ما پریشانیم ...اما #پشیمان نه
⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌
⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه
💢ما همان #سربازان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت #ایران. اما مردم تنهایمان نگذاشتند.
🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. #تو هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. #تحمل بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما.
💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز #مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید.
🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم.
#غیرت را تجربه کردیم.
از امروز #شرمنده_ایم😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh