🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 8⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وهشتم همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به ک
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
9⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ونهم
خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:
_جیران جان ایشون عروسمون
هستن؟😇
با شنیدن این حرف،گونہ هام 😊🙈سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم!
مادر سهیلے جواب داد:
_بلہ هانیہ جون ایشون هستن.
پدر سهیلے گفت:
_عروس خانم،ما داماد و سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد!😄
همہ شروع ڪردن بہ خندیدن!😄😃😀😁
ڪمے سرم رو بلند ڪردم،
سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود، دستہ گل رز💐 قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود!
مادرم آروم گفت:😊
_هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن!
و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد!
آروم بہ سمتش قدم برداشتم، نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت:
_سلام!☺️
آروم و خجول جواب دادم:
_سلام!😊🙈
دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:😔
_من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم!
نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم!
_اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود!😒
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
0⃣6⃣ #قسمت_شصتم
آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ
دادم:😒
_اتفاقاتے افتادہ بودڪہ هول شدم!نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....😞
مڪث ڪردم،
سهیلے نشست روے مبل، لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد.
پدرش سریع گفت:😊
_عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟
نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن!
لبخند نشست روے لب هام:☺️
_چشم!
وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز.
نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!😍
بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،
با وسواس مشغول چاے ریختن شدم.
چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها ☕️نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم.
از آشپزخونہ خارج شدم،
یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون🔔 بلند شد.
با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن. پدرم گفت:
_ڪیہ؟😟
مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:
_نمیدونم!😕
با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت. پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.😊
_بیا بابا جان!
با اجازہ ے پدرم،
بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،☕️تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت. بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:☕️😊
_خوبے خانم؟
خجول تشڪر ڪردم ☺️
و رفتم سمت سهیلے!
دست هام مے لرزید،سرش پایین بود.
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از گیف
Sabok_Baalan_Ahangaran_(www.IraniData.com).mp3
3.99M
🎤 با نوای: حاج صادق #آهنگران
✬سبک بالان خرامیدند و #رفتند
💢مرا #بیچاره نامیدند و رفتند😔
#شهیـــــــد
✬تو بالا رفته ای #من در زمینم
💢برادر روسیاهم شرمگینم😔
✬مرا اسب سفیدی بود روزی🕊
💢 #شهادت را امیدی بود روزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گاهی وقتها
ما عکسها را میسوزانیم🔥
و گاهی #عکسها ما را ...
لحظهای به این عکس "خیرهشو"
پیکرهای🌷 بر زمینِ نمناک مانده
و #خـون جـاری از آنها را
با نگاهِ #رزمنده خیره شده
به خودت را تصور کن 😔
راستی عجیب هوای عکس #بارانیست!!
#پیکر_شهدا
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدے_جان
🍂ای کاش که #انتظار معنی می شد
🍃بی تابی💓 جویبار معنی می شد
🍂وقتی که سحر
شکـ🌹ـوفه ی #صبح دمید
🍃با آمدنت #بهار🌸 معنی می شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
گل🌺 در برابر تو
#عطرش را
از یاد می برد
و می اندیشد
کاش جای خاک
بر دست های #تو
روئیده بود ...😍
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃باران بر تن شهر میزند و آرام آرام غبار را میشوید، آب به جریان افتاده و بیمقصد از کوچه ها میگذرد. گویی پایانی برای این راه نیست! تنها بیراهه است که مسیر را پیچیده تر میکند!
.
🍃از روزی که رفته ای شهر خالی شده، حالا دیگر بی تو، #جهان یک ازدحامِ تو خالیست، تو تمام ما بوده ای و برایِ تکاملِ خودت جایی غیر از زمین را جست و جو میکردی، میدانستی #زمین جایِ ماندن نیست! و این همان چیزیاست که ما فراموش کرده ایم😔
.
🍃زمین برای ماندن نیست! تنها پلی است که انسان را به #آسمان میرساند. اما امان، امان از تمامِ دلبستگی ها که بالِ پریدن را زنجیر میکنند به زرق و برقِ پوچِ #دنیا و ما از اصلِ خود جامانده ایم، از اویی که چشم به ما دوخته کاری برای آمدنش کنیم!😞
.
🍃در این وانفسایِ دنیا دستمان را بگیر ای #شهید♡
.
🍃باید عبد او باشیم، عبد دنیا شده ایم.
باید عبدالمهدی بود تا به لبخندی، زندگی زیر و رو شود. مانند تو شدن سخت است! #عبدالمهدی_کاظمی شدن دشوار است. باید چون تو فقط او را دید و برای او از همه چیز گذشت تا خریدارمان شود❣
.
🍃آنوقت است که مرگ را با #شهادت عوض میکنند و زنده تر از هر وقتِ دیگری میشویم، آنگاه #حلب، خاکی که خون را به آغوش میکشد سکویِ پرواز میشود. اما ما بیخبر از آسمان، زمین گیر شده ایم😪
.
🍃باران هنوز میبارد و اینجا دخترانت پشتِ پنجره، چشم به آسمان با تو #نجوا میکنند و تو تجلی میکنی در نگاهشان آنگاه که پرنورترین ستاره، از پشتِ ابرها چشمکمیزند و این یعنی بابا هست و میبیند و تا همیشه در آغوشِ اوییم هرچند ما خیالش را به آغوش میکشیم🥺
.
🍃باران میبارد و در خاکِ حلب، درست همانجایی که خونِ تو ریخته است، گل میدهد و نسیم #عطر تورا تا اینجا میکشاند. تو در شهر هستی هرچندِ لبخندت قابِ روی دیوار باشد🌹
.
🍃شُست #باران همه کوچه خیابان هارا
پس چرا مانده غمت بر دلِ بارانی من...؟💔
#پروازت_مبارک همنشینِ ابرها♡
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
🕊به مناسبت ایام شهادت #شهید_عبدالمهدی_کاظمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
🎋بی #اذن_تو هرگز عددی صد نشود
🔅بر هر که نظر کنی دگر #بد نشود❌
🎋 #زهرا تو دعا کن که بيايد #مهدی
🔅زيرا #تو اگر دعــا کنی رد نشود ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام شهر🏙 را گشتمــ
ڪہ #پیدایتـــــ ڪنمـ اما
نہ خود👤 بودے
نہ چشمے ڪه
شود همتاے #چشمانتــ ...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰داستان #اسارت، داستان زندانی شدن نیست. بلکه قصه پروازی است در قفس های دنیا، که انسان گاهی در اوج آزادی اسیر است😓
🔰امروز قلم قرار است از یازده سال پرواز در قفس سخن بگوید، پروازِ #ققنوس. در ستایش غریبی اش همین کافیست ک بر سنگ مزارش حتی تاریخ #شهادت درج نشده است و در ستایش رسای پروازش در آسمان همین یک جمله کافیست که #آزاده است آنکس که تاریخ شهادت ندارد🌹
🔰شهیدِ #غریب، شهید محمدجواد تندگویان. سرمایه گرانبهای #انقلاب_اسلامی که در سالهای خدمتشان به میهن همچون ستاره قطبی در آسمان درخشیدند و در سالهای اسارتشان همچون نیمه پنهان شده ماه که دیگر در آسمان پیدا نمیشود از پیش نظرها غایب شدند و پس از ۱۱ سال زندگی #مجاهدانه در تاریخی نامعلوم شهد شیرین شهادت نوشیدند🕊
🔰و ما ماندیم و چشم های منتظرشان
برای به ثمر رساندن نهال هایی که کاشته بودند و حال دستخوش #روزگار شدند. ای #شهید، نگاهتان را بدرقه راهمان کنید تا بتوانیم ادامه دهندگان راحتان باشیم❣
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_محمدجواد_تندگویان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 0⃣6⃣ #قسمت_شصتم آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:😒 _اتفاقاتے ا
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
1⃣6⃣ #قسمت_شصت_ویکم
خواست فنجون رو بردارہ
ڪہ صداے سرحال شهریار😄 باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ!
شهریار با خندہ و شیطنت گفت:
_مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟😉
پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب 😳نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت.
عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن.
شهریار با تتہ پتہ گفت:
_ما خبر نداشتیم.
مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:
_شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم.😊
شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:😄
_چرا صدات قطع شد؟
یااللهے گفت و وارد شد. متعجب زل زد بہ من، 😳😟
نگاهش افتاد بہ سهیلے!
عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:
_ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س. 😊
چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:
_تا ما باشیم بے خبر جایے نریم.😬
جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:😊
_این چہ حرفیہ عزیزم؟!
شهریار با خجالت گفت:😅
_شرمندہ،عاطفہ بیا بریم!
نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود!😊
انگار استرس داشت! هستے با خندہ گفت:👶🏻
_هین هین!
سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:☺️
_جانم.
عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،
خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے.
متعجب رفتم ڪنار.😳😟
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
2⃣6⃣ #قسمت_شصت_ودوم
دستش رو گرفت بہ سمت سهیلے و گفت:😊
_سلام امیرحسین!
چشم هام گرد شد!😳 امین بہ سهیلے گفت امیرحسین!!
سهیلے از روے مبل بلند شد
و رو بہ روش ایستاد. دستش رو آروم فشرد😊 و جواب سلامش رو داد!
امین جدے گفت:
_ڪاراے دانشگاہ خوب پیش میرہ؟
سرش رو بہ سمت من برگردوند و نگاہ معنے دارے بهم انداخت!😏
خیرہ شدہ بودم👀😟 بهشون.پدر سهیلے گفت:
_همدیگہ رو میشناسید؟😟
امین سریع گفت:😊😏
_بلہ منو امیرحسین حدود چهار پنج سالہ دوستیم!
ڪم موندہ بود😥 سینے از دستم بیوفتہ! امین رو بہ سهیلے گفت:
_شنیدم دارے از دانشگاہ میرے زیاد تعجب نڪردم چون دوسال پیشم بہ زور فرستادمت اون دانشگاہ!😊
چشم هام رو بستم! تقریبا سینے چاے رو بغل ڪردہ بودم!☕️
سهیلے دوست امین بود! 😥😐صداے امین پیچید:
_ببخشید بے خبر اومدیم.😊
با لحن نیش دارے ادامہ داد:
_خداحافظ رفیق!😏
چشم هام رو باز ڪردم،
لبم رو بہ دندون گرفتم. سهیلے نشست روے مبل. دست هاش رو بہ هم گرہ زدہ بود. شهریار نگاهے بهم انداخت و لبخند زد.🙂
وارد حیاط شدن و چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در اومد.
پدرم گفت:😊
_هانیہ جان برو چاے بیار همہ ے اینا یخ ڪرد.
عصبے بودم،😠😟دست هام مے لرزید.
جیران خانم سریع گفت:😊
_نہ نہ خوبہ!
سینے چاے رو گذاشتم روے میز جلوے سهیلے. سریع ڪنار پدرم نشستم. نگاهم رو دوختم بہ چادرم.😒😠 مدام تو سرم تڪرار میشد،
💭سهیلے دوست امینِ!....
نگاہ معنے دار امین!
صداے بقیہ اذیتم میڪرد،دلم میخواست فرار ڪنم. ولے نباید بچگانہ رفتار میڪردم باید با سهیلے صحبت میڪردم.
چند دقیقہ بعد پدر سهیلے گفت:😊
_میگم جوونا برن باهم صحبت ڪنن؟
منتظر چشم دوختم بہ لب هاے پدرم، پدرم با لبخند گفت:😊
_آرہ ما حوصلہ شونو سرنبریم.
سهیلے ڪلافہ پاهاش رو تڪون میداد، سرش رو بلند ڪرد،مثل من بہ پدرم زل زدہ بود.
پدرم رو بہ من گفت:
_دخترم راهنمایے شون ڪن بہ
حیاط!😊🌳
نفسم رو آزاد ڪردم
و از روے مبل بلند شدم. سهیلے هم بلند شد،با فاصلہ ڪنارم مے اومد.
وارد حیاط شدیم.😊😟
نگاهے بہ حیاط انداخت و بہ تخت چوبے اشارہ ڪرد آروم گفت:
_بشینیم؟😊
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
1_55658442.mp3
5.25M
⏯ #مداحی_شهدایی
اون گلای یاسی که لاله لاله جون دادن
رسم عاشق شدنو به ماها نشون دادن
🎤حاج مهدی سلحشور
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🦋♥️🦋♥️🦋
#یک شَب🌙 . . .
#حَوالی همین ساعت⏰
یک شب🌟 بِخیر #گفتی و
#یک عُمرِ بیدآرم..
شب ✨بخير اى نفست قصه ى #پنهانى من ...
#شهید_مجید_صانعی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
بدون #عشق دلسردم
کمی آقا نگاهم کن😔
سرا پا غصه💔و دردم
کمی #آقا نگاهم کن
درختی #بیثمر هستم
برایت دردسر هستم
خزانم شاخهای🌾 زردم
کمی آقا #نگاهم کن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
°•\🍀🌺
🌸سلام ای #روح پاک و آسمانی🕊
ای فرياد رسای الله اكبر✊
ای طنين زيبای #حقيقت!
🍀 سلام ای #برگزيده
⇜اسوهی رشادت
⇜اسطورهی دلاوری
سلام بر تو و #نجابتت✋
سلام_بر_شهدا
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
#صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃قلم را تیز میکنم تا شاید بتوانم #حماسه ی قهرمانی اش رابهتصویر بکشانم .
قهرمانی که ریختن خونش چون #دم_مسیحایی ، جان تازه ای را بهسرزمینش بخشید .
.
🍃#یوسف_کلاهدوز را میگویم فرمانده و سرباز عاشقی که یقیناً کتاب زندگی اش معلم خوبی برای پرورش و بزرگیست .
درس یوسف درس عاشقیست مکتبش ، مکتب شهید #کربلاست .
مگر میشود چنین کسیمدرس خوبی نباشد .
🍃کمی با ما راه بیا...
ای شهید😓
🌺مشتاقانه میخواهم از تو بگویم
از تویی که #بندگی را خوب بلد بودی.
اماچه کنم، این ذهن ، اسیر دنیا گشته، زنجیر #دنیا، چنان قفلش کرده که توانی برای درک و توصیف این همه پاکی و #اخلاص، بندگی و شایستگی,
شهامت و #شجاعت را ندارد 😔
🍃از تو میخواهم، ای نور به #حق پیوسته، دستی برار و دل ظلمتنشسته ی مرا به پرتو نورت منور ساز و کوچه به کوچه وجودم را چراغانی نما❤
✍نویسنده: #زهرا_حسینی
به مناسبت ایام ولادت
#شهید_یوسف_کلاهدوز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh