#خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
❣با هم رفتند روبهروی گنبد #امام_رضا(ع) و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند. روحالله کتاب دعا را دست زینب داد: «چرا انقدر #گریه کردی؟»
❣زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که #تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه #همسرخوب سر راهم بذاره...
❣روحالله سرش را تکان داد «اتفاقا منم دوماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی #دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
قلبشان مملو از #عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
❣روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند. قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته #دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید: « اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
@ShahidToorajii
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰یک روز که حسابی دلش هوای #روح_الله را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان رفت.
کلید را که به در انداخت و وارد شد بیشتر احساس #دلتنگی کرد.
🔰خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود با قدم های آهسته و چشمی #گریان، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 #روح_الله نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های #نظامی، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو خریده بود ثابت ماند.
🔰جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد #کتاب را ورق زد، دوتا #گلبرگ گل رزخشک شده از آن بیرون افتاد. #زینب عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب #خشک می کرد.
🔰در یکی از #نبودن های روح الله، وقتی دلتنگش شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان #مهر_توام در دل و جان جای گرفت، که اگر #سر برود از دل و از جان نرود این گلبرگ را خودش نوشته بود.
🔰اما جریان #گلبرگ_دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط #روح_الله را شناخت که روی #گلبرگ نوشت بود:
••●❣ عشقِ من #دلتنگ_نباش ❣●••
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#سالروز_ولادت
@ShahidToorajii