eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
14هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 ،،،،، ✨🌙✨🌙 ⏪سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی 🔩⛏رفت. سال 1361 در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد📝. 🌸✨ِ از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه ميکرد بی نتیجه بود. سن و سال کم بود. برای همین موافقت نميکردند. من در همان محله بخش هشت و در مسجد دهقانزاده با او آشنا شدم. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوستداشتنی بود😊. بعد از مدتی به همراه چند نفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم🌹. یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه، رفتیم محل اعزام نیرو وثبت نام کردیم.البته به این راحتیها نبود😣. سن من و كم بود. براي همين فتوكپي شناسنامه را دستكاري کردیم😅! 🌿يكي دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريشهاي ما هم سبز نشده بود! 👇😁 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 :شوخ طبعی :مادرودوستان سید 💕🕊💕🕊 در موقع کار بسیار جدی بود😐. اما زمانی که پای شوخی به میان ميآمد انسان بسیار شوخ طبعی بود😁. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوستداشتنی کرده بود😌. 🍃شوخیهای فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود👌. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم👁👁 انتظار بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم😌😌. 🌿ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی بود،،دیدم چهره اش درهم و ناراحت است😓! 🍂 بعد از احوالپرسی گفت: ”زنعمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟😥“ گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند😰. ترسی عجیب😨 وجودم را فراگرفت. نكند مجتبی ... مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم😞 تا آن پاسدار را ببینم☹️. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت😓 👇 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ : :جمعی ازدوستان😊 🌿🍂🌿 🌼اوایل سال 1363 بود. بعد از اتمام حضور در منطقه کردستان به خوزستان آمدیم. از جادة اندیمشک به سمت اهواز رفتیم. در میانة راه به سمت چپ دور زدیم تا اینکه به اردوگاهی به نام هفت تپه رسیدیم. 🌻هفت تپه منطقة بسیار وسیعی که با تپه های کوتاه پوشیده شده، در مقابل ما بود. چادرهای گردانها با فاصلة زیادی از هم ایجاد شده بود. ما با تعجب به اطراف نگاه ميکردیم🙄😳. آن روز ما به همراه پا در سرزمینی نهادیم که تا پایان جنگ خلوتگه عاشقان خدا شده بود😞. 🌴آری، هفت تپه در قیامت شهادت خواهد داد که بسیجیان مظلومش چگونه در نماز شبها و خلوت عاشقانه از خوف خدا اشک💔 ميریختند و نالة غربت سر ميدادند😭. 🍃ما وارد زمینی شدیم که برای بسیجیان لشکر 25 کربلاآماده شده بود. تا دلهای آنها را کربلایی کند و بند تعلقات از پای آنان بگشاید. ٭٭٭ مجتبی پس از مقطع کوتاهی به گردان امام حسین (ع)وارد شد🍃. 🍀دراین گردان به سمت تیربارچی مشغول انجام فعالیت شد.فرمانده این گردان ✨سردارشجاعی به نام صمداسودی ازدلاوران خطه گلستان بود👌. درسال 1363درچندین منطقه پدافندی وعملیاتی به همراه این گردان حضورداشت. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 : هشت ای از سیدمجتبی ورضاعلیپور ✨🍃✨🍃 ⏪جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله ودفاع منطقة شلمچه بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود💪. صـ👹ـدام، که مغـرور از پیروزی کربلای۴ مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای ۵خواب از سرش پرید😈. 🍃در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای ۵ آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد☠. ✨هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای ۸ در همان محور عملیات قبلی. 🌿گردان مسلم، که پس از مرخصی وبازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. 🍃طی این عملیات حماسة مجتبی دیدنی بود☺️. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیزميپرداخت. 🌸بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن ميرفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل ميکرد. ميگفت: خانوادة اینها چشم انتظارند 👇👇 🆔 @Shahid_Alamdar