eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
13.9هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸✨ و این در حالی بود که تا این تاریخ چندین بار به شدت مجروح شده بود😞.بعد از آن نیز به شدت م
🌱🍃🌹🌱🍃🌹🌱🍃🌹 ⬇️ 🌷این سفردر حال درونی او تأثیرگذار بود. ميگفت انسانی که از سفر معنوی حج برگشت، نباید در این دنیا بماند! در جواب دوستان، که از اوضاع اقتصادی گله ميکردند، گفت: »این ساله عمر ارزش این حرفها را ندارد! بارها از عبارت سال عمر برای خودش استفاده ميكرد😳. « یازدهم شعبان سال 1375 در جمع دوستان به زیبایی نغمه سرایی کرد👌. 🌼سپس از غيبتش در شب نیمه شعبان صحبت به میان آورد! در مراسم نیمه شعبان همه منتظر نغمه سرایی بودند. اما خبری از او نشد. بر روی تخت بیمارستان بود. عوارض شیمیایی به سراغش آمده بود. 🌺چند روز بعد و درست در روز دیماه و در سی امین سالگرد میلادش، پرنده روح از عالم خاک پرکشید و به یاران شهیدش پیوست🕊. 🎋تشییع پیکر او یکی از بزرگترین اجتماعات مردم ساری بود. طول جمعیت به کیلومترها ميرسید. در کنار دوستانش در گلزار شهدا آرمید.اما از آن روز وظیفة دیگر او آغاز شد. و یقینًا تا آینده ادامه خواهد داشت! 🍃سید در دوران حیات به دنبال هدایت مردم بود. خداوند هم در قرآن شهدا را زنده ميخواند و ... هنوز مشغول هدایت است. او به دنبال ماست تا راه را کج نرویم. ان شاءالله 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 بارها از منبریها شنیده بودم که اهل بیت: در بارة روزی حلال تأکید كرده اند.
🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 .... 🌸🍃کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم ميزدم. یکدفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. 🌸🍃الله اکبر الله کبر🍃🌸 الله کبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانمها بیرون آمد و گفت: »مژده، پسر است!« 🌸🍃عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان این پسر فرزند اذان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیهای که جز ذکرخدا در آن گفته نميشد. موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد. 😊 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 ⏪البته وضعیت #مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پ
🆔 @Shahid_Alamdar ⏬ 💫آن بندة خدا مرا برانداز كرد و گفت: »بنشين خوبه، بنشين.« سر از پا نميشناختم😇، خيلي خوشحال شدم. هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد✌️ و در پادگان ماندیم. اينچنين توانستیم به آرزوي بزرگمان كه حضور در جبهه ها بود برسیم. پدر از روز اعزام او ميگوید: ✍ یکی از روزهای پاییز بود. غروب آن روز هرچه منتظر شديم نيامد. از هر كه سراغ مجتبي را ميگرفتيم خبر نداشت🤔 ♦️بالاخره فهميديم كه او به همراه چند نفر از بچه هاي همسايه و خواهرزاده ام، بعد از مدرسه به عنوان بسيجي به آموزشی جبهه اعزام شدند. بعد از پرسوجو فهمیدیم به پادگان منجيل رفته اند.💕 چند نفر از همسایه ها وقتي فهميدند ناراحت شدند😢. به پادگان رفتند و فرزندانشان را برگرداندند! ميگفتند »نميخواهيم بچه هايمان آسيب ببينند!« شايد حق هم داشتند. بچه های آنها مثل مجتبي شانزده هفده سال بيشتر نداشتند. 🌺اما ما را در اختيار انقلاب گذاشته بوديم. اجازه داديم سيد در راه امام و اسلام قدم بردارد. بعدها همان همسایه ها از حرفها و برخوردشان شرمنده شدند...😉 قسمت 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar 💎✨💎✨💎✨ وقتی ستون نیروهای عراقی نزدیک ميشد یکباره از جا بلند شد و آنها را به رگبار بست🔥! حسین این کار را چند بار تکرار کرد.واقعًا این کار خیلی شجاعت ميخواست. کار او باعث ميشد نیروهای دشمن جرئت نزدیکی به مواضع ما را نداشته باشند👌. نزدیک صبح مجتبی را دیدم. خیلی ناراحت بود! پرسیدم: »چی شده؟!« گفت: حسین رو توی نیزار زدند😔. ميخوام برم بیارمش.گفتم: ببین دشمن چطور آتیش ميریزه☹️؟! مطمئن باش فرمانده گردان اجازه نميده. صبر کن شرایط که بهتر شد با هم ميریم. ٭٭٭ هـوا روشـ🌤ـن شده بود. ما در منطقه ای جلوتر از سه راه شهادت، در شلمچه، مستقر بودیم. فرمانده گردان کمی به اینطرف و آن ُ طرف رفت. صدای غرش توپخانه و حرکت تانکهای دشمن هر لحظه نزدیکتر ميشد. رفتم پیش حاجی داشت با بیسیم صحبت ميکرد📞. به من گفت: »بچه ها رو جمع کن، یه خط باید بریم عقب🔴. لشکر سمت چپ ما جلو نیامده. الان همه ما محاصره ميشیم! به سرعت همة بچه ها را جمع کردیم. یک خط به عقب آمدیم. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 : هشت ای از سیدمجتبی ورضاعلیپور ✨🍃✨🍃 ⏪جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله ودفاع منطقة شلمچه بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود💪. صـ👹ـدام، که مغـرور از پیروزی کربلای۴ مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای ۵خواب از سرش پرید😈. 🍃در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای ۵ آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد☠. ✨هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای ۸ در همان محور عملیات قبلی. 🌿گردان مسلم، که پس از مرخصی وبازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. 🍃طی این عملیات حماسة مجتبی دیدنی بود☺️. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیزميپرداخت. 🌸بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن ميرفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل ميکرد. ميگفت: خانوادة اینها چشم انتظارند 👇👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🍃توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقر بود، معرف
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 ⏬ ◀️خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند كه آقا عنوان يك فرمانده، بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار ميكرد👌. 💕او با الهام از جده اش حضرت زهرا(س) تقوا را سرلوحة كارهايش قرار داده بود😊. 📌 برخورد او در سختترين شرايط روحية نيروها را مضاعف ميكرد💪. شبي با براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سرد بود. بـ💨ـاد از بين نخلـ🌴ـها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما ميخورد و ما را آزار ميداد. 🌧به علت سـ❄️ـردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم. ⚡️ناگهان در آن سرماي استخوانسوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني ميخواند: ✨« اي شهيدان خدايي، دشت كربلايي ...»✨ 🌺همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكـ🌒ـي شب، با صاحب صدا همنوا شديم🗣. حال و هوای همه عوض شد. ديگرسرمايي حس نميكرديم. آري، آن صداي گرم نوای آقا بود. ☺️ 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🔻احساس كردم كه دستم را فشار ميدهد. بعد شهادتين را برايش گفتم و او آرام چشمانش را
🌸✨🍃🌿🌸✨🍃🌿🌸✨🍃 در جایی دیگر دربارة یاران شهیدو دفاع مقدس ميگوید:«اگر كسي مدعي شده كه ميتواند لحظه اي از حالت يك رزمنده و حال و هواي جبهه و جنگ را توصيف كند، فكر ميكنم حرف گزافي گفته باشد. 🌿هيچ كسي نميتواند ادعا كند كه يك بچه رزمنده در هنگام عمليات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتي داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه ميگذشته، زيرا مانند آنها ديگر پيدا نميشود.😞 ◽️براي ما دفاع مقدس گنجي بود كه خيلي زود به پايان رسيد.جنگ ماجنگ نور عليه ظلمت بود و در آن هيچ شكي نيست. و براي درك صحيح اين موضوع زماني به يقين ميرسيم كه در آنجا بوده باشيم🔻. اين جنگ حق عليه باطل، ايمان كامل عليه كفر كامل بود👌. كافي بود يك بسيجي به دليلي به جبهه برود. شايد اولين بار با ديد وسيع و هدف كامل نرفته باشد. ولي بعد وقتي ميماند، آنوقت به قولي پاي بست جبهه ها ميشد. و هرگز دوست نداشت كه برگردد. حضرت امام; فرمودند: 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃🌿✨🌸🍃🌿✨ 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃بعد گفت:شما، نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید👌! 🌛دیشب تا نیمه شب با
⏬ ♦️راست ميگفت. این بچه ها مصداق واقعی احادیث اهل بیت: بودند. آنگاه که دربارة انسانهای وارسته ميفرماید: «شیران در روز و زاهدان در شب هستند.» ٭٭٭ 🌺رفتم وضو بگيرم و آماده شوم براي نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانة گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه يك جفت كتانی چيني بود. 🍃توجهم به آن جلب شد. نزديك كه رفتم متوجه شدم كسي در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشك ميريخت😔. 🌻آنقدر شديد گريه ميكرد كه به فكر فرورفتم🤔. با خود گفتم: «خدايا اين چه كسي است كه در دل شب اينگونه گريه ميكند؟!» 👇 🆔 @Shahid_Alamdar (همه این افراد به کاروان شهدا ملحق شدند.)
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🔻خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نميگرفت. سعی ميکرد با رفت
🌸🍃✨🌸🌿✨🌸🌿🍃 🆔 @Shahid_Alamdar آنقدر خوش برخورد بود که جوانان مشکلدار نیز جذب او ميشدند. هم به آنها بها ميداد و برایشان ارزش قائل ميشد. و همین امر باعث ميشد که آنها به سمت هیئت و اهل بیت: کشیده شوند.دائم ذکر ميگفت. علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت. هر روز یک جزءاز قرآن مجید را با لحنی خوش تلاوت ميکرد. به سبک قرائت استاد غلوش قرآن را به زیبایی تلاوت ميکرد. ❤️نماز جماعت را ترک نميکرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع ميرفت و برادرانش را نیز سفارش به ✨نماز اول وقت ميكرد. 💕گاهی نماز جماعت را در میادین شهر برگزار ميکرد تا بقیه نیز به نمازجماعت تشویق شوند. هرچه داشت از نمازش بود👌. درکودکی هر وقت مشغول بازی بود و موقع نماز ميرسید بازی را رها ميکرد و ميگفت نماز واجبتر است😊. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃🌿✨🌸🌿🍃🌸🌿🍃
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃 🆔 @Shahid_Alamdar بعدها #مجتبی ميگفت: «در آن وضعيت ماندم، اين دستور را چگونه به دو بزرگو
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿 ◀️خود ما هم چند شب قبل، وقتی از شناسايي برميگشتيم، ديديم که چند نفر به علت سختي راه و سرماي شديد به شهادت رسيدند🌹. ▫️خلاصه به هر طريقي كه بود آنها را راضي كرديم تا در عقبه بمانند.كاروان عشق با شور خاصي به حركت افتاد. همه با صلوات و ذكر تسبیح خداوند به راه افتاديم😇. 🔹ساعت شش صبح به شيار «وشكناق» رسيديم، يعني حدود هشت ساعت پياده روي. نماز را خوانديم و کمی صبحانه خوردیم🔻. 🔸دوباره راه افتاديم. رسيديم به مقري كه بايد استراحت ميكرديم. همين كه بچه ها رفتند استراحت كنند ناگهان ديديم شخصي به سمت ما مي آيد. كمي كه نزديك شد متوجه شديم آقا كامران است. بچه ها با ديدن او خيلي خوشحال شدند😍. روحية بچه ها مضاعف شد👌. 💕به آقا كامران گفتیم: «شما با اين پا چطور آمدي؟! او هم با لهجة خاصش شوخي كرد و خنديد و گفت:شما كه راه افتادين من هم پشت سرتان بدون آنكه متوجه شويد آمدم.» 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌸🌿🍃✨🌸
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar بچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانكها را منهدم كنند.با انفجار ت
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 ⏬ گلولهٔ تيربار گرینوف به بازوي اصابت كرده بود😔. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود😭. دویدم به سمت 💔. او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلًا مساعد نبود😥. خونریزی شدیدی داشت. ميخواستیم را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. ميگفت:«بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم.» در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. دوامی، تقی ایزد، فرمانده گردان، و ... با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد💪. عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند. کار پاکسازی تمام شد. را براي ادامة عمليات سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار راه فرار نيروهاي عراقي مسدود شد. آن موقع بود که به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت بودم😔. شب قبل ميگفت: «آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم💔.» حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل ميکردند😢. در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچة عراق آزاد شد. مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آنها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد😓. 🌹 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🔸ـــــــــ سلام وعرض ادب ـــــــــــ🔸 ‌ 🔹_قسمت،_ #شصتوهشتم🔹 🔸این داستان؛ #ضمانت
⬇️ ◀️اينگونه بود كه بخاطر رفتم برای ثبت نام. موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم: ، من زهرا علمدار هستم.😇 ّ بالاخره اول فروردين 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسيجيها و مريم عازم جنوب شديم. كسي نميدانست كه من مسيحي هستم به جز مريم.🙂 در راه به خوابم خيلي فكر كردم.😌 از بچه ها درباره ی پرسيدم، اما كسي چيزي نميدانست. وقتي به حرم امام خميني (ره) رسيديم. در نوارفروشي آنجا متوجه نوارهای مداحي شهيد شدم. كم مانده بود از خوشحالي بال در بیاورم. 🙃 چند نوار مداحی خریدم. در راه هر چه بيشتر نوارهاي او را گوش ميدادم بيشتر متوجه ميشدم كه آقا چه فرمودند. در طي چند روزي كه جنوب بوديم. تازه فهميدم اسلام چه دين شيريني است و چقدر زيباست. وقتي بچه ها نماز جماعت ميخواندند. من كناري مينشستم، زانوهايم را بغل ميگرفتم و گريه ميكردم😢. گريه به حال خودم که با آنها از زمين تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خيلي باصفا بود.🕊 حس غریبی داشتم. احساس ميكردم خاك شلمچه با من حرف ميزند. با مريم كه آنجا فهمیدم خواهر شهيد است، گوشه اي ميرفتيم و شروع به خواندن عاشورا كردیم. او با سوز عجیبی ميخواند و من گوش ميدادم،انگار در عالم ديگري سير ميكردم. يك لحظه احساس كردم شهدا دور ما جمع شده اند و زيارت عاشوراميخوانند. منقلب شدم و یکباره از هوش رفتم.🍂 در بيمارستان خرمشهر به هوش آمدم. مرا به كاروان برگرداندند. 👇👇 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂