🆔 @Shahid_Alamdar
بندة خدا معذرتخواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ببخشید، حواسم
نبود😥.بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود😳! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت😅😆😁!
٭٭٭
🌸🍃زمانی که در منطقة فاو دورة آموزش غواصی را ميگذراندیم، یکی از
کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک
کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، ميرفتیم وآنجا مستقر ميشدیم.
#سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود👌. او زودتر از بقیه وارد کشتی ميشد. به محض ورود طناب کشتی را باز ميکرد!
هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزه ای به درون آب پرتاب ميشد😁. این کار #سید موجب شور و نشاط بچه ها ميشد🙃😇🙃.
شوخ طبعیهاي #سید باعث ميشد که دوره آموزشی با همه سختیهایش برای ما شیرین شود😌.
#پایان این قسمت😉
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨ #سیدمجتبی بعدازشهادت مردانشاهی خیلی تنها شده بود😔. کمتر صحبت ميکرد😕. در خلوت تنهایی خودش بود تا اینکه خدا دوست صمیمی دیگری در مسیر زندگی او قرار داد❤️.
ِ #حسین_طالبی_نتاج یکی از انسانهای وارسته ای بود که با #سیدمجتبی آشنا شد. حسین مسئول دسته بود. یک فرمانده منظم و در عین حال خودساخته🙂؛
🌼شخصی که در پیشرفت معنوی #سید بسیار تأثیرگزار بود👌.برنامه های گروهان سلمان بسیار منظم تر از بقیة گروهان بود. مقررات و نظم در این مجموعه بیشتر رعایت ميشد👥.
🌸🍃ّجو بسیار صمیمی و خوبی بین نیروها برقرار شده بود😊. برنامه های معنوی نیز بیشتر از بقیه واحدها بود👌.
زیارت عاشورا و رفته رفته #نماز شب نیروها ترک نميشد😇. روحیة معنوی و اخلاص بچه ها هر روز بیشتر ميشد👏.
💚بعد از مدتی #حسین طالبی نتاج فرمانده گروهان و #سید جانشین گروهان شد.
🌿مسابقات فوتبال⚽️، برنامه های فرهنگی، آموزش نظامـ💥ـی، رزم شبانه و ... باعث شد که نیروها آماده عملیات در منطقة شلمچه شوند💪✌️.
#پایان😌
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
#مجتبی با ناراحــ💔ـتی به نیزار خیره شده بود. رفیق صمیمی اش آنجا مانده بود😢 و حالااین بار در خود سه راه واطراف آن مستقر شدیم.
دستور فرماندهی این بود که هر طور شده از این سه راه محافظت کنید.
ساعتی بعد تانکهای دشمن در مقابل سه راه موضع گرفتند. حالت منطقه
طوری بود که دشمن بر این سه راه اشراف داشت.
شلیک بی امان تانکها آغاز شد🔥. کم کم خاکریز ما در حال محو شدن بود!
هر بار که تانکهای دشمن قصد پیشروی داشتند بچه ها قد علم ميکردند💪.
من و چند نفر دیگر از بچه ها آنقدر آرپیجی زدیم تا جایی که گوشهای ما
تقریبًا هیچ صدایی را نميشنید.
اما با یاری خدا توانستیم تا زمان تاریک شدن هوا خط را نگه داریم.
#پایان❤️
🆔 @Shahid_Alamdar
((پیکر شهید حسین طالبی نتاج در مرحلة بعدی عملیات به عقب منتقل شد.))
🆔 @Shahid_Alamdar
🕊✨آرپیجی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم🔥.
🍃همزمان گلولة قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من!
▫️پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهـ🕊ـادتین را گفتم. سرم شدید درد ميکرد.
🌴 توی ذهنم گفتم: ”الان دیگه ملائکة خدا ميیان و من هم ميرم بهشت و ...😍“
#انگشتان_دستم را جمع کردم و باز کردم. دیدم هنوز حس دارد😳. دست و پاهايم را تکان دادم، دیدم هیچ مشکلی ندارد😒😒.چشمهايم را بازکردم.نشستم روی زمین.
هنوز در حال و هوای #شهادت بودم
اما ...
🍃کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کلاه آهنی من😂! بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی آسیب جدی به من وارد نشده😉!
#بلندشدم_وباخودم_گفتم:
»”شهـ🌹ـادت لیاقت ميخواد😢.“«
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
گروهانی که یادگار بسیاری از شهدای مظلوم بود.
❤️علاقه بچه ها به #سیدباعث شد بیشتر نیروها تقاضای حضور در این گروهان را داشته باشند😄.
٭٭٭
گروهان سلمان در یکی از مناطق اطراف خرمشهر و در حاشیة رودخانه بهمن شیر مستقر بود.
🌱يك روز #سیدفرغونی به دست گرفت! بعد به بچه های گروهان گفت:هر کس لباس کثیف برای شستشو داره داخل فرغون بریزه😉!
🌿کلی لباس جمع شد. البته بچه ها #سید را تنها نگذاشتند. همراه #سید برای شستن لباسها به راه افتادیم. مسافت نسبتًا زیادی راه رفتیم. وقتی به کنار تانکر آب رسیدیم، #سید هر کدام از بچه ها را مسئول انجام کاری کرد🙃؛
😁یکی آتش درست کرد، یکی آب تانکر را در ظرف حلبی ميریخت تا آب را گرم کند. یکی هم آب گرم را به شخص شوینده، که خود #سید بود، ميرساند.
✨هر کاری کردیم قبول نکرد. خودش شروع به شستن لباسها کرد.چند نفر هم کمک او لباسها را آب ميکشیدند. در نهایت یکی از بچه ها که هیکل ورزشکاری داشت لباسها را ميچلاند و در لگن قرار ميداد تا آنها را پهن کنند🙂.
#سید آن زمان فرمانده گروهان سلمان بود. آن روز بیش از هشتاد قطعه لباس را شست😊. این کار زمان زیادی هم طول کشید. این نحوة برخورد و این افتادگی او بود که
#سید_رامحبوب_قلبهاڪرده_بود.♥️
#پایان☺️
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃همان بچه هایی ڪه نظم انضباط را جدی نميگرفتند منقلب شده بودند😎. از اینکه اعمالی انجام داده بودند که باعث ناراحتی #سید شده بود سخت پشیمان شدند😥.
🌾یادم است وقتی #سید صحبت ميکرد صدای گریة😢 نیروها فضا را پرکرده بود. یکی از بچه ها، که #سید را خیلی ناراحت کرده بود، جلو آمد و در حالی که به شدت اشک ميریخت، او را در آغوش گرفت😭.
آن شب در زمین بازی گردان مجلس عجيبي شده بود😕. بعد از رفتن #سید، هرکدام از نیروها به یک طرف رفتند و تا ساعتها گریه و ناله ميکردند😓😭.
💠با کمک یکی از بچه ها به سراغ آنها رفتیم و تک تک آنها را آرام کردیم و به چادرها برگرداندیم.
آن شب به #نفوذکلام_سیدبه عنوان شخصی که با #حال_درونی حرف ميزد پی بردم. این هم نتیجة ایمان درونی او بود.
#سیدبرقلبـ_بچههافرماندهی_ميکرد. با تدبیر او گروهان سلمان دوباره متحد و هماهنگ شد💪✌️.
#پایان😌
🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🍃توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقر بود، معرف
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸
#درادامه⏬
◀️خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند
كه آقا #سيدبه عنوان يك فرمانده، بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار ميكرد👌.
💕او با الهام از جده اش حضرت زهرا(س) تقوا را سرلوحة كارهايش قرار داده بود😊.
📌 برخورد او در سختترين شرايط روحية نيروها را مضاعف ميكرد💪.
شبي با #آقاسيد براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سرد بود. بـ💨ـاد از بين نخلـ🌴ـها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما ميخورد و ما را آزار ميداد.
🌧به علت سـ❄️ـردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم.
⚡️ناگهان در آن سرماي استخوانسوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني ميخواند:
✨« #كجاييد اي شهيدان خدايي،
#بلاجويان دشت كربلايي ...»✨
🌺همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكـ🌒ـي شب، با صاحب صدا همنوا شديم🗣.
حال و هوای همه عوض شد. ديگرسرمايي حس نميكرديم.
آري، آن صداي گرم نوای آقا #سيدمجتبي #علمدار بود.
#پایان☺️
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
✍از آنجا كه ميدانستم #آقاسيد به بچه هاي بسيجي عشـ💕ـق ميورزد و براي آنها احترام خاصي قائل است، بلافاصله ادامه دادم:
البته #آقاسيد! آن هم به خاطر خودش بود؛ چون از فرماندة دسته اش اطاعت نكرده و با اين كار در هنگام عمليات ميتوانست جان خودش و نيروهاي ديگر را به خطر بيندازد😟.
🌼در اين لحظه #آقاسيد گفت: تو ضمانت جان كسي را كرده اي!؟ مگر تو او را آورده اي🌹؟
🌷او را #امام زمان عج آورده. او سرباز امام زمان عج است. ضمانت جان او و ديگران با #خداست🌸✨.
◽️ما حق نداريم به آنها كوچكترين بي احترامي بكنيم👌.
چه رسد به اينكه خداي نكرده به آنها سيلي هم بزنيم🙁.
#سید مكثي كرد و ادامه داد:ميداني آن سيلي را به چه كسي زده اي؟
ناخودآگاه اشك در چشمان زیبای #سید حلقه زد😢. من نيز از اين حالت #سيد متأثر شدم. فهميدم كه منظورش چيست. خواستم حرفي بزنم اما بغض راه گلويم را بسته بود😥.
#سيد دستانش را به صورتش گرفت و گفت: تا دير نشده برو ودل آن جوان را به دست بياور. شايد فردا خيلي ديرباشد.💕
من هم فورًا رفتم و به گفتة #سيد عمل كردم. بعد از مدتي آن برادر رزمنده در منطقة شلمچه به شهادت رسید. آن موقع بود كه فهميدم چرا آن روز #آقاسيد صورتش را گرفت و گفت:
«شايد فردا دير باشد..»
#پایان🍃
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌿🌸✨🍃🌿🌸✨
❤️حضرت امام; فرمودند: ”جبهه دانشگاه است“ واقعًا روي بچه ها تأثير داشت؛ در حالت، در نماز شبها، روحيات و نورانيتها و ...
🌿جبهه مانند مادري بود كه انسانسازي ميكرد. ما در جبهه خودمان را شناختيم در نتيجه آنجا بود كه بچه ها وصل ميشدند. همة شهدا، همة رفقا كه ديديم، همه از جنگ نور گرفتند.
🌺عده اي نور نداشتند، در حدي كه
محيط اطرافشان را روشن كنند؛ اماوقتي به جبهه رفتند، آنجا بود كه از انشعاب و تشعشع نورشان طوري شد كه جهانگير شدند🌸🌿.
دنيا انگشت تعجب به دهان گرفت.كه چه بود و چه شد! يك دنیا امكانات، يك دنيا تجهيزات در مقابل يك عده بسيجي، يك عده افراد كم سن و سال مغلوب شدند و ناكام ماندند و به اهداف شومشان
نرسيدند.
🔻جنگ كه شروع شد، عراقيها شعار
ميدادند:#سه_روزديگرتهران هستيم.😏
آنها مطمئن بودند كه #يك روزه استان
خوزستان را ميگيرند، #روز دوم به استان لرستان ميرسند و #روز سوم هم تهران هستند🙁.
اين خيال خامي بود كه در سر آنها ميگذشت😝. و الحمدلله اين آرزو را خودشان و اربابانشان به گور بردند😎. و تمامش هم به همت اين عزيزان به خصوص شهدا بود.
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
💚در سلام کردن همیشه پیشقدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند.
سر سفره همیشه دوزانو و با ادب
مينشست🙂. آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت ميکرد.
همیشه به کم قانع بود. چیزهای خوب را به دیگران ميداد و باقیماندهاش را برای خودش قرار ميداد😉.
🍒در جمع دوستان همیشه به دنبال
مظلومترین و تنهاترین افراد بود! سعی
ميکرد با آنها رفیق شود😇.
یک بار #سید را بی وضو ندیدیم. در همة کارها ابتدا فکر ميکرد بعد تصمیم ميگرفت.
🍃کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه
لباس نو را به دوستان و جوانترها ميداد. وقتی لباس چند بار شسته ميشد و به اصطلاح از سکه ميافتاد آنوقت خودش ميپوشید✨🍃.
اينها قدمهايي بود كه براي #تزكيه نفس برميداشت.
🍃🌸از همان دوران دفاع مقدس🌸🍃
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿
🆔 @Shahid_Alamdar
💎خواستم بروم داخل، ولي گفتم
خلوتش را به هم نزنم. پشت درايستادم.
گريه هاي او در من هم اثر كرد😞. ناخواسته به حال او غبطه خوردم😓. خودم را سرزنش ميكردم واشك ميريختم😢.
💕با خودم گفتم: «ببین این بچه
بسیجیها چطور قدر این لحظات را ميدانند.
🌼ببین چطور با #خدا خلوت کرده اند. هنوز نتوانسته بودم تشخيص دهم آن فرد چه كسي است؟
💐از جلوی نمازخانه رفتم و موقع اذان برگشتم و وارد نمازخانه شدم. او رفته بود.
◽️وقتي به محل مناجات آن شخص رسيدم باورم نميشد😳! هنوز محل مناجات او از اشك چشمانش خيس بود😭!
خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت خاصی داشت.
♥️روز بعد به پاهای بچه ها خیره شدم. بالاخره همان كتانی را در پاي او دیدم😧؛
#سیدخوبيهای_گردان_سيدمجتبي_علمدار.
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
او به فرمایش حضرت علی(ع)به خوبی عمل ميکرد آنگاه که فرمودند:
«هر کس به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد:
💕 برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی جدید، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه »
🌺با دوستانش بسیار صمیمی بود.به خصوص همرزمانش. #سید اتاق مجزا داشت. هر بار که با چند نفر از دوستانش از منطقه برميگشتند به آنجا ميرفت.
◽️پدر و مادر هم با افتخار از آنها پذیرایی ميکردند. #سید هر بار هم عازم منطقه ميشد #غسل_شهادت ميکرد.
#وقتی_بانامحرم_صحبت ميکردسرش را پایین میانداخت.
وقتی برای کمک به پدرش به مغازه کفاشی مي آمد، اگر خانمی وارد مغازه ميشد، کتابی در دست ميگرفت و سرش را بالا نميآورد. ميگفت: «بابا شما جواب بده.»
او ميدانست که پیامبر(ص)در این باره فرمودهاند: «چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید.»
#پایان😉
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿 🆔 @Shahid_Alamdar #به روایت؛ #رضاعلیپور 🍃✨🌿🍃✨🌿 ◀️زمستان سال 1366 بود. دوره های سخت آموز
♦️مسیر عبور نیروها و محل عملیات هر گردان مشخص شد. ما باید طی عملیات بعد از نفوذ به منطقه دشمن، به سه راه خرمال ميرسیدیم. آن منطقه هم شناسایی شد.
٭٭٭
🆔 @Shahid_Alamdar
💕در مسیر برگشت یکی از نیروهای همراه ما به روی مین رفت. صدای انفجار سکوت شب را شکست. چند دقیقه ای سکوت کردیم.هیچ حرکتی انجام ندادیم. عراقیها هم فکر کردند که انفجار در اثر برخورد اشیاء با مین بوده!سرما توان حرکت ما را گرفته بود. #سید علی دوامی، معاون گردان مسلم، که مجروح هم شده بود، همان جا نشست!
گفت: شما بروید.
✨من دیگر توان حرکت ندارم.ميدانستم اگر کمی در همین حال بماند، از سرما یخ ميزند. هرچه تلاش کردم که او را برای ادامه حرکت راضی کنم بیفایده بود.
خوابش برده بود. ميدانستم این خواب مساوی مرگ است.
💫✨✨💫
در همین حال #مجتبی به سرعت به طرف ما آمد. #سید علی را روی دوش گذاشت و حرکت کرد.
🌈مسیر ما طولانی بود. اما اگر #سید علی را رها ميکردیم حتمًا از سرما یخ ميزد. #سید مجتبی در مسیر طولانی عبور از کوهستان جدای از سختی راه،
#سید علی را هم بر دوش گرفته بود و با او حرف ميزد. تلاش ميکرد تا خوابش نبرد. به هر حال بعد از مدتی طولانی به نیروهای خودی رسیدیم و #سيدعلي نجات پيداڪرد.
#پایان🌞
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃
🔆پنج پاسگاه بود كه بايد آنها را ميگرفتيم. پاسگاهها به صورت خطی و پشت سر هم قرار داشت.
🔰تسخیر و پاكسازي پنجمین پاسگاه را به گروهان ما يعني گروهان سلمان سپرده بودند.
💠طبق دستور فرماندهي بقيه نیروها بايد طي عمليات به ترتيب در اطراف پاسگاه يك تا چهار مستقر ميشدند. قرار بود بدون آنكه دشمن بويي ببرد پیشروی کنیم.
◽️گفتند كسي حق تيراندازي ندارد تا به پاسگاه پنج برسيم. آن موقع يك حملة غافلگيرانه خواهيم داشت💪.
#پایان
↙️⇚ کانال عݪمـــدارــعـشق⇛
🆔 @Shahid_Alamdar
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺
@Shahid_Alamdar
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺
🍃هم پنج پاسگاه وجود داشت که پنجمین آن در سه راه قرار داشت.آنجا باید سه راهي مهم منطقه پاسگاه دوجیله و قلّه گردكو را تصرف ميكرديم و ارتباط دشمن با اين سه شهر مجاور قطع ميشد.
#سيد به عنوان فرمانده گروهان به همراه شهيد #سيد علي دوامي،جانشین گردان، و شهيد بهمن فاتحي و دیگر نیروها به سمت سه راه حركت كردند.
🌺وظيفة گروهان سلمان سنگینتر بود. پاكسازي پاسگاه پنج وآن سه راه کار سنگین و مهمی بود.
🌸🌿حركت سيصد نفري نيروها در
تاریکی شب و بدون صدا به سمت دشمن خيلي مشكل بود. پس از طي مسيري بايد توقف ميشد و پس ازاطمينان از حضور كل گردان دوباره به سوي سهراه حركت ميكرديم.
🌹وقتي نگاهم به #سيد افتاد، ديدم كه دائم ذكر «لاحول ولا قوة الاّ بالله»و يا ذكر يا زهرا(س) بر لبانش بود😊.
✨شرایط بسیار سخت بود. اگر دشمن از حضور ما آگاهی ميیافت و ما به اهداف تعیین شده نميرسیدیم، کار دیگر گردانها نیز با مشکل روبه رو ميشد.
#پایان🌸🍃
@Shahid_Alamdar
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺🍃🌿🌺✨
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar بچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانكها را منهدم كنند.با انفجار ت
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
#درادامه⏬
گلولهٔ تيربار گرینوف به بازوي #سيد اصابت كرده بود😔. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود😭.
دویدم به سمت #سید💔. او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلًا مساعد نبود😥. خونریزی شدیدی داشت. ميخواستیم #سيد را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. ميگفت:«بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم.»
در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. #سیدعلی دوامی،#حاج تقی ایزد، فرمانده گردان، و ...
با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد💪.
عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند.
کار پاکسازی تمام شد. #سيدنيروها را براي ادامة عمليات سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار راه فرار نيروهاي عراقي مسدود شد.
آن موقع بود که #سید به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت #سید بودم😔.
شب قبل ميگفت: «آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم💔.»
حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل ميکردند😢.
در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچة عراق آزاد شد.
مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آنها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد😓.
#پایان🌹
🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
🔺نيروها براي حمله در آنجا مستقر و به سمت پاسگاه سوم حركت كرديم.وقتي به پاسگاه سوم رسيديم، دشمن تازه متوجه حضور ما شد. آنها از همه طرف بچه ها را به گلوله بستند. اينجاست كه فكر كردن واقعًا سخت است.
🔻در يك لحظه هم بايد فكر حفظ نيروها و حفظ جان خود باشی. هم بايد فكر كني كه چه بايد كرد؟ همة اينها بايد در يك لحظه خيلي حساس به فكرت برسد. در این شرایط فقط عنايت خداوند است كه راه را ميگشايد.
🔺اين مسائل در جنگ زياد به وجود ميآمد. به دوستان گفتم:«اگر يك روز جنگ تمام شود و ما يك ميليون بچه رزمنده داشته باشيم، يك ميليون مرد آبديده خواهيم داشت؛ کسانی که همه گونه سختی کشیده اند، مشكلات ديدند، سرما ديدند، گرما ديدند، بيخوابيها كشيدند، گرسنگيها و تشنگيها تحمل كردند. اینها به درد انقلاب ميخورند.»
🔹خلاصه آن شب با اندک نیرویی که مانده بود جلو رفتیم و پاسگاه پنجم و سه راه هم فتح شد✊.
#پایان🌹
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
🔻ما هم از تهران به طرف رشت حركت كرديم. اذان مغرب بود كه رسيديم. بعدها از او پرسيدم كه چرا اطلاع ندادي؟
گفت:ميترسيدم كه #مادر ناراحت شود و نتواند تحمل كند. راضي نبودم كه شما من را در آن وضع ببينید.
#مادرسيد گفت:من از خدا خواستم كه آنقدر به من قوت قلب دهد كه اگر زماني شما را در وضع بدي ديدم، خودم را نبازم.
#سيد با شنيدن این حرف بسيارخوشحال شد و گفت:من هم دوست داشتم شما همين گونه باشيد.
🔺فرداي آن روز #سيد را به همراه چند نفر از مجروحان به بيمارستان بوعلي ساري منتقل كردند. #سيد مدت بيست روز در بيمارستان بود. اما چه ماندني! آرام و قرار نداشت.
◽️مراسم سوم شهيد #بهروزمستشرق از بيمارستان بدون آنكه به كسي بگويد به آرامگاه آمده بود. بعد از بیست روز با همان مجروحيت دوباره رفت به جبهه! باز هم مجروح شد. اما به ما چیزی نميگفت.
🔹خودش ميآمد و جلوي آيينه ميايستاد و پانسمان زخمش را عوض ميكرد. يك بار پيراهنش خوني شده بود كه مادرش از اين طريق متوجه مجروحیت #سید #مجتبی شده بود.
🔶به هر حال تيري كه به #پهلويش خورده بود باعث شد در بيمارستان طحال و بخشي از روده اش را بردارند.
♦️فراموش نميکنم. در آن موقع به دوست هم اتاقی خود گفته بود من بيشتر از سي سال عمر نميكنم😢.
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨
🔻روزهای سختی بود.خیلی ها احساس ڪرده بودند ڪه به روزهای آخرحماسه رسیدهایم.
#مجتبی با آن حال و روز و با کیسه ای که به او متصل بود تصمیم گرفت به جبهه بازگردد!
🔺به دنبال رضا علیپور و چند نفر دیگر رفت. گفت:«امام; پیام داده و فرموده
جبهه ها را پر کنید. من ميخواهم بروم. بقیه دوستان نیز همراه او آمدند. در اولین روزهای تابستان راهی هفت تپه شدند💔.
🔹حاج تقی ایزد وقتی چهره#مجتبی و دیگر دوستان مجروح را دید جلو آمد.
بعد از دیده بوسی گفت:«رفقا، شما با این وضعیت توان رزم ندارید. از شما خواهش ميکنم برگردید.»
🔸با اصرار حاجی همه برگشتند. یک ماه بعد، با پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام;، دوران جهاد اصغر به پایان رسید.
▫️بدن #مجتبی طی این دوران پنج بار به سختی مجروح شد💔. #سید یک بار هم شیمیایی شد که اثرات آن بعدها در بدن او نمایان شد.
♦️زخمهای ظاهری بدن #سید، مدتی بعد برطرف شد. اما داغی که از هجرت
دوستان شهیدش بر دل او ماند هرگز التیام نیافت😔.
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#سید هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه روی شانه او زد و چیزی گفت.
از دور دیدم #سید سرش را به حالت ادب پایین گرفته.
✨بعد از اتمام دیدار، به #سید گفتم: علامه به شما چی گفت!؟ #سید جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق #سید بود، همیشه کمتر از خودش حرف ميزد.
💕از نفری که جلوتر نشسته بود ماجرا را پرسیدم. گفت:وقتی علامه روی دوش #سید زد به او گفت: ”بنده، در چهره شما نوری ميبینم. بیشتر مواظب خودتان باشید.
آن شب همه ما برگشتیم. وقتی همه سوار شدند و حرکت کردند، #سید دوباره به حضور علامه رسید.
◽️ساعتی را در خدمت ایشان بود. بعدها نیز #سید چندین بار دیگر به دیدن علامه رفت و خدا ميداند که چه سخنانی بین آن بزرگوار و #سید رد و بدل شد
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌹عباس هم نگران بود. منتها چون بیسیمچیها کنار ما دو نفر نشسته بودند، صلاح نبود بیشتر از این، در باره دلنگرانیمان جلوی آنها صحبت کنیم😞 آخر اگر این خبر شایع میشد که حاجی شهید شده، بر روحیه بچههای لشکر تاثیر منفی و ناگواری به جا میگذاشت😔 چون او به شدت مورد علاقه بسیجیها بود و برای آنها، باور کردن نبودن همت خیلی، خیلی دشوار به نظر میرسید😞
🌿چشم که بر هم زدیم، غروب شد و دقایقی بعد، روز کوتاه زمستانی هفدهم اسفند، جایاش را با شبی به سیاهی دوزخ عوض کرد⚫️. آن شب، حتی یک لحظه هم از یاد همت غافل نبودم. مدام لحظات خوش بودن با او، در نظرم تداعی میشد😭. خصوصا آن لحظهای که از «طلائیه» به جزیره جنوبی آمدیم، آن سخنرانی زیبا و بیتکلف حاجی برای بچههای بسیجی لشکر😞، بیرون کشیدن او از چنگ بسیجیها، ورودمان به سنگر فرماندهان لشکرهای سپاه😞 و شلوغبازیهای رایج حاجی، رجزخوانیهای روحبخش او، بگو بخندش با احمد کاظمی😭، لبخندهای زینالدین در واکنش به شیرین زبانیهای حاجی و بعد، آن پاسخ سرشار از روحیه احمد کاظمی به ردههای بالا، پای بیسیم و در حالی که نیم نگاهی به حاجی داشت و گفته بود: «همین که همت با ماست، مشکلی نداریم!»😞
🌱شب وحشتناکی بر من گذشت. به هر مشقتی که بود، صبر کردیم تا صبح. دیگر برایمان یقین حاصل شد که حتما برای او اتفاقی افتاده😞. بعد از نماز صبح، عباس کریمی گفت: «سعید، تو همینجا بمون، من میرم به سر قرارگاه نجف، ببینم موضوع از چه قراره!»😕
🌾رفت و اصلا نفهمیدیم چقدر گذشت، که برگشت؛ با چشمهایی مثل دو کاسه خون😰، خیس از اشک، عباس، عباس همیشگی نبود. به زحمت لب باز کرد و گفت: «همت و یک نفر دیگر سوار بر موتور، سمت «پد» میرفتند که تانک بعثی آنها را هدف تیر مستقیم قرار داد و شهید شدند».😭😭
🌷درحالی که کنار آمدن با این باور که دیگر او را نمیبینم، برایم محال به نظر میرسید. کم کم دستخوش دلهره دیگری شدم؛ این واقعه را چطور میبایست برای بچه رزمندههای لشکر مطرح میکردیم؟!😰 طوری که خبرش، روحیه لطیف آنها را تضعیف نکند😔
- هنوز هم باور نبودن همت برایم سخت است، بدجوری ما را چشم به راه گذاشت ... و رفت😞
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸
🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#پایان فعالیت های امروزمون...
#امیدواریم از مطالب امروز خوشتون اومده باشه...
#تعجیل در ظهور مولا صلواتی عنایت بفرمایید🌹
✾❀ @Shahid_Alamdar ❀✾
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
🌞صبح روز بعد هنگام اذان مسئول كاروان خبر عجيبي داد؛ تازه معناي خواب آن شبم را فهميدم.آن خبر اين بود كه امروز دوباره به
#شلمچه ميرويم؛ چون قرار است#امام خامنه اي به شلمچه بيايند و نماز عيد قربان را به امامت ايشان بخوانيم.🤩
از خوشحالي بال درآورده بودم.😇 به همه چيز كه در خواب ديده بودم رسيدم؛
#جنوب،#شهدا،#شلمچه،#شهيد علمدار و حالا #آقا.
چقدر انتظار سخت است، هر لحظه اش برايم به اندازهي يك سال ميگذاشت.
از طرفي انتظار شيرين بود؛ زيرا پس از آن، امامم را از نزديك ميديدم.😍
ساعت 30:11 دقيقه بود كه آقا آمدند. همه با اشك چشم به استقبال ايشان رفتيم. بي اختيار گريه ميكردم😭. باديدنش تمام تشويشها و نگرانيها در دلم به آرامش تبديل شدند.
اماوقتي كه ميرفت دوباره همه غمها بر جانم نشست. با رفتنش دلهاي ما را با خود برد. اي كاش جاي خاك شلمچه بودم. بايد به خودش ببالد از اينكه آقا بر آن قدم گذاشته است.
پس از اينكه از جنوب برگشتم تمام اشكهايم تبديل به يقين شد. آن موقع بود كه از مريم خواستم راه اسلام آوردن را به من ياد بدهد. او هم خيلي خوشحال شد. وقتي #شهادتين ميگفتم، احساس ميكردم مثل مريم و دوستانش شده ام.
🧚♀من هم مسلمان شدم.🧚♀
#پایان این قسمت
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#ما_ملت_شهادتیم
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
#م_سادات
🔴به زبان مادری می گوییم...
#وعده_صادق۲
#پایان
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🤲