eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
14هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🌷شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 # به ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#وصیتنامه #شهید_محسن_حججی 🌷 زهرا جان خیلی دوست دارم و خوشحالم از اینکه من با تو ازدواج کردم! یادم می‌آید که در روز اول عقدمان بهت گفتم دوست دارم تا در ازدواج با تو به سعادت برسم و سعادت همان شهادت است که سرنوشت من با ازدواج با تو خیلی تغییر کرد. 🌷 شغل خوبی پیدا کردم، راه و روش خوبی پیدا کردم، همه این اتفاقات را مدیون تو هستم؛ الآن قسمت شده تا دوباره برای نوکری حضرت زینب (سلام الله عليها ) بروم، نمی‌دونم این بار سرنوشت من به شهادت می‌رسد یا نه! 🌷 خیلی دوست دارم تا روسفید شوم، حالا چه با شهادت و چه با لیاقت نوکری، اما دلم می‌خواهد مؤثر باشم، دعا کن تا شرمنده حضرت زینب (س) نباشم دعا کن تا در آنجا مفید باشم و بتوانم خدمتی به اسلام کنم و خدایی ناکرده نروم آنجا و چیزی بلد نباشم! 🌷دعا کن تا نروم آنجا و ترس و دل‌بستگی بر من غلبه کند، زهرا جان ازت می‌خواهم تا حلالم کنی اگر بدی کردم، با اخلاقم تندی کردم، اگر موقعی در زندگی نمک‌مان کم و زیاد شد اما خب زندگی قشنگی داشتیم و من واقعاً راضی‌ام ازت. هم از تو، هم از زندگی و هم از سرنوشتی که دارم راضی هستم؛ دلم می‌خواهد تا برایم دعا کنی تا روسفید شوم، هرچه خدا بخواهد! راضی‌ام به رضای خدا! اگر قسمتم شهادت بود که به آرزویم رسیدم اگر هم نبود می‌دونم صلاح خدا چیز دیگری است. شادی رو ح شهدا و صبر خانواده هايشان صلوات.🌷 ↙️⇚ کانال عَݪَمـــدآرِــعِـشق⇛ 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
می گویند که فرشته ها نمی توانند روی زمین زندگی کنند! اما من می گویم که دروغ است. ما فرشته هایی را دیده ایم که در کالبد انسان روی زمین می زیسته اند و نمونه ی بارز آن شهید محسن حججی است. همانکه قهرمانانه جان خویش را فدای ارزش هایش کرد و از خود گذشت تا پای دشمنش از مرز کشورش نگذرد.
◀ دائم الوضو . 🍂روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم. 🍃همان موقع گوشی همراه محسن شروع کرد به اذان گفتن. سریع پیاده شد و ایستاد به نماز. دائم الوضو بود. 🍂بین آن همه سر و صدا و شلوغی، با یک آرامش مثال‌زدنی نماز می خواند. ما هم با تأسی به او قامت بستیم برای نماز اول وقت. . 📚برگرفته از کتاب سرمشق کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
😇 😌❤ هر هفته می رفت جمکران. یک سفر با هم رفتیم، شب جمعه بود و شب شهادت حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه بنویسیم؟ گفتم: چرا که نه! خب حالا چی بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم... در آخرین پیامش برایم نوشت: سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم.. بهش زنگ زدم پرسیدم: کی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه بر نمی گردم.... 🗣 به روایت از دوست شهید 🌷 جوان مؤمن انقلابی کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
🌷 شهیدان را شهیدان می‌شناسند کارت عروسی که برایش می‌آمد میخندید و میگفت: بازم شبی با شهدا... با رقص و آهنگ و شلوغ بازی های عروسی میانه ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان میداد و میرفت گلزار شهدا... همه ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می رفتیم روستا برای سمنو پزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده ای دارد می پرسید: حاج آقا سید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟! به قصد زیارت حاج احمد کاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق وتوق ها گفت: « همه ی این ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هر موقع سراغش را می‌گرفتم جواب هایی مشابه می شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟! رفته نمازجمعه... آقامحسن کجاست؟! رفته گلزار شهدا.. آقا محسن کجاست؟! رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... 🌷
از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید...همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید. آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید @Shahid_Alamdar
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 در اردوها شب ها بیشتر به استراحت میگذرد و شوخی و خنده، اما محسن می نشست وسط چادر و شروع میکرد به دعا خواندن بقیه را هم به توسل وا میداشت غیر از آن همیشه او را در گوشه ای با قرآن جیبی اش می دیدی این جمله از زبانش نمی‌افتاد: خدا رو بچسبید... 🕊🌹 @Shahid_Alamdar 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. محسن کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد. 🕊🌹 @Shahid_Alamdar