🔻ما هم از تهران به طرف رشت حركت كرديم. اذان مغرب بود كه رسيديم. بعدها از او پرسيدم كه چرا اطلاع ندادي؟
گفت:ميترسيدم كه #مادر ناراحت شود و نتواند تحمل كند. راضي نبودم كه شما من را در آن وضع ببينید.
#مادرسيد گفت:من از خدا خواستم كه آنقدر به من قوت قلب دهد كه اگر زماني شما را در وضع بدي ديدم، خودم را نبازم.
#سيد با شنيدن این حرف بسيارخوشحال شد و گفت:من هم دوست داشتم شما همين گونه باشيد.
🔺فرداي آن روز #سيد را به همراه چند نفر از مجروحان به بيمارستان بوعلي ساري منتقل كردند. #سيد مدت بيست روز در بيمارستان بود. اما چه ماندني! آرام و قرار نداشت.
◽️مراسم سوم شهيد #بهروزمستشرق از بيمارستان بدون آنكه به كسي بگويد به آرامگاه آمده بود. بعد از بیست روز با همان مجروحيت دوباره رفت به جبهه! باز هم مجروح شد. اما به ما چیزی نميگفت.
🔹خودش ميآمد و جلوي آيينه ميايستاد و پانسمان زخمش را عوض ميكرد. يك بار پيراهنش خوني شده بود كه مادرش از اين طريق متوجه مجروحیت #سید #مجتبی شده بود.
🔶به هر حال تيري كه به #پهلويش خورده بود باعث شد در بيمارستان طحال و بخشي از روده اش را بردارند.
♦️فراموش نميکنم. در آن موقع به دوست هم اتاقی خود گفته بود من بيشتر از سي سال عمر نميكنم😢.
#پایان
🆔 @Shahid_Alamdar
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#راوی؛#جمعی ازدوستان
⏪سوم راهنمایی بودم. #آقاسید به من قول داده بود. اگر معدلم بالای هفده شود، مرا به جبهه ببرد. روزی برای دیدن #آقاسید به منزلشان رفتم. #مادرسید گفت که او مجروح شده. به زودی مرخص ميشود و به خانه ميآید.
🌺 چند روز بعد برای عیادتش رفتم. چهره اش باآن ریشهای انبوه و موهای بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود.با #آقاسید شوخی داشتم. آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدم😊.
🌸 بعد گفتم:«شما شهید نميشوی، بیخودی اینقدر تلاش نکن!»
🍃تیرخورده بود به پهلوی #سید. روده اش را سوراخ کرده بود😔؛ چون داخل بدن ترمیم شدنش مشکل بود، سوراخی روی شکمش ایجاد کرده بودند😢. روده به کیسه ای متصل شده بود😭.
😜به شوخی گفتم:«سید،این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما رو خفه کرد!»
#آقاسید خندید و گفت:«اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار ميکنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن ميشود...😓
#ادامـــــہ👇
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈