eitaa logo
کانال ِروشنگری شهید ایوب رمضانی
497 دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
22.9هزار ویدیو
35 فایل
ٖؒ﷽‌ این کانال پاسخگوی سوالات سیاسی و روشنگری مبانی دینی و بصیرت افزایی و مشاوره می باشد. جهت ارسال سوالات و ارتباط با اساتید به آیدی زیر مراجعه شود :👇 「 @ramezani_46
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 📝 🔹 ✍زمانی که نصرت‌الدوله وزیر دارایی بود، لایحه‌ای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگ‌ها بیان کرد و گفت : این سگ‌ها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است. و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند. 🔸مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت : مخالفم. وزیر دارایی گفت : آقا! ما هر چه لایحه می‌آوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟ مدرس جواب داد : مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگ‌ها به محض دیدن دزد، او را می‌گیرند؟ 🔹خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را می‌گیرند. پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. 🔥🔥🔥🔥🔥 🚨🚨🚨🚨🚨
📝 ⚡️عشق⚡️ 💎فرمانروايي که مي کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت. و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند. 🔺فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي کني؟ سردار پاسخ داد : اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود. 🔺فرمانروا پرسيد : و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟ سردار گفت : آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد! فرمانروا از پاسخي که شنيد آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشيد بلکه او را به عنوان استاندار سرزمين جنوبي انتخاب کرد. 🔺سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسيد : آيا ديدي سرسراي کاخ فرمانروا چقدر زيبا بود؟ دقت کردي صندلي فرمانروا از طلاي ناب ساخته شده بود؟ همسر سردار گفت : راستش را بخواهي، من به هيچ چيزي توجه نکردم. سردار با تعجب پرسيد: پس حواست کجا بود؟ 🔺همسرش در حالي که به چشمان سردار نگاه مي کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردي نگاه مي کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند! 🥷🥷🥷🥷🥷🥷🥷