eitaa logo
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
177 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
409 ویدیو
1 فایل
🌷«شهیدستان، کانالی برای فرزندان انقلابی این نظام» 📜تاثیرگذارترین و کوتاه ترین خاطرات شهدا به همراه بهترین عکس و کلیپ‌های مناسب استوری را از اینجا پیگیری کنید. 👤ارتباط با خادم الشهدای کانال⬇️ @babaei1757 @qjfarad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🗝️ که انتظار آزادی قدس را می‌کشند 🔹با وجود گذشت بیش از سال از تاسیس رژیم جعلی اسرائیل، مردم فلسطین هنوز کلید خانه‌هایی که به زور از آنها بیرون رانده شدند را نگهداشته‌اند. 🔹هرچند خانه‌های فلسطینیان در طول این سالها به دست صهیونیست‌ها تخریب شده‌اند اما کلید زنگاربسته این خانه‌ها همچنان قدرتمندترین نماد اشغالگری اسرائیل است. 🔹البته نگهداری این کلیدها تنها منحصر به نسل قدیمی فلسطینیان نیست بلکه آنها این کلیدها را به عنوان «سمبل غصب یک سرزمین» برای فرزندان خود نیز به ارث گذاشته‌اند. •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
<🌿🤍> 🔰اگر ‏پدران‌ما را آزاد کردند ما قدس را آزاد خواهیم کرد ✊🏻 خون بهاي تو‌ست حاج قاسم..!‏ ♥️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
📩 | 🕊️شهید مدافع‌ حرم 🕊️ (نماز اول وقت) همرزم شهید نقل می‌کند: یه شب تراب(نام‌جهادی‌شهیدابراهیم‌عشریه) توی شیخ نجار، جبهه شمال‌شرقی حلب، با رفیقش، مالک، قرار بود مراقب خط باشند. منم اون شب گفتم میرم خط تا صبح پاسبانی بدم. حالِ ابراهیم عشریه اون شب خیلی بد بود و تب و لرز داشت؛ چون سرمای شدیدی خورده بود. خلاصه گفتم شما نیا، من امشب دارم میرم، شما بمون استراحت کن! تراب قبول نکرد که نکرد! هرچی هم به فرمانده‌ی تیپ گفتم بگو تراب برگرده من امشب هستم، به حرف فرمانده هم که مخیّرش گذاشت اعتنا نکرد و با مالک سر نقطه‌شون رفتند. چند ساعت گذشت و نیمه شب رفتم به نقطه‌شون سر بزنم. مالک داشت پشت‌بام پاس می‌داد اما تراب، شیفت استراحت بود. به مالک گفتم شما هم برو استراحت کن، من هستم. مالک هم رفت و قبل از صبح رفتم پایین که نماز شب بخونم. معلوم بود حال تراب خیلی بده اما برای نماز شب بیدار شد و رفت وضو گرفت و اومد یه نماز شب مشتی خوند. اون شب، شب ولادت حضرت زهرا بود. تراب گریه می‌کرد و بهم می‌گفت امشب شب ولادت مادرتونه سید؛ دعا کن! سید دعا کن. بعدشم نماز صبح رو هرچی اصرار کردم جلو بایسته، واینستاد و به منِ روسیاه اقتدا کرد. توی اون سرما با وجود سرماخوردگی شدید و تب و لرزش، سر وقت قبل اذان بلند شد تا نماز شبش رو بخونه اما امثال من، نماز صبح که بماند، گاهی اوقات نمازهای روز و شب‌مون هم آخر وقت و قضا می‌خونیم. •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
❤️ بازی!❤️ بازی امروز کودکان فلسطینی است. وشایدتمرین شهادتی برای فردایشان🙂 فلسطینی بودن یعنی شهادت رامشق کردن... •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
✊🏻برهیبت قسم ای قدس می آییم 💠اللَّهُمَ‌عَـجِّلْ‌لِوَلیِک‌َألْفَرَجْ 🌙‌⃟ᴊᴏɪɴ¦⇢ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊️ مدافع حرم «محمد رضا دهقان امیری»🕊️ متولد ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ در استان تهران دیده به جهان گشود. در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۴ با عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روز‌های ماه محرم الحرام در نبرد با تروریست‌های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم خلعت شهادت پوشید ودر تاریخ ۲۵ آبان در امام زاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد. 😔 چیزی بگو اندازت باشه! ✨خواهر شهید: دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهان آرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخش کن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید میشوم». همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخی های محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا خدا شوخی هایش را خریده است.. 🌹 ولادت •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌹یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم: منصور جان، مگه جا قحطیه که می‌آی می‌ایستی وسط بچه‌ها نماز میخونی؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم. 🌹تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت: این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌ایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن.مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً به‌شان بگم بیایین نماز بخونین!؟ 🌹قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر  کنار بچه‌ها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم. 🔹️ اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 🕊️🕊️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
💦 آب ؛ به دل تشنه ما هم بدهید .... ✨مهران ؛ تیر ماه ۱۳۶۵ سربازان ایرانی با اینکه خود در تیررس گلوله‌های‌دشمن هستند برای رفع تشنگی دیگر قهرمانان وطن تلاش می‌کنند. عکاس : احسان رجبی 🌹 🌹 🌹 به روح مطهر شهدا •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🔰یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچه‌ها همه‌تون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم که آقا آرمان رو کرد به بچه‌ها گفت: خب ان‌شاءالله که نماز و روزه‌هاتون قبول باشه؛ شما دل‌هاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون می‌خوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟ ✨آقا آرمان گفت: دعا کنید شهید بشم...😔 همه‌مون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمی‌دونستیم داریم چه دعایی می‌کنیم... شاید بعضی‌ از بچه‌هامعناش رو هم نمی‌دونستند... 🕊️🕊️ ✨♥️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🕊ماجرای شهادت شهید مدافع حرم بواس و مجروحیت جانباز مدافع حرم # فرشید عزیزی 📆روز ۲۱ فروردین ماه،سه روز بعداز حضور ما در خان‌طومان بود که تفکیری ها به خیال اینکه ما تازه به منطقه اومدیم. 🍂تکفیری ها تلاش داشتند که یک حمله ای داشته باشند و خان‌طومان را پس بگیرن. ⏰حدود ساعت یک بعد از ظهر آتش ها خمپاره (جهنمی و...) شروع شد.در این تایم ما به اتفاق آقا فرشید عزیزی و آقا حسین بواس و یکی دیگه از دوستان ما نوک کانالی که روبه‌روی دشمن بود مستقر شدیم تا جلوی حمله‌ی آنها گرفته بشه. 🔥زمانی که آتش و خمپاره سنگین تو کل خطوط خان‌طومان میریختند ما در مواضع پشت خاکریز نشسته بودیم و منتظر بودیم که این آتش‌ها تموم بشه و بعداز اینکه حمله زمینی تانک‌ها و زرهی و نیروهای دشمن شروع میشه آن‌وقت ما شروع کنیم به مقابله به مثل. 💥قریب به حدود ۲ ساعتی از آتش و... گذشته بود که یه خمپاره ای تو بین ماها افتاد. 💔همان خمپاره منجر به شهادت شهید حسین بواس و مجروحیت آقا فرشید عزیزی و شهادت یکی از بچه‌های فاطمیون در کنار ما بود. 🥀پیکر آقا حسین در همان آخرین لحظاتی که تکفیری ها دیگه داخل خطوط شکسته شده ما آمدن توسط دوستان ما از خط خارج شد و نزدیک بود که پیکر ایشان هم در خان‌طومان بماند... 🎙راوی: همرزم شهید 🕊️ 🕊️ 🕊️ •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush
🌷شهیدستان🌷(بدون روتوش)
🔰شهید کوشکی تازه به شهادت رسیده بود، که با خانمیرزا رفتیم گلزار شهداء. گلزار پر بود از قبرهای تازه حفر شده و تپه های کوچک خاک که کنار این قبر ها ایجاد شده بود. خان¬میرزا با گام بلند از کنار مزار شهید کوشکی شروع کرد به پریدن از روی این قبرها و تپه های کوچک خاک. پرید و پرید تا چندین متر جلوتر از قبر هایی که حفر شده بود، ایستاد. من هم آرام و قدم زنان دنبالش میرفتم. به کنارش که رسیدم به زمین زیر پایش اشاره کرد و گفت: «رمضان، این جا جای من است!»😔 یک سالی از آن جریان می گذشت. روزی که برای خاکسپاری رفتیم، دیدم قبری را که برای خانمیرزا آماده کرده اند، همان جایی است که آن روز ایستاده و به من نشان می داد!🥺😔 🔰سال ، 55 در هفده سالگی، جایی نوشته بود: «نمی نشینم که مرگ در غفلت وابستگی به دنیا مرا به نیستی بسپارد، به یاری پروردگارم می خروشم تا مرگ را به نیستی بسپارم و جاوید بمانم.» این جمله ي دست نوشته اش، شد نوشته ي سنگ قبرش. وصیتش را از تعاون گرفتیم. در آن شرح دیدارش با امام زمان در سال 62 را نوشته بود و نوشته بود: ❤️ در قدمگاههایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم و متوسل می شدم. آخر درِ ورود به درگاه خدا از آن جا می-گذرد. کجا را غیر از این راه می توانستم پیدا کنم. ❤️مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا از کناربازماندگان شهدا می گذرد. درِ راه یابی به تو و اجدادت، از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند.❤️ 🕊️ شهید خانمیرزا استواری 🌹 •┈┈•┈┈•⊰✿❈✿⊱•┈┈•┈┈• 🌷شهیدستان (بدون روتوش)🌷 ⏳در این روزگار، لحظه‌ای شهدایی شویم👇🏻 📎eitaa.com/ShahidestanBrotoush