#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت28
بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال راروی بینی ات میگذارم...
همه یکدفعه ساکت میشوند.
_ علی...دوباره داره خون میاد!
دستمال رامیگیری و میگویی
_ چیزی نیست زیرافتاب بودم ....طبیعیه.
زینب هل میکند و مچ دستت رامیگیرد.
_ داداش چی شد؟
_ چیزی نیست عه! افتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست.
و بلند میشوی و ازمیز فاصله میگیری.
فاطمه بمن اشاره میکند
_ برو دنبالش
ومن هم ازخدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی
_ چرااومدی؟...چیزی نیست که!چرااینقد گندش میکنید!؟
_ این دومین باره!
_ خب باشه!طبیعیه عزیزم
می ایستم ! عزیزم؟ این اولین باری است که این کلمه رامیگویی.
_ کجاش طبیعیه!
_ خب وقتی تو افتاب زیاد باشی خون دماغ میشی..
مسیر نگاهت رادنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!...
_ دیگه دستمال نمیخوای؟
_ نه همرام دارم.
و قدمهایت رابلند ترمیکنی...
....
پدرم فنجان چایش راروی میز میگذارد و روزنامه ای که دردستش است را ورق میزند.من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم!مادرم نگاهم میکند و میگوید
_ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! اروم تر...
_ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه اروم خوردش...
پدرم اززیر عینک نگاهی به مادرم میکند
_ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟
_ مسافرت؟ الان؟
_ اره! یه چندوقته دلم میخواد بریم مشهد...
دلمون وامیشه!
مادرم درلحظه بغض میکند
_ مشهد؟....اره! یه ساله نرفتیم
_ ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم!
و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند
_ ها بابا!؟
پیشنهاد خوبی بود ولی اگرمیرفتیم من چندروزم رااز دست میدادم...کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم!
سرم راتکان میدهم و شیرینی که دردست دارم را نگاه میکنم...
_ هرچی شما بگی بابا
_ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده اقادومادم بگیم بیان
برق ازسرم میپرد
_ واقعنی؟
_ اره! جا میدن...گفتم که...
بین حرفش میپرم
_ وای من حسابی موافقم
مادرم صورتش راچنگ میزند
_ زشته دختراینقد ذوق نکن!
پدرم لبخند کمرنگی میزند...
_ پس کم کم اماده باشید. خودم به پدرشون زنگ میزنم و میگم....
شیرینی رادردهانم میچپانم و به اتاقم میروم.دررامیبندم و شروع میکنم به ادا درآوردن و بالا پایین پریدن.مسافرت فرصت خوبی است برای عاشق کردن.خصوصن الان که شیر نر کمی ارام شده.
مادرم لیوان شیرکاکائو بدست دررا باز میکند.نگاهش بمن که می افتد میگوید
_ وا دخترخل شدی؟چرا میرقصی؟
روی تختم میپرم و میخندم
_ اخه خوشاااالم مامان جووونی.
لیوان راروی میزتحریرم میگذارد
_ بیا یادت رفت بقیشو بخوری..
پشتش رامیکند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می آورد
یعنی...تواون سرت!شوهرذلیل!
میرود و من تنها میمانم با یک عالم#تو
......
مدتی هست که درگیرسوالی شده ام
توچه داری که من اینگونه هوایی شده ام
ادامه دارد...
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی
اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ وَ أطرافِ نَهارِکُ
سلام بر #تو، در #تمام_لحظههای شبانهات
و ساعتهای روزت ...
#آل_یاسین
- سلام بر تمام لحظه های انتظارت
و تک تک لحظه های نیامدنت ...
🍃🌸
اگر
از درت✨
#تـــــــو
بــرانیـــم🍂
مـنِ در به در
چــه دری زَنَــــم؟...😔
🍂✨🍃
#السلام_علیڪـ_یا_امام_رضــا
---------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
°•●ای کاش #تـــو بودی
↫و دلــ♥️ـم بود
↫و خــــــدا بود
°•●ای کاش #دلم از همه
↫غیر از تو جدا💕 بود
تا فاصله مان کم شود و #زود_بیایی
نذر دل من💖شاخه ای از باغ دعابود
#اللّٰھمَّ_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ🌸🍃
---------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔
🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍ را خواندم. حالا #سالهاست، دلم به حال خودم می سوزد.
🔸روزهایی که از خیل عشاق #جامانده بودی و درد فراق💕 دلت را به تنگ آورده بود. به روضه های ارباب🏴 پناه آوردی. برای ِغربت #امام_حسن، اشک ریختی😭 از حضرت مادر #شهادت خواستی و چه زیبا دعایت مستجاب شد
🔹جانباز ِشهید، برای رسیدن به #تو و چون تو زندگی کردن، پاهایم بی رمق و سرزانوهایم، زخمی ِگناهانم🔞 است. مسیر طولانی و #نفس_اماره، نفس هایم را به شماره انداخته است😓
🔸باید در دفتر زندگی ام #قوانین ده گانه ات را بنویسم📝 و سرمشق روزهای بلاتکلیفی بکنم. می خواهم #بغض هایم را در کوله پشتی🎒 تنهایی ام بریزم. دلم یک سفر میخواهد به مقصد #ساری ...
🔹آرزو دارم همانگونه که درکتابت📔 خواندم، راهنمایم شوی و مرا به #گلستان_شهدا ببری؛ چشم هایم را ببندم و در دارالشفای عاشقان♥️ بگشایم
🔸دل ِ سوخته🖤 از آتش هجران را با سنگ سرد #مزارت تسکین دهم. تسبیح📿 تربتم را در دست بگیرم و آنقدر ذکر #یازهرا (س) بگویم تا نگاهم کنی😍
🔹باب الحوائج ِ جوانان، دست دلم را بگیر، #علمدارش باش.برای این سر به هوا کمی روضه بخوان😢
🔸در روز #تولدت که شهادتت🌷 هم امضا شد، برای حال دلمـ♥️ امن یجیب بخوان، بطلب که زائرت شوم😭
🎀به مناسبت #تولدوشهادت
#سیدمجتبی_علمدار ❣
✍به قلم طاهره بنائی(منتظر )
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
---------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌺بی اذن #تــو
هـرگـز عددی صد💯 نشود
♻️بر هر که نظر کنی
دگر #بد نشود
🌺 #زهــرا، تو دعـا کن
که بیاید مهــ♥️ـدی
♻️زیرا #تو اگر دعـا کنی
دگر رد نشود✘
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
یِڪ تُـو،
اینجـا در قلـبِ مـن
جــــــامـانده
از رفـتـنـت...
بعد از #تو
این دنیا
یک دنیا
کار دارد،
تا دوباره #دنیا شود..
#سردار_دلها
همین که #تو...
هر صبح در خیال منی
حال هر روز من خوب است...
#روزتـون_شهدایی 🌷
سمت راست
#شهیدمحمودکریمی
جانشین گد مکانیزه لشکر۲۵کربلا
#یادشهداباصلوات
🔸آن وقتها #حسن رو به قیافه نمیشناختم فقط این طرف و آن طرف چیزهایی درباره ش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور میداد و #سازماندهی میکرد.
🔹من هم که اعصابم خیلی بجا نبود از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم. آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم #تو اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچهها میپیچی و سین جیمشان میکنی⁉️"
🔸سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما #بسیجیها هستم!"
#شهید_حسن_باقری
مهدی جانم
توصیف قشنگےسٺ در این عالم هستے
#تـو عرش بَـرینے و #من از فرش زمینم
آواره نہ ! درحسرٺ دیـدار تو بےشک
ویرانہ ے ویرانہ ے #ویرانہ_تریـنم.
#جمعه 💔
❣️ #سلام_امام_زمانم ❣️
همین که هر صبـــح
خیالـــم از #تــو پُر است..،
شـکــــر میکنم
که خــــدا مــــرا
#عاشق_تــو آفرید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🏴🏴
#رفیق_شهیدم
دآرَد
دلِ مآ♥️
از #تو تمنآے نگآهے
مَحروم مَگردان دلِ مآرا،
ڪه روآ نیست
#شهید_احمدعلی_نیری 🍃🌹
-----------------------------------------------------------
🏴ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🖤
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🥀 #سیدالشهداء علیهالسلامـ
یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، کُلَّما مَضی یَومٌ ذَهَبَ بَعضُک؛
ای فرزند آدم!
#تو همان روزهایی هستی که سپری می کنی!
هر روزی که میگذرد، بخشی از #وجود تو از دست میرود.
📕ارشادالقلوب، ج۱، ص۴
💠وقتی #راهیان_نور برای ما فقط یک مسافرت شده و #تو
💠از همین مسیر #راهی_نور می شوی
💠ما اهل زمینیم و تو اهل #آسمان
شمادعوتی به↙️
♡♥◾کانــال مـــــداح شهیـد کربلایی حجت اللّٰه رحیمی ◾♥♡
https://eitaa.com/joinchat/3381264386Cabc12ef325
#سلام_مولا_جانم ✋
#صبحت_بخیر_ای_عزیزتر_از_جانم 🕊
🍃💐 شاعر شده ام تا که در این #آبادی
🍃🌸 از نام عزیزت بنمایم یادی
🕊 یادم نرود هر غزلم #عشق_تو است
🍃🌼 این قافیه ها را که #تو یادم دادی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
---------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪڪنےشهـیدمیشے👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
💠وقتی #راهیان_نور برای ما فقط یک مسافرت شده و #تو
💠از همین مسیر #راهی_نور می شوی
💠ما اهل زمینیم و تو اهل #آسمان