🌸
هر وقت که مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشه ای می کشید و او را در خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید :بچه های مردم تکه پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.
امام (ره ) گفته اند با همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری.
بهشان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد، مصطفی را هم رد کرد.
مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند. دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید هستید می خواهم #داماد_حضرت_زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود .
امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.»
شادی روح #شهدا #صلوات + وعجل فرجهم
#شهادت
#تا_شهدا
#شهید
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#آتش_به_اختیار
یک گوشه ی هنرستان #کتاب_خانه راه انداخته بود؛
#کتاب_خانه که نه! یک جایی که بشود #کتاب رد و بدل کرد، بیش تر هم کتاب های #انقلابی و #مذهبی.
بعد هم #نماز_جماعت راه انداخت، گاهی هم بین #نماز ها حرف می زد.
خبرش بعد مدتی به ساواک هم رسید.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌹
#کار_فرهنگی
@shahidgomnam
✅ معلم بی حجاب
🌸معلم جدید بی حجاب بود مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.
خانم معلم آمد سراغش دستش را انداخت زیر چانه اش که "سرت را بالا بگیر ببینم."
چشم هایش را بست و سرش را بالا آورد.
🌸از کلاس بیرون زد، تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود.
خونه که رسید گفت دیگه نمیخوام برم هنرستان.
آخه برای چی؟؟؟
معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست، میخوام برم قم؛ حوزه.
🌺 چشماتو از حرام ببندی...
خدا خوشگل خوشگلا رو بهت نشون میده - امتحان کن...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
روحش شاد و یادش گرامی باد به برکت صلوات
🍃🌺🌸✨🍃🌺
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🔸💠🔸💠🔸💠
توسل به حضرت زهرا(س)
وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمیرویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.»
به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد.
گردانها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسیها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقیها را دور زده بودیم!
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#یادش_باصلوات
@Shahidgomnam
#نماز_شهدا؛ ساعتی برای خدا⌛️
#شهید_مصطفی_ردانی_پور🌹
گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت 11 هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
.
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
✳️گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
📚کتاب مصطفای خدا.
#نماز
#محبت_خدا
#سجده
#نماز_شهیدان