🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_هشتاد_و_سوم 🌸🍃
_درمورد اون حرفایی که بهت زدم فکر کردی؟ 🤔🤔
_چیزی برای فکر کردن نیست.🙄🙄
_یعنی واقعا اصلا برات مهم نیس چی به سرت آوردن؟😟😟
_من این چندساله یاد گرفتم از چیزای دل خواهم بگذرم اینم روش.😏😏 خدا اون بالا نشسته و همه چیو میبینه مطمئنم بی جواب نمیزاره کاراشون رو.😒😒
_نشستی همه چیزو واگذار کردی به هدا فکر کرذی درست میشه؟😳😳 آخه یه حرفی، حرکتی، عکس العملی.. 😤😤
_آقا مهرزاد من کاری ازدستم برنمیاد.😞😞 تنهام و کسی رو ندارم پشتم باشه برای همین نه حرفی میزنم نه عکس العملی نشون میدم. 😩😩
تنها سرپناهم همین اتاقه دیگه جایی برای موندن ندارم.
مهرزاد تا آمد جواب دهد مریم خانم وارد حیاط شد و چشمش به آن دو نفر افتاد.
با ابروهای درهم ب طرف انها امد.
_شما دوتا اینجا چی میگید بهم؟😡😡😡
_باید ب شما توضیح بدم که چیکار میکنم؟😠😠
_از این دختره بی سرو پا یاد گرفتی با مادرت اینجور حرف بزنی؟ 😤😤
حورا این حرفها برایش عادی بود. چیزی نگفت و به طرف اتاقش رفت.
آخر او چه گناهی داشت؟😟😟 مگر این نبود که انها ارثیه اش را برداشته بودند و اینهمه مدت عذابش داده بودند؟ 😞😞😞
روی تختش نشست و به پنجره اتاقش زل زد و خطاب ب خدا گفت: خدایا مهم نیست که اینها به من بد کردند اما تو از سر تقصیرشان بگذر.😭😭😭
خدایا من بخشیدم تو هم اگر من کار اشتباهی انجام دادم تو این مدت منو ببخش و تنهام نذار آخه من به جز تو کسیو ندارم.
*******
آن روز، روز خاصی بود برای هدی.😇😇
تاصبح خوابش نبرد. استرسی شیرین داشت.🤗🤗
همش از خدا میخواست که راه خوبی را انتخاب کرده باشد و از کاری که میکند پشیمان نشود.
به حورا هم با کلی ذوق و شوق گفته بود که زودترازهمه آنجا باشد.
هدی تنها برای ۲ساعت خوابش برده بود.صبح بعدازاینکه بیدارشد، لباس شکلاتی که دوخته بود باروسری نباتی زیبایش راپوشید. 😍😍
کرمی به صورتش زد و کمی زیر چشمش را سرمه کشید تا از بی روحی و بی خالی درآید. دوست داشت رژ لبی بکشد اما بیخیال شد و چادرش را به سر کرد. 😌😌
سپس به سمت حرم حرکت کرد.
خانواده هدی و امیر رضا هم سوار اتوموبیل هایشان شدند و حرکت کردند.
دوست داشتند که عقدشان اول زیرسایه ی امام رضا(ع) انجام شود تا زندگی پربرکتی داشته باشند. 😍😍😍
هدی بادیدن امیررضا درکت و شلوارشکلاتی و پیراهن نباتی قند در دلش آب شد.😘😘
امیررضا باظرافت خاصی ریش هایش رامرتب کرده بود و بسیارزیبا شده بود.😍😍😍
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃