🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_هشتاد_و_هشتم 🌸🍃
_بفرمایید.☺️☺️
در باز شد و یلدا وارد شد. با لبخند روی لب و دسته گلی به دست.🌹🌹🌹
_ سلام حورا جون. خوبی عزیزم؟؟😍😍
_ به به یلداخانم. بفرمایین تو دم در بده. 🤗🤗خوبم فدات بشم چرا زحمت کشیدی؟😌😌
یلدا با چادر عربی، بسیار زیبا و معصوم شده بود. حورا از دیدنش خوشحال شده بود و لبخند رضایت بر لب داشت.
چقدر فرق کرده بود و چقدر سرحال بود.😉😉😉
_ چه عجب از این ورا! دو ماه گذشته و خانم تازه الان اومده دیدن ما.😇😇😇
یلدا نشست و گفت: وای نگو حورا جون خیلی درگیر بودم بخدا. اومدم ازت تشکر کنم واقعا کمک کردی بهم.😍😍😍
_ ازدواج کردی؟😉😉
ابروها و حلقه اش را نشان داد و گفت: مشخص نیست؟ بالاخره به ارزوم رسیدم.😘😘😘
خیلی خوشحالم بخدا. بابام وقتی فهمید چه اشتباهی کرده دلخور شد و گفت که بیان حرفای اولیه رو بزنن. بالاخره هم راضی شد و قبول کرد. شب عید عقد کردیم و الانم یه ماهه تو عقدیم.
_ ای جان خداروشکر همش تو فکرت بودم خدایی خوشحالم به آرزوت رسیدی و خوشبختی. چرا آقا دوماد نیومدن؟😉😉
_ رفته سفر دو روزه جمکران.🙂🙂
_ عه بسلامتی چرا بدون تو!؟🙁🙁
_ آخه.. نذر داشته اگه به من برسه خودش دو روزه بره جمکران و بیاد.☺️
_ الهی زیارتشون قبول. 🙏🙏خب خداروشکر. الان اوضاع چطوره؟🤔🤔🤔
_عالی خیلی راضیم از شوهرم و خانوادش.😊😊
مادر پدرمم خیلی باهاش خوبن. حالا فهمیدن چه پسر گلیه. قرار عروسیمونم افتاد سال دیگه عید غدیر.😉😉
_ به سلامتی خوشبخت بشی عزیزم. خیلی برات خوشحالم. 😘😘
– همشو مدیون توام حورا جون. ممنونم از کمکات. 😍😍
_ قربونت بشم تو هیچ دینی بهم نداری گلم.😏😏 همش بخاطر دل پاک و مهربونته.😌😌
_ خلاصه ممنونم ازت. این گلم تقدیم به بهترین مشاور دنیا.🌹🌹🌹
دسته گل را به حورا داد و با خداحافظی از اتاقش خارج شد. حورا با خستگی برگشت خانه. از ایستگاه اتوبوس تا خانه راه زیادی نبود ولی متوجه نگاه های معنا دار همسایه هایش شد.😳😳😳
دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود چه برسد به حرف مردم. بگذار هر چه می خواهند بگویند. من برای خودم زندگی می کنم.
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃