eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
974 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
93 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• 🥀زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست🥀 تازنده‌ایم‌رزمنده‌ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 _ داداش حواست هست برم خرید؟! 😉😉 _ آره برو ولی زود برگرد مهرزاد اگه بیاد... 😰😰 _ عه خب کلیدو ازش بگیر ترس نداره که.😏😏 _ ترس چیه رضا؟! فقط نمیخوام باهاش روبرو بشم‌، همین.. 🙁🙁 _ مرد یه بار شیونم یه بار. قرار نیست خودتو از همه مخفی کنی که. کینه ای که نبودی تو مهدی جان.😇😇😇 امیر مهدی انگشتر ها را مرتب کرد و گفت: کینه نیست رضا فقط نمیخوام دلخوری دیگه ای به وجود بیاد همین. 🙂🙂 _ خیلخب به کارت برس منم برم. مهرزاد اومد کلید رو ازش بگیر.😉😉 هوفی کشید و گفت: باشه. سلام برسون. خدافظ.👋👋👋 امیر رضا رفت و امیر مهدی هم مشغول مشتری ها شد. بودن در مغازه باعث می شد حورا را فراموش کند. اما فکر و خیال آخر شب به سراغش می آمد. 😔😔😔 دلش می خواست به استخاره محل نگذارد و جلو برود و بگوید دوستش دارد اما به دلش بد افتاده بود.😫😫 شاید قسمت نبود... قسمت... قسمت‌‌..😖😖😖 "تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد 😍😍 زندگی درد قشنگیست که جریان دارد😘😘 زندگی درد قشنگیست، به جز شبهایش!😇😇 که بدون تو فقط خوابِ پریشان دارد😉😉 یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! 😊😊 کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!🙂🙂 خواب بد دیده ام، ای کاش خدا خیر کند☺️☺️ خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!🙃🙃 شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی😚😚 من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد🤗🤗 اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر😇😇 سر و سرّیست که با موی پریشان دارد😄😄 "من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم😁😁 زندگی درد قشنگیست که جریان دارد..."😍😍 بعد نماز مغرب،امیر مهدی دوباره به مغازه آمد و خودش را سرگرم کرد تا اینکه مهرزاد رسید. به ساعت نگاهی کرد. ساعت۱۰ بود. دیگر وقت امدنش بود. 🕙🕙 _سلام.🙂🙂 امیر مهدی دستش را دراز کرد و گفت: سلام خوبی؟ 😊😊 اما دستش خالی برگشت. کمی مردد ماند. معذب بود کاش مهرزاد از او دلخور نباشد حالا که کلا بیخیال دختر عمه اش شده.🙁🙁 _ اومدم کلید رو بدم.😏😏 کلید را روی میز گذاشت و گفت:سلام برسون به امیر رضا. 😒😒 هنوز هم در چشمانش خشم موج می زد. هنوز هم از امیر مهدی بیزار بود. هنوز هم خشم و کینه در قلبش ریشه داشت. 😔😔 مهرزاد برگشت که برود اما امیر مهدی گفت: مهرزاد...🗣میگن دوتا مسلمون اگه سه روز باهم قهر باشن دیگه مسلمون نیستن. تو چرا... 😰😰😰 _ من مسلمون نیستم.😏😏 قهر و این کارا هم مال بچه هاست ممن کینتو به دل دارم. ازشم نمی گذرم. منتظر سوختن تو رو تو آتیشه کینه قلبم ببینم.😕😕 مهرزاد با همان چشمان سرخ از عصبانیت نگاهی گذرا به امیر مهدی انداخت و رفت.😡😡😡😡 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃