🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
رمان { 🌸🍃#حورا 🌸🍃}
💝💝💝💝💝💝💝💝
عرض سلام و ادب خدمت عزیزان باتوجه به علاقه شما به رمان قبلی ما😍😍😍
تصمیم گرفتیم که رمانی مذهبی و بسیار زیبا به نام "حورا" رادرکانال {❤️شهید گمنام ❤️} تقدیم به چشمان زیبایتان کنیم
امیدوارم که لذت ببرید.....
ایدی ادمین و مسئول پارت ها👇👇👇
@Sit_narges_2018
🌸🍃 #رمان_حورا🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_چهاردهم🌸🍃
شب هنگام روبروی پنجره اتاقش نشسته بود و دستان ظریف و دخترانه اش را به روی آسمان بلند کرده بود.👐👐
دلش گریه می خواست،😥😥 بغض می خواست، نوازش می خواست😞😞، آغوش می خواست..😢😢
و فقط خدا را داشت تا از او یاری بخواهد. دور انگشتانش تسبیح سبز رنگ کربلا پیچیده بود که هدیه مادر بزرگش بود.😭😭
بعد از فوت مادر و پدرش، مادر مادرش هوای او را خیلی داشت اما زیاد عمر نکرد و بعد از چهار سال دنیا را ترک کرد.😖😔😔
از آن به بعد بود که دیگر دلخوشی در این دنیا نداشت جز زمزمه ها و ناله های شبانه اش.
با همان زبان خودش با خدا سخت گفت😔😔😔.
_خدایا من هروقت ازت کمک خواستم دستمو گرفتی.. کمکم کردی... تنهام نذاشتی... الانم تنهام نزار.😭😭😭😭
خیلی تنهام، کسیو ندارم پس دستمو بگیر.. دست خالی منو بر نگردون که پناهی جز تو ندارم.🙏🙏🙇♀🙇♀
نمیدونم این آقاهه کیه و چیکاره است و منو کی دیده؟ نمیدونم چرا ازم خوشش اومده و حرفاش راسته یا نه؟😣😣😣
فقط اینو میدونم که به این آشنایی حس خوبی ندارم.😬😬
پروردگارم تنها مونس و همدم من تویی دست رد به سینه ام نزن. من تنهام خیلی تنهام.. بدون تو تنها ترم میشم.😰😰😭😭
مهرزاد پشت در ایستاده بود و دلش برای دخترک دوست داشتنی قلبش آتش گرفته بود.😣😣 صدای هق هق گریه هایش و التماس هایش به درگاه معبودش داشت او را دیوانه میکرد.😭😭😭😭
هیچکاری از دستش بر نمی آمد.😔😔
چقدر بی عرضه بود که نمی توانست دست معشوقه اش را بگیرد و از آن خانه ببرد یا جلوی زور گویی های پدر و مادرش بایستد.😤😤😤
حتی نمیتوانست آن سعیدی نامرد را خفه کند.😠😠
مهرزاد نظاره گر بود وچقدر بد بود عاشق بی دست و پا..😵😵
"وقتی عاشق میشوی دیگر هیچچیز دست خودت نیست، دست قلبته" 😍😍
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا🌸🍃
🌸🍃#قسمت_پانزدهم🌸🍃
مهرزاد آن شب برای اولین بار برای رها شدن دختر عمه اش از آن مخمصه دعا کرد.🙇🙇
برای اولین بار دستانش را بالا برد و از خدای بالای سرش چیزی خواست..👐👐
خواسته ای که آینده اش را تایین میکرد..🙏🙏
_خدایا من نمیدونم کجایی و آیا صدامو میشنوی یا نه؟ من مثل حورا هرشب باهات حرف نمیزنم و نمیشناسمت. 😶😶نمازم نمیخونم😑. روزه هم نمیگیرم..😟😟 فقط الان ازت میخوام کاری کنی حورا از این وضع نجات پیدا کنه و به زور مجبور به انجام کاری که آیندشو به خطر میندازه نشه.😌😌
من.. من حورا رو دوست دارم😍😍 و میخوام برای خودم باشه. هرچند میدونم من پیشت ارزشی ندارم اما حورا که داره. 😙😙اگر نمیخوای به من بدیش لااقل نزار دست سعیدی بهش برسه.☺️☺️
مهرزاد آن شب سرش را آرام روی بالش گذاشت اما پریشان خوابش برد و با کابوس هم خواب شد.😴💤💤
صبح با سردرد از جا برخواست و بی حوصله راهی شرکت پدرش شد.😦😦
باید با او حرف می زد و ازش میخواست که دست از عروس کردن حورا بردارد.🤕🤕
با مادرش نمی توانست حرفی بزند چون اخلاقش را حدس می زد و می دانست که از حورا بیزار است، بنابراین پدرش مورد بهتری برای صحبت کردن بود.🤗🤗
هر چند او هم تحت تاثیر رفتار مادرش بود.😌😌
پا به شرکت که گذاشت سعیدی را دید که با مرد جوانی مشغول صحبت است.
زیر لب گفت:مرتیکه پیر خجالت نمیکشه میخواد کسیو بگیره که هم سن دخترشه.. عوضی حقه باز.😡😡
از کنارش رد شد و به اتاق پدرش رفت.
_چیشده مهرزاد؟ چه عجب این طرفا پیدات شد.😟😟
_حوصله گله کردن ندارم بابا. می خوام یه چیزی بگم بهتون.😤😤
_پول می خوای؟😰😰
_نه.. جواب میخوام ازتون.😠😠
_چه جوابی؟😳😳
_چرا می خواین حورا رو عروس کنین؟ که چی بشه؟ 😠😠که با یک آدم حسابی پولدار فامیل بشین و بچاپ بچاپ کنین؟😡😡
_حرف دهنتو بفهم پسر...😡😡
_هیچی نگین بابا بزارین حرفمو بزنم. بعدم جوابمو میدین. 😤😤
حورا چه گناهی کرده که باید تو خونه این یارو بدبخت بشه؟😣😣 شما دیگه چرا؟مگه تو اون خونه اضافیه؟ چقدر غذا میخوره؟😩😩چقدر خرج داره؟🤔🤔 یک دانشگاهشه که اونم دولتی میخونه و فقط چند تا کتاب میخره در طول ترم. 😩😩
کدوم پولتون رو هدر کرده این دختر که دارین زندگیشو سیاه می کنین؟😤😤
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد🍃🍃🍃
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
🌸🍃 #رمان_حورا🌸🍃 🌸🍃#قسمت_یازدهم🌸🍃 حورا با ناراحتی و عصبانیت وارد دانشگاه شد در حالی که از ر
🌸🍃دسترسی به قسمت قبلی رمان #حورا🌸🍃
#ریحآنہخلقٺ|♥️🌱
|| همہ مےگویند:{🙆🏻♀}•°
میاݩ عِده اے بآٰ ڪٰلاس
اُمُل بودݩ جرأتــ مےخواهد...
امٰا منـ مےگویَم:↻
ٰݦیان عِده اے حُرمتـ•••
شڪن حُرمَتـ نِگه
داشتن،شجاعتـ استـ . ∙͜•
شـ•_•ـیر زن🌱💙
به خودتــ ببال 🙆🏻♀
بدان که از میان عدهے ڪثیرے
#لیــــاقتـداشتےڪهمدافع
چــادر مـ💚ـادر باشے...
#مداآفعان_حیآ 😇💙
roze-10.mp3
10.68M
آروم آروم😭
#مداحے
#فاطمیه💔
#شهید_حسین_معز_غلامے❤️
#پیشنهاد_دانلود📚
آن ها چفیه بستند تا بسیجے وار بجنگند💪
من چادر مےپوشمـ تا زهرایے زندگے ڪنمـ!😍
آن ها چفیه را خیس مے ڪردند تا نفس هایشان”آلوده شیمیایے” نشود😊
من چادر مے پوشمـ تا از”نفس های آلوده”دور بمانمـ!☺️
“بانو چادرٺـ را بتڪان قصد تیممـ داریمـ♥
🌷عشق به امام خمینی(ره)🌷
🍃ابراهيم از دوران کودکي، عشق و ارادت خاصي به امام خميني(ره) داشت و هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد.
🌸او پروانه وار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد و همیشه میگفت: «صاحب اين انقلاب امام خمینی است، ما مطيع ايشانيم. هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.»
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
ــــــــــ🌿🌹🌿🌹ــــــــــ
🌷 لوح| فرزندان روح الله
🔻 رهبرانقلاب: معجزهی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما میبینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمهالله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیهی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن میایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱
⚡ #چهل_سال_پیروزی
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاتح خیبر: علی
مرد دلاور: علی
قاضی عادل: علی
🎥 فیلم | #صبحگاه_جبهه
تقدیم بہ همہ ی
جامانده های ڪاروان عشق و تمامی ڪسانی ڪه دل بہ مهرشان بستہ اند ...
@Shahidgomnam