eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
918 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت هفتاد و هفت جامع الاطراف🌸🌿 🌹 حسین همه قواعد رو به هم ریخته بود که با عقل جور در نمیاد.درعین اینکه روحیه ای جدی و محکم در مقابل سختی ها ودشمن درماموریت های نظامی داشت.درمسائل عاطفی بسیار آدم احساسی بود که می رفت،درهیئت و با یک تواضع و خوشنودی اهل بیت (ع) مداحی می کرد،اصلا وقتش روتلف نمی کرد و اگر وقت پرتی براش پیدامی شد،سریع می نشست و شعر و سبک مداحی کار می کرد.چون هردوتای ما در عین همکاربودن در کسوت مداحی هم ارتباط داشتیم و به هم سبک شعر می دادیم،هنوزهم اون شعر هارودارم؛حسین صدای بسیار زیبا و دلنشین داشت و روضه خون حرفه ای بود!وعاشق مداحی بود و عاشق امام حسین (ع) خصوصاً روضه حضرت زهرا (س)بود همیشه در مداحی هاش حتما اشاره ای به شهدا می کرد و واقعاً به شیعه بودنش افتخار می کرد؛حسین واقعایک مداح انقلابی بود چون تفکرش به تفکر بسیجی و انقلابی بود،انصافادرهمه زمینه ها آدم مستعدی بود که اگر شهید نمی شد،قطعایه فرد موثری برای سپاه و انقلاب بود.حسین صرفاپاسدار نبود!یه پاسدار بود که بسیجی بود،هیئتی بود،ولایتی بود،انقلابی بود،پاسداری بود که توکف خیابون بودودلسوز نظام،انقلاب و تشیع بود،تعصب عجیبی به ولایت و رهبری داشت،درعین اینکه بااون لطافت و احساس درهیئت می خوندوهم زمان درنبردباجریانات تکفیری می جنگید،حتی درفتنه ۸۸توکف خیابون ها باافراداشوب گردرکسوت یه بسیجی مقابله می کنه و کتفش آسیب می بینه.درواقع قبل از جانبازی وشهادت درسوریه،جانبازفتنه ۸۸بود. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
AUD-20210113-WA0088.mp3
13.69M
🎧 صدای بهشتی یک شهید!! خوشبختی یعنی تو زندگیت امام زمان داری..😍 🎧 مداح : شهید حسین معزغلامی @shahidhosseinmoezgholami
225_5159463904.mp3
16.54M
"شور(دیوانگان‌زینب‌کبری)" 🎼 بانوای ❤️ {یک بار دگر برایمان روضه بخوان روضه خوان هیئت منتظران💔😭} @shahidhosseinmoezgholami
پارت هفتاد و هشت دل خواهرازچیزی خبرداشت...🌸🌿 🌹 بار اول که حسین می خواست به منطقه بره،تاریخ دقیق اعزامش رو نمی دونستیم،ولی می دونستیم که در این هفته اعزام میشه.روز اعزام حسین زنگ زد و گفت که داره به سوریه میره و از من طلب حلالیت کردوخداحافظی کرد.بعدباهمسرم صحبت کرد و گفت که خواهرم رو به تومی سپارم،مواظبش باش.بعدازقطع کردن تلفن همسرم به من گفت،بریم خونه پدرتون و ازحسین خداحافظی کنیم.من حال مساعدی نداشتم،به همسرم گفتم: حال خداحافظی با حسین ودیدن مامان و بابا در این شرایط روندارم.خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم.حسین رفت و برگشت،برای باردوم که می خواست به سوریه بره،همه خونه پدرم بودیم،همه گریه می کردن ولی من اصلا گریه نمی کردم.ناراحت بودم ولی مقاومت می کردم و گریه نمی کردم.به حسین گفتم:داری جایی میری،که میخوای از حریم اسلام دفاع کنی.من چرابایدگریه کنم؟حسین به شوخی گفت:«ماشاءالله برای خودت مردی شدی!»بعدکه ازمنطقه بامن تماس گرفت و گفت،روحیه توبه من روحیه داد؛من به توافتخار می کنم.اون زمان که حسین در سوریه بود،اوضاع سوریه خیلی خراب بود.من هرروز توتهران بنرمراسم تشیع شهدای مدافع حرم رومی دیدم.می گفتم خدایا من از تو هیچی نمی خواهم.فقط نشه یه روز عکس حسین رو روی این بنرها ببینم.باوجوداینکه حسین می دونست که اوضاع سوریه خرابه،ولی وقتی که می خواست به سوریه بره،ذره ای استرس نداشت.باراول و دومی که می خواست به سوریه بره،به سرعت ازدرخونه خارج می شدومی رفت ولی آخرین باری که می خواست بره،چندباربرگشت،دستی تکان دادوخداحافظی کرد و رفت.به دام افتاده بود که اینبار شهید می شه.ولی ازبس حسین می گفت،نگران نباشید،من به عنوان نیروی پشتیبانی می رم،پشت جبهه هستم.اتفاقی نمی افته،ماهم اینطورفکرمی کردیم.مادرم نگران بود.به مامی گفت ساده نباشید،حسین اینهاروبرادلگرمی مامیگه.چندروزقبل از اینکه حسین به سوریه بره،مهدی نعمایی«فرمانده حسین در سوریه»به شهادت رسیده بود و حسین از این قضیه خیلی ناراحت بود.حال و هواش خیلی عوض شده بود.اینبارکه حسین به سوریه رفت،توخونه حال همه یه جوری بود،مثل دفعات قبل نبود.روزپنجشنبه ای که حسین فرداش به شهادت رسید،من در خبرگزاری العالم دیدم که اوضاع استان حماه خیلی خرابه ودرگیری های شدیدی وجود داره.دراون برهه حسین در شهر حماه بود.مادرم هم مثل من اخبار سوریه رودائما از خبرگزاری های مختلف پیگیری می کرد.همون روز به همسرم گفتم من رو پیش مادرم ببر،چون الان اخبار سوریه رودیده ودلشوره گرفته؛تارسیدم دیدم حال مادرم خوب نیست.پرسیدم چه شده؟گفت حماه شلوغ شده،چندروزی هست که حسین تماس نگرفته.گفتم نگران نباش استان حماه خیلی بزرگه وحسین جایی هست که در اونجا درگیری وجود نداره.وامن امنه.برااینکه مادرم رو آروم کنم،به دروغ گفتم درفضای مجازی نوشته،تلفن اون منطقه ای که حسین اونجاست،قطعه‌ و نمی تونه زنگ بزنه،حتی رزمندگان دیگه هم نمی تونن زنگ بزنن.دلم مثل سیروسرکه می جوشید.این جملات رو فقط برای آرامش مادرم گفتم.ظهرپنجشنبه،ناهار رو مهمان عموم بودیم.بعدازصرف ناهارمادرم اصرار داشت که سرخاک پدربزرگ و مادربزرگم که خانواده شهدا بودند،بریم.وقتی سرمزاررسیدیم حالمان خوب نبود،پدرم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد.اقوام نزدیک مان نیزسرمزار آمده بودند.ازسرمزارکه به خونه برگشتم،مدام آیه ی«یاایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»درگوشم تکرار می شد.درخونه دنبال منبع این صوت می گشتم ولی نه تلویزیونی روشن بود و نه کسی آن صوت رو می شنید.ازخواهرشوهرم پرسیدم،این صدارومی شنوی؟گفت نه،من این صدا رو نمی شنوم یکهو گریه ام گرفت.همه دورم جمع شدن وپرسیدن چه شده؟گفتم دلم آشوبه.خواهرشوهرم تازه عمه شده بود.بهش گفتم،دعاکن من هم عمه بشم.همه گریشون گرفت و گفتند اِن شاءالله عمه میشی.دوسه شب بود که ازحسین خبری نبود،من هم نگرانیم بیشتر شده بود.چندشب بود که نمی خوابیدم و اخبارفضای مجازی روپیگیری می کردم.شنبه شب خبری رودرفضای مجازی دیدم که مدافع حرم سعید خواجه صالحانی به شهادت رسیده.همون صفحه رومی خواندم که این شهید کجابه شهادت رسیده،یکباره خبری رو دیدم که عکس حسین رو منتشر کرده بودونوشته بودحسین جان شهادتت مبارک.دیگه چیزی نفهمیدم.گوشی رو پرت کردم.بچه ام که بغلم بود و گریه می کرد رهاش کردم و گریه بلندی کردم.باصدای گریه ام،پدرومادرهمسرم به اتاق آمدن.تونهااصلادرفکرشهادت حسین نبودن.درحال آماده‌سازی لباس هاشون برای فردا بودن،فردا عروسی برادر همسرم بود؛حال من رو که دیدن متوجه جریان شدن.سریع به خانه پدربزرگم برای دیدار با پدر و مادرم‌ رفتیم.اونهااون روز خونه پدربزرگم مهمان بودن.وقتی وارد خونه پدربزرگم شدیم،بادیدن آرامش پدر و مادرم‌،گریه ام بیشتر شد.مادرم گفت،گریه نکن،حسین گفته در شهادت من گریه نکنیدومراقب حجابتان باشید. (خواهر کوچک شهید)
برای شھیـد شـدن گاهی یک خلـوت سحـر هم کافیست‌.. دل کہ شھیـد شود، در نھایت انسـان شھیـد میشود🕊 🖐🏻 @shahidhosseinmoezgholami
پارت هفتاد و نه سرو،قمحانه🌸🌿 🌹 حسین در اثراون روزه هایی که می خوندبه مقصد رسید.سیمش وصل بود!واقعامقیدبودکه حتی اگر مثلاً شیفت کاریشه،باکسی عوض کنه یا از من اجازه بگیره و بره هیئت شون وروضه خونی کنه.توشهرحماه،حسین جانشین تیپ هجوم بود،چون فرمانده حسین به مرخصی رفته بود اومسئول تیپ محسوب می شد.قراربوددرچندروز آینده تیپ حسین برای پس زدن دشمن و گسترش منطقه امن،عملیات کنه.درهمین حدودزمانی،دشمن بااستفاده از اصل غافلگیری به ماحمله کرد،فرمانده منطقه می گفت که ماتیپ هجوم رو فرستادیم کمک نیروهامون توقمحانه که جلوی هجوم غافلگیر انه دشمن رو بگیرن.دشمن بعد از حمله،خط رو شکسته و چندین کیلومتر پیشروی کرده بود.حسین به دشمن می رسه و جلواون هارومیبنده.پشتیبانی آتش مناسب و فرماندهی بی بدیل فرمانده منطقه در کنار ایستادگی حسین ودیگرنیروهای محور مقاومت،سدمحکمی در مقابل دشمن میشن و فرصتی ایجاد می کنن که نیروهای خودی منسجم شده و به منطقه برسند.بعدازیک رزم جانانه،ارتباط بی سیم حسین قطع میشه!تلاش کردیم از سرنوشت حسین خبری کسب کنیم اما حسین شهید شده و پیکر مطهرش مفقود بود.دشمن بااین اشتباه که حسین نیروی سوری است،بی تفاوت از کنار پیکرش عبور می کنه.فرمانده منطقه با نیروهایی که بهش رسیده و تونسته سازماندهی کنه به دشمن می زنه و خط روتثبیت می کنه.حالابادستورفرماندهی نیروها به دنبال پیکر مطهر شهدامی گردند.بالطف خداوخانوم حضرت زینب(س)متوجه سه پیکر شدن که شهید حسین معزغلامی یکی از اون سه شهید بود.ازنظرنظامی،باتوجه به تازه وارد بودن حسین،نمیتوان گفت تخصص نظامی شهید از دیگران بیشتر بود!ولی مردانه ایستاده بود!باعده کمی که براش باقی مانده بود قمحانه رو نگه داشت،نگذاشت سقوط کنه؛اگه حسین ودیگرمدافعان حرم ماندندشهیدخواجه صالحانی و رزمندگان فاطمیون،دراون معرکه مقاومت نمی کردن،سقوط قمحانه مساوی بود،باازدست دادن شهرحماه و در نهایت تجزیه سوریه.چیزی که دشمن در تحقق آن در حلب،ناکام مانده بود.نقش شهادت شهید حسین معزغلامی از نظر نظامی اینجا خودش رو نشون میده.شایدسوال بشه که حسین بااین که سابقه زیادی در جنگ نداشت،چطورجلوی سقوط قمحانه رو گرفت؟پاسخ فقط یک کلمه است «مقاومت»حسین مثل سرو،درقمحانه ایستاد.چی باعث شد که حسین مقاومت کنه،شهیدبشه و جاودانه بشه؟به نظرم اثرهمون روضه ها و هیئت رفتن هابود؛واقعابهشت رو به بهاء دهند نه به بهانه. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
لبخنـد تـو خـلاصـہ خـوبے هـاست :)🤎🔓 🖇 @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد شهادت حسین🌸🌿 🌹 قبل از شهادت حسین،چندروزی‌ بود که تماس نگرفته بود.یه روز تماس گرفت.بهش گفتم،عزیزم چراتماس نمی گیری،نگرانت شدیم.گفت نگران نباش،مشکل مخابراتی داشتیم.نزدیکی های عید بود،گفت پاشوخونه رو برای عیدنظافت کن،نگران من هم نباش.گفتم حسین حوصله ندارم؛آخه حسین گفته بود برا تعطیلات عید برمی‌گردم و بعد از سیزدهم فروردین ماه به سوریه می رم.ولی بعدهاازمااجازه گرفته بود که عیدرو درسوریه بمونه.گفته بود من مجردم اجازه بدید بمونم تا متاهل ها بتونن برگردن.خیلی اصرار داشت بمونه.ماهم موافقت کردیم.حسین ماند؛روزعیدماهمدان بودیم.به مازنگ زد و عیدروتبریک گفت.به شوخی گفت،من ایران نیستم،اقوام نگن چون حسین نیست عیدی بهش نمی دیم.گفتم حسین جان همه میدن.گفت شوخی کردم.چون حسین شش فروردین ماه به دنیا آمده بود.هم عیدی حسین رودادند هم کادوی تولدش رو،می دونستم حسین این هاروبراهیئتش می خوادخرج کنه.حسین مجرد بود و به این پول هااحتیاجی نداشت.فقط پول هارو برا هیئت می خواست.توآخرین تماسش بهش گفتم،حسین عیدی هات رو جمع کردم گفت من شوخی کردم؛شماچرااین کار روانجام دادید؟گفتم عیبی نداره،ماکه نگفتیم،خودشون دادن.این تماس دوم فروردین ماه بود و بعد از اون دیگه تماس نگرفت،دلم آشوب شد،حوصله عید دیدنی نداشتم،مدام به آشپزخانه می رفتم و گریه می کردم.خواهرکوچیکش همدان پیش ما بود.منودلداری می دادوپیگیروضع حسین بود.خواهرش از شبکه های اجتماعی اخبار سوریه روپیگیری بود و می دونست شلوغ شده،ولی به من چیزی نمی گفت.فقط براتوجیح کردن می گفت خط هاقطع شده.من هم باورم می شد،ولی دلم آرام و قرار نداشت.خواهربزرگش تومسافرت بود،هرروز به من زنگ می زدوپیگیروضع حسین بود.می گفت دلشوره بدی داره.پنجشنبه بود،حسین سه روز بود که تماس نگرفته بود،حالم خراب شده بود،سرمزارپدرومادر همسرم رفته بودم.یکی از اقوام به من گفت چرا رنگت پریده؟روز پنجم بود که حسین تماس نگرفته بود یکی از اقوام ماروبراناهار دعوت کرده بود.به همسرم گفتم زشته توبرو،من هم حالم خوب نیست هم نکنه من بیام وگوشیم آنتن نده وحسین نتونه زنگ بزنه.همسرم رفت و من موندم.چندساعت بعد،مادریکی از دوستان حسین در شبکه های اجتماعی ازمن پرسیدکه حسین مجروح شده؟گفتم نه.گفت اگه تهران اومدیدناهاردرخدمت باشیم.گفتم ان شاءالله حسین برگرده خدمت می رسیم.توشبکه های اجتماعی پیگیراوضاع سوریه بودم که یک دفعه عکس حسین رو دیدم.زیرعکس نوشته بود،پاسدارمدافع حرم شهید حسین معزغلامی به شهادت رسید!داداشم وبرادرشوهرم زودترازهمه خبردار شده بودن.به همسرم زنگ زده بودن که لوله های آب منزلتان در تهران ترکیده،زودبرگردید.همسرم تماس گرفته بود و از همسایه طبقه پایین پرسیده بود،گفته بودند مشکلی نیست.بعددوباره تماس گرفتن حسین زخمی شده و به بیمارستان بقیه الله منتقل شده،سریعتربیاید،همسرم واقعاً فکر می کرد حسین مجروح شده.آمدخونه تاخبرمجروحیت رو به من بده.دیدهمه دارن گریه می کنن،حالش بدشد؛شب تولد حسین بود و قرار بود براش تولدبگیریم.حسین ساعت هفت صبح روز جمعه چهارم فروردین ماه ۱۳۹۶به شهادت رسیده بود.ولی پیکرش یک روزبعدبه عقب منتقل شده بود.بعدها شنیدم که یک روز قبل از شهادتش تیری به بازویش اصابت کرده بود ولی خودش به عقب برنگشته بود.گفته بودکارزیاده.حتی چندروزقبلش هم با موتور تصادف کرده و آسیب دیده بود.یه روز به من زنگ زد و خواست بگه که تصادف کرده. ولی ترسیدنگران شم نگفت ،چندبااصرارکردم ولی نگفت.روزهشتم فروردین ماه پیکرحسین رو به معراج الشهداء آوردن.تعطیلات عید بود،ولی مردم زیادی برای تشیع پیکر حسین آمده بودن.شوکه شده بودیم که این همه جمعیت از کجا آمده!اصلایک بارهم به شهادت حسین فکر نمی کردم.یعنی جرأت فکر کردن در این مورد رونداشتم،برایم سخت بود. (مادرشهید) @shahidhosseinmoezgholami
🥀⃟🌧 ما را بہ دعا کاش نسازند فراموش رِندان سحرخیز کہ صاحب نفسانند :) 🖐🏻 @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد و یک مادران زینبی🌸🌿 🌹 بااینکه روز۴فروردین حسین آقا شهید شده بود،۵فروردین خبرقطعی شهادت ایشون اومد.قرارشدمن وچندنفرازهمکاران بریم درب خونه پدر حسین آقاوخبرشهادتشون رو بهشون بدیم.لحظه ای که وارد خونه پدر حسین آقا شدیم،صبرپدر حسین خیلی به چشم می اومد.ازاون بالاترصبر زینبی(س)مادرشهید حسین معزغلامی،واقعا من رو تحت تاثیر قرار داد؛برخوردی که مادر حسین باماکرد،برای من درس بود،جمله ای که مادر حسین گفت باعث گریه وضجه همه افراد اونجا شد.امااین مادر خم به ابرو نیاورد.بعدازدادن خبر شهادت حسین به پدر و مادرش قبل از هر حرفی مادر حسین آقا مارو به صرف شیرینی و میوه ای بااصرارفراوان دعوت کرد و بعد خیلی صبورانه به ماگفتند:«من ازدیشب منتظر تماس حسینم بودم،که به من زنگ بزنه وروز تولدش رو بهش تبریک بگم.اماالان که خبر شهادتش اومدخوشحالم وراضیم به رضای خدا»بعد دوباره به ما شیرینی و میوه تعارف کردن.آدم صبرچنین شیرزن هاروکه می بینه،حقیقتا یادصبرحضرت زینب(س)و آن جمله معروف «به خدا قسم چیزی جز زیبایی ندیدم»برایش تداعی می شود. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهـادت؛ اجـر کسـانے است کہ در زنـدگے خـود مـدام در حـال درگیـرے با نفس‌انـد و زمـانے کہ نفس سـرکش خـود را رام نمودنـد، خداونـد بـہ مـزد این جهاد اکبـر، شهـادت را روزے آنـان خواهـد کرد♥️… ⚡️ @shahidhosseinmoezgholami
🌺🍃 ای شهدا... نبض هایمان را بگیرید.. ببینید که چگونه مان برای تان می تپد! 🌺🍃 @shahidhosseinmoezgholami
انگشتر بابرکت توصیه رهبری به حفظ یادگار شهید حسین آقا یه انگشتری فیروزه داره که با مرحوم پدرش مشترکا استفاده می کردن. گاهی حاج آقا مینداختن البته به اصرار حسین. سه چهار سال پیش من یه شب خواب دیدم که آقا(آیت الله خامنه ای) برای ناهار تشریف آوردن منزل ما و در کنار هم غذا خوردیم. بعد از سرو غذا من اون انگشتر فیروزه رو آوردم و تقدیم آقا کردم. بعد از بیدار شدن، اونچه در عالم رویا دیده بودم رو خدمت پدر مرحومشون نقل کردم. ایشون گفتن که "ان شا الله همین هم میشه" و انگشتری رو خدمت ایشون تقدیم می کنید. چند روز پیش که خدمت حضرت آقا رسیدم، انگشترو با خودم بردم. خوابم رو برای ایشون تعریف کردم و انگشتری رو تقدیم کردم. آقا هم انگشترو دست گرفتن و فرمودن "شما این رو به من هدیه کردید خیلیم ممنون اما من این رو برمیگردونم به شما. یادگار شهید هست. اینها باید حفظ و نگهداری شه" عرض کردم که حسین آقا انگشترای زیادی داشتن و همه رو هم نگه داشتم و خیلی حساسم رو وسایل شهید، این یکی رو شما بپذیرید. فرمودن "نه؛ ببرید و این رو قاب کنید. یادگاریای شهیدو به بهترین شکل نگه داری کنید." انگشتر دوباره به خونه و به جای ویژه خودش تو قاب انگشترای یادگار پسرم برگشت. به نقل از مادر بزرگوار شهید @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد و دو شهدازنده اند🌸🌿 🌹 بعد از شهادت حسین من گاهی خواب حسین رو می بینم.یه دفعه بایکی از بچه های حلقه صالحین دعوا کردم،شب حسین اومد به خوابم و بهم گفت فکر نکنی حواسم به کارات نیست!می دونم داری چی کار می کنی! حلقه صالحینی که قبلاً حسین راه انداخته بود و به کمک هم اداره اش می کردیم.بعداز شهادت اودچارحواشی شد.من خواستم حلقه رو تحویل بدم یه شب حسین اومد به خوابم،توخواب دستم رو گرفت،من رو برد یه جایی،اشاره کرد به یه نفر که داشت سیگار می کشید،خوب که نگاه کردم دیدم که یکی از بچه های حلقه صالحین خودمونه! به حسین گفتم!این چطور روش میشه جلوی توسیگاربکشه!حسین جلورفت و زد تو گوشش،یهوازخواب پریدم باخودم گفتم من شاید یه ذره از حلقه صالحین حواسم پرت شده،بچه هادارن به یه سمت هایی میرن،رفتم پایگاه وبه همون پسره گفتم من اینطور خوابی دیدم،مراقب باش من میدونم داری یه سری کارهای اشتباه می کنی!تواین خوابم حسین باتوجدی برخورد کرد.یه دفعه بغضش ترکید؛گفت خداشاهده دیروزبرای اولین بار سیگار کشیدم وگفت دیگه بخدانمی کشم.واقعااینکه در قرآن اومده شهدا زنده اند،برای من ثابت شد. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami
🌿🌻•• ميخواھمت شھید...!💔 ولے خیلے دورم از تو و نگاهت! نه دستم به دستانت ميرسد🥀 نه چشمانم به نگاهت... کاش چاره اے کنے برادر :) @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد و سه جاذبه🌸🌿 🌹 حسین واقعاً مذهبی بود.درمراسمات مذهبی حضور مستمری داشت.درعین حال اهل ورزش وتفریح هم بود.بادوستانش زیاد به کوهنوردی می رفت.جوون های زیادی رو دورخودش جذب کرده بود.یه بارکه رفتیم سر مزار حسین،چندنفرکه تیپ مذهبی نداشتن سر مزارش دیدم.یکی ازاونها،ازمن پرسید،شماخواهرحسین آقا هستید؟کسی از پشت سرش گفت،آره انگار خواهرشه.خیلی شبیه به حسینه،گفتم بله من خواهرحسین هستم.اون شخص گفت من نوکر حسین هستم.افتخارنداشتم باهاش دوست باشیم ولی خیلی دوسش داشتم.شب آخری که حسین می خواست بره ماموریت ،باهم توهیئت بودیم.حس می کردم که این آخرین سینه زنی های حسینه.به تیپ وشخصیت این مردنمیخورد دوست حسین باشه.ولی وقتی خاطراتش با حسین رودر پیاده روی اربعین می گفت،کم کم احساس می کردم که این جاذبه حسینه که این هارو دورخودش جمع کرده.قدرت جذب حسین از قدرت دفعش خیلی بیشتر بود.اون شخص می گفت بعد از اون مراسم «هیئت»به مسافرت خارج از کشور رفتم.متاسفانه در مراسم خاکسپاری حسین نبودم.الان که برگشتم خیلی دنبال مزار حسین گشتم تاسرمزارش بیام. (خواهر کوچک شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شھید بـاران رحمت الھے است🌧 کہ بہ زمیـن خشـکِ جانـھا🌾 حیـات دوبـاره مےدهد✨ عشـق شھیـد، عشـق حقیقے است♥️ کہ با هیـچ چیـز عوض نخـواهد شـد🖇 🕊 @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد و چهاررؤیای‌صادقانه🌸🌿 🌹 بیست روز از آخرین ماموریتش در سوریه می گذشت.که چندشب پشت سر هم خواب می دیدم،مراسم تشیع جنازه است و شهیدی روی دستان مردم تشیع می شود،روش پرچم انداخته شده بود؛ولی اسم شهید نوشته نشده بود،صبح‌ هابه همسرم می گفتم،چرااینقدرهرشب خواب تشیع جنازه می بینم؟بعدازشهادت حسین که فیلم و عکس های مراسم تشییع رو دیدم.متوجه شدم این جمعیت،پیکروخیابان،دقیقاشبیه جمعیت،پیکروخیابان خواب من بود که بارها دیده بودم.قبل از شهادت حسین.یکبارهم خواب دیدم شخصی به نام حسین بواس لباسی رو تاکرده و مرتب شده برای من آورد و گفت این لباس حسینه!درخواب فهمیدم که حسین بواس مدافع حرمه.ولی لباسی که آورده بود تن حسین ندیده بودم.چون از سوریه خریده بود.پرسیم این لباس مال حسینه؟گفت آره مال حسینه.صبح از خواب بیدار شدم و در اینترنت جستجو کردم دیدم شهید بواس از شهدای چالوس بود و در خانطومان به شهادت رسیده بود.بعدازشهادت حسین وقتی ساک حسین رو آوردن،دقیقالباس هایی که شهید برای من آورده بود در ساک حسین بود. (مادرشهید) @shahidhosseinmoezgholami
تو رفـاقت کسے مثـل تــو نبـود :)…🤍🐚 🖇 @shahidhosseinmoezgholami
🕯 «زیارت اهل قبور» السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَهِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ... پنجشنبه است آنهایی که مهلت دنیایشان تمام شدہ در آن سوی مرزهای مرگ منتظر فاتحه ای از طرف من و تو هستند… دریغ نکنیم آن را از تمام اموات مخصوصا آنهایی که حق به گردن ما دارند. 🌺با قرائت یک روحشان را شاد کنیم. @shahidhosseinmoezgholami
پارت هشتاد و پنج رجعت عاشقانه🌸🌿 🌹 سه شنبه،هشت فروردین ک روز تشیع پیکر مطهر حسین بود.همون روز صبح پیکرش رسید.می گفتن عنایت خود خانوم حضرت زینب (س)بوده که پیکر حسین برگشته!اماخیلی دوست داشتیم حسین یک روز بیادمعراج شهداءبمونه.برنامه ریزی کرده بودیم ولی جور در نیومد.همون صبح که رسید اول حسین رو بردن معراج،یک ساعتی معراج بود،زیارت عاشورایی خونده شد،بعدبه سمت محله آوردن و نمازش اقامه شد.بااینکه عید خیلی جاهاتعطیل بود؛ولی مردم خیلی خوب اومدن.حسین سرعتش خیلی بالا بود.من بهشت زهرا (س)خیلی رفتم،شایدهیچ وقت اینقدر زود نرسیدم!ولی انصافاً سرعت حسین همه جوره بالا بود.سرعت رفتنش به بهشت زهرا (س) هم بالا بود.اونجاقرعه به نام من افتاد که پیکر شهید رو داخل قبر بزارم.مراحل دفن رو انجام دادیم.تربت رو روی صورت حسین گذاشتیم،یکی از دوستان انگشترش را دادتوی اون چشمی که مجروح بود گذاشتیم.پیراهن مشکی روهم روی سینه اش گذاشتیم،معموله پیش بچه هیئتی ها که پیراهن مشکی هم باشه،سربندوتربت جزء وصیتش بود.قطعاخواست خود شهید بوده که به ذهن ماانداخته!پرچم حرم حضرت رقیه (س)رو که یه فرزندشهیدواسه من آورده بود،انداختم رو پیکر حسین وسنگ های لحد رو گذاشتیم.قبلا تجربه کندن قبر رو داشتم اما کسی رو تا حالا داخل قبر نگذاشته بودم؛می دونستم این کار خوف و ترس عجیبی داره!ولی قبر حسین اصلا داخلش فرق داشت،قبرش خیلی خوشبوبود. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami
قسمتی از وصیت نامه شهید حسین معزغلامی: هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو ولایت فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم آسید علی آقا را تنها نگذارید. @shahidhosseinmoezgholami
4_5965276662915399685.mp3
247.1K
مداحي شهيد حسين معز غلامى در سوريه منطقه جنگى حماه 🌸ما را مدافعان حرم آفريده اند🌸 @shahidhosseinmoezgholami
4_5965276662915399686.mp3
427.6K
مداحي شهيد حسين معز غلامى در سوريه منطقه جنگى حماه 🌸ما را مدافعان حرم آفريده اند🌸 @shahidhosseinmoezgholami