eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
925 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
14 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل و دوعاشق بسیج🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 من وحسین آقا توفعالیت های بسیج خیلی
پارت چهل وسه سکوی بهشت🌸🌿 🌹 من یکی از بهترین دوست هام رو ازدست دادم،باوجودی که ماباهم حدودده سال اختلاف سنی داشتیم و من سنم بیشتر از حسین بود،ولی خیلی چیزهاازش یادگرفتم،حسرت می‌خورم واقعا حسین ازروزاول همش می‌گفت:«دعاکن شهید شم»من بهش می گفتم:«بزاربرسی عرقت خشک شه،تازه اومدی،اول بسم الله شهیدبشی!»ولی انصافاً خیلی زود به اون چیزی که میخواست رسید،اینم یکی از پست کارهایه که داشت،اینقدرزودخودش روساخت که به اون جایگاه رسید،من حدوددوازده ساله نتونستم به اون مرحله برسم توخیلی ازماموریت هابودم،توفیق شهادت حاصل نشده؛حسین خیلی خوب وپرانرژی کارمیکرد،واقعابه کارش عشق می ورزید،تنهاچیزی که حاضربودمرخصی براش بگیره رفتن به حیاط وپایگاه بسیج بود.حسین خیلی مقیدبودکه برنامه هیئت رفتنش بهم نخوره،نوکری امام حسین (ع)افتخارش بود،بهترین تفریحش هیئت رفتن بود،یکی ازمراسماتی که همیشه شرکت میکرد،مراسم شب های پنج‌شنبه شاه عبدالعظیم (ع)حاج منصور ارضی بود،ازقضاءیه دفعه پنجشنبه قرار شد بمونه محل کار،خلاصه یه حالی داشت،اومدپیش مسئول مون،بااون لفظ داش مشتی هیئتی که گاهاحرف میزدگفت :«حاجی یه اجازه بده ماامشب بریم،یه زیارتی سیدالکریم بکنیم و برگردیم»فرمانده مون همون که خیلی حسین رودوست داشت،گفت بروحسین آقا شب هم برنگردمن خودم جات هستم.اگه حسین ره صدساله رایک شبه رفت برا،این بودکه هیچ وقت هیئتش تعطیل نشد،فقط عاشق هامیدونن هیئت سکوی بهشته. (دوست وهمکارشهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل وسه سکوی بهشت🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 من یکی از بهترین دوست هام رو ازدست د
پارت چهل وچهارعاشق مداحی🌸🌿 🌹 حسین عاشق مداحی بود،برای همین خیلی از اوقات که وقت پرتی براش پیش میومد؛یامشغول کار بود،زیرلب مداحی میکرد.به تیکه هاوحالات بعضی مداحی هاروخیلی قشنگ مثل خودشون اجرامیکرد،البته نه باتمسخرخیلی حاج سعید حدادیان رودوست داشت و تقریباً توتمام جلسات و مراسمانش شرکت می کرد.درحدی که ثانیه به ثانیه مداحی حاج سعید حدادیان رومثل خودش باریزه کاری هاش اجرا می‌کرد.واقعاعین صدای حاج سعیدمیخوند،همیشه بهش می گفتم جون من حسین یه دونه از اون سعیدهات(حاج سعید حدادیان)روبرام بخون،میگفت نه نمی‌خونم،لوث میشه،اگع الآن بگم مسخره بازی میشه.اماخودم حال دارم میخونم یه چیزدیگه است!اینقدرحاج حسین رودوست داشت،کاملا تیکه کلام های حاج سعید توبدنش نشسته بود؛حسین بااینکه سنش کم بودخیلی زودشخصیتش بزرگ شده بودورشدکرده بود.یکی ازویژگی های هئیت اینه که آدم،تموم شئونات زندگیش رنگ و بوی دین می گیره،حسین همه اعمال وسکناتش منبعث از هیئت بودوطوری شده بود که زندگی وکارش همه وقف اهل بیت (ع)شده بود. (دوست وهمکارشهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل وچهارعاشق مداحی🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 حسین عاشق مداحی بود،برای همین خیلی
پارت چهل وپنج فرمانده دل ها🌸🌿 🌹 حسین آدم بسبارمطیعی بود و برمبنای تکلیف کارمیکرد،توکارازخودگذشتگی داشت،ازصبربالایی برخوردار بود،مقاومت خیلی خوبی توی کارداشت بانیروهای تحت آموزش توی کارامیخته می شد،طوری که خودش رو نیروی جزءمیدونست.اگرکاری روبه نیرودستورمیداد،انجام بده خودش قبل از نیروان کارروانجام می داد،توسوریه به عنوان فرمانده محور انتخاب شده بود!منطقه روبروی محور حسین آقا تحت اشغال داعش بود.شب هاحسین با نیروهای تحت آموزش می رفت تونقاط کمین تانمازصبح بانیروهاش اونجابود،بعدازخوندن نمازبرمیگشت مقر.درحالی که می توانست شب هاتومقربمونه ونیروهاروراهی نقاط کمین کنه و صبح بره گزارش کارشون رو بگیره و جالب این بود که بعداز اینکه حسین مأموریتش به اتمام رسید وبرگشت ایران مامتوجه شدیم نیروهایی که باحسین آقابودن وباهاشون رفته بودتوکمین بسیارشجاع ترازبقیه نیروهایی هستن که فرمانده هاشون بهشون دستور داده بودن برن توکمین وخودشون تومقرمیموندن،ولی چون حسین بانیروها می‌رفت توکمین براشون اصول نظامی و تامینی روهم می‌گفت،بسیارباکاربودوکارخودش رابه خوبی انجام می‌داد،امانیروهای محورهایی که فرمانده هاشون تومقرمیموندن بعضاتونقاط کمین نمیموندن یااصلامی رفتن و بایدحتماکسی بالای سرشون میبودونظارت می‌کرد،حسین واقعا نیروهای خوبی روکادرسازی کرده بودوهمیشه نیروهاش میپرسین حسین کی دوباره برمیگرده؟مشخص بود که حسین برقلب های اونهاحکومت می کرده. (فرمانده شهید @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل وپنج فرمانده دل ها🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 حسین آدم بسبارمطیعی بود و برمبن
پارت چهل وشش کادرساز🌸🌿 🌹 توماموریت آخر حسین توسوریه،جانشین فوج(تیپ)هجوم بود.یکی از پارامترهای مهم نیروهای هجوم داشتن اعتمادبه‌نفس بالاست،نیروهایی که حسین باهاشون کارکرده بود،اعتمادبه نفس بالایی داشتن ،توعملیات هم این افرادشجاع تربودن.طبیعت کارهم این بود که افرادشجاع وقتی اعتمادبه‌نفس (حسین)رومیدیدن؛دورحسین آقا جمع می‌شدند،افرادترسویی که نمی‌توانستند اعتمادبه‌نفس شون روبالاببرن،مجبوربودن یاازاون فوج برن،یایه کارساده ترانجام بدن.بعدازیک ماه همه میدونستم،فوج حسین معزافرادبسیارقوی وشجاعی هستند.که توهرکارعملیاتی تا آخرین لحظه میمونن وکارمیکنن.موقعی که حسین توی قمحانه درگیربودوهمونجاهم شهیدشد؛همون افراد شجاع و بااعتمادبنفسی که حسین آقا رومیشناختن و بهش ایمان داشتن،تااخرین لحظه باهاشون موندن.موقعی هم که آتش دشمن سنگین شد،شهیددادن،مجروح دادن،اونهایی که مجبورشدن بیان عقب،دوباره تواقدام بعدی رفتن کمک کردن که پیکر حسین آقا روبه عقب منتقل کنم. (همرزم شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل وشش کادرساز🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 توماموریت آخر حسین توسوریه،جانشین فوج(
پارت چهل وهفت تکلیف گرا🌸🌿 معزغلامی🌹 حسین آقاخیلی نیروی پاکاروتکلیف گرایی بود،بااینکه درسال ۱۳۹۴عملیات محرم در سوریه شروع شده بود،حسین دراونجانیروی جوون،شایدهم جوون ترین پاسدارمدافع حرم بود.که توی عملیات محرم در سال ۹۴شرکت کرد.اولین سابقه عملیاتی حسین توهمون سال ۹۴بود.دائم دوست داشت تومنطقه عملیاتی باشه و توجایی که درگیری وجود داره حتی جایی که درگیری تن به تن وجود داره تواونجابیاد،خدمت کنه واونجاکاربکنه امااینطورنبودکه کارهای محل کاریاداخل یگان بهش سپرده میشه،بخوادشونه خالی کنه،بااینکه دلش تومنطقه(سوریه)بود،دوست داشت بره،مااگه بهش می‌گفتیم این کار الان مهمه و اهمیت داره،میدونست تکلیف اینجاست می موند،به تکلیفش عمل میکردومنتظرمیشدتابه منطقه برگرده،تکلیف گرایی حسین باعث شد تا آخرین لحظه پای خطی که بهش تحویل داده بودن موند،می تونست خطرروبه فرمانده قرارگاه منعکس کنه و خطرروطوری گزارش بکنه که فرمانده قرارگاه تصمیم بگیره،خطرخیلی بزرگه وتهدیدخیلی زیاده.بگه منطقه روترک کنید،حسین با آرامش،خطرروتوضیح داد.فرمانده قرارگاه هم ازحسین آقا خواست،تازمانی که می تونه منطقه روحفظ بکنه،اگرهم لازم شدخارج بشه،اماحسین بخاطرصبر،استقامتی و اطاعت پذیری که داشت،تااخرین لحظه موندوگفت سعی میکنم منطقه روباهمین افرادی که مونده تاجایی که میتونم اداره کنم.که واقعا به خوبی اداره کردوجانانه مقاومت نمودوهمون جاهم شهیدشد. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت پنجاه یک مثل داداش🌸🌿 #کتاب _سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 اولین باری که حسین رودیدم،متوجه شد
پارت پنجاه دو حافظ بیت المال🌸🌿 🌹 لباس های نظامی روکه درسوریه می دادن،حسین استفاده نمی کرد .می گفت ما که دستمون به دهنمون می رسه ،باید لباس هامون رو خودمون بخریم واز بیت المال استفاده نکنیم سبد کالایی رو که برا نیروهای مسلح می دادند.حسین نمی گرفت، یه به مامان بهش اعتراض کرد و گفت ،حداقل تحویل بگیروببر به نیازمندان بده حسین گفت همون جااین کارروانجام میدم و به خونه نمیارم،حتی یکبارهم ندیدم ازماشین سپاه یاموتورسپاه استفاده کنه.خیلی روبیت المال حساس بود.یه روزداشتیم می رفتیم سرکار شارژرگوشیم روبرداشتم.حسین گفت شارژر روبراچی می بری؟گفتم ممکنه احتیاج بشه تومدرسه بزنم توشارژ؛گفت برقی که برامدرسه استفاده می کنی اشکال نداره امااگربراستفاده شخصیه اشکال داره.من درکنارکارمعلمی،توعرصه خبرگزاری هم فعالیت هایی دارم.حسین می گفت اگرازاینترنت مدرسه استفاده کنی یااگروقت مدرسه ات روبزاری براکارخبرگزاری،این حقوقی که میگیری مشکل داره،فردابچه ات لقمه حروم میخوره ومیشه منشأ فساد. واقعابه بیت المال خیلیی حساس بودوباهیچ کس تواین بحث تعارف نداشت وصریح ازاین مقوله دفاع می‌کرد. (خواهر بزرگ شهید @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و دو دغدغه فرهنگی🌸🌿 #کتاب_سرو _قمحانه #شهید_حسین _معزغلامی🌹 حسین آقا کتابی با ‌عنوان«فصل ا
پارت شصت و سه دلسوز🌸🌿 🌹 حسین خودش رووقف مردم کرده بود،برای همه وقت می گذاشت،فرقی برایش نداشت که اون شخص رفیقش باشه‌ دشمنش باشه؛برای تک تک بچه ها وقت می گذاشت،حتی برای کسایی که سلام و علیک باهاش داشتن وقت می گذاشت.خیلی ازوقت ها باحسین آقا می رفتیم بیرون،گاهی به مامی گفت من باید بایه نفربرم «مزارشهدای کوهسار»من میگفتم باکی میخوای بری حسین آقا؟گفت بافلانی،بهش میگفتم اون که باهات فقط در حد سلام و علیک رابطه داره!گفت عیب نداره این بنده خدا رفیق دور وبرش کمه من باهاش برم تنها نباشه.ماکه موتورخریدیم،گاهی بامن تماس می گرفت مزار شهدای کوهسارم پاشید بیاید اینجا،اونجا که می رفتیم میدیدیم‌ یکی که مثلاً ‌یه شب اتفاقی اومده هیئت مون باخودش آورده اونجا حسین آقا خیلی وقت هاحتی مشکلات رفتاری بچه ها رودرست میکرد؛مثلا یکی از بچه‌ها بدغذامیخورد،حسین آقا باشوخی بهش میگفت،دهنت باز کن حالا غذا روبخور وحتی یکی دیگه از بچه‌ها کلمه «ر»روبدتلفظ میکرد،اینقدرحسین آقا باهاش کار می کرد و به شوخی بهش می گفت بگو«پلیس راهبری»اومی گفت «پلیس واهبر»بالاخره تواردوی مشهد توقطار که بودیم مشکل تکلمش حل شد،خودش هم تعجب کرده بود می‌گفت دوازده ساله دارم تلاش میکنم درست نمیشد،حسین گفت تا حالا خودت نخواستی و اِلادرست می‌شد. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و سه دلسوز🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 حسین خودش رووقف مردم کرده بود،برای همه
پارت شصت و چهار آخرین اربعین🌸🌿 🌹 ایام اربعین من باکاروانی که پدرم مسئولشه رفتم کربلا،توحرم بودیم که دیدم یکی از دوستام،توی دسته عزاداریه که توکربلامعروفه وکسی رو داخل راه نمیدن،داره عزاداری میکنه!خیلی خوشحال شدم صداش کردم،گفت تواینجا چیکار می کنی!؟دستم روگرفت، منو باخودش برد داخل دسته،خوش بشی کردیم بهم گفت حسین آقا وبچه هاپشت تا زینبیه داخل چادر هلال احمر هستن،باشوق وذوق زیاد رفتم دیدنشون،همه بچه ها بودن حسین آقا هم بود،خیلی خوشحال بودم که توی کشور غریب دوستام رو دارم میبینم.کلی با بچه ها خندیدیم،کلی فیلم گرفتم ازشون که حسین داشت،بچه هارو به شوخی میزد؛یهو بچه ها رفتن بیرون و یه ذره محیط خلوت شد.حسین بهم نگاهی کرد و به آرومی گفت عباس خواب‌ دیدم این کربلا آخرین کربلامه!دیگه قسمت نمیشه کربلا بیام؛امسال زیاد عکس نگرفتم،فقط دو وسه تاعکس که یادگاری بمونه گرفتم.من واقعاً مات و مبهوت شدم ازحرف های حسین،باتعجب گفتم این حرفها چیه میزنی حسین سال بعد قسمت میشه میایم کربلا دوباره،هرسال قسمت میشه فاطمیه میایم ان شاءالله چون سال قبل هم فاطمیه که باایام عیدمقارن شده بود روباهم رفتیم کربلا.پیش بینی حسین درست دراومد و تاشهادتش دیگه کربلا نرفت. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و چهار آخرین اربعین🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 ایام اربعین من باکاروانی که پد
پارت شصت و پنج مهندس فرهنگی🌸🌿 🌹 حسین آقا خیلی دقیق و با ظرافت خاصی کارهای فرهنگی رو انجام می داد.توپایگاه اول ماه رمضان اعلام کرد،هرکس میخواهد بیاید مشهد باید توکلاس قرآن شرکت کنه،بچه ها هم که اکثر یک سال تحصیلی روگذرونده بودن و همه عشق شون این بوده که تابستون بیاد و با حسین بیان مشهد،بااشتیاق توکلاس هاشرکت میکردن،حسین آقا موقعیت هارو طوری میچید که بچه ها با انگیزه تا توکلاس هاشرکت کنن،کلاس هاکه شروع شد،هروقت استاد می آمد دوساعت کلاس روطول میداد؛من که خودم چند جزء از قرآن روحفظ بودم،ازنحوه تدریس خسته می شدم،اماهروقت استاد نمی یومد،حسین آقا کلاس روخیلی جذاب و شیرین اداره می کرد و به بچه ها می گفت حتما همه باید قرآن بخونید،بعضی هامی گفتن مارومون نمیشه نمیخونیم،حسین آقا می گفت بخون اونامیگفتن نمی خونیم حسین می گفت پس من نیم ساعت منتظرمیشم،تااینکه طرف رومجبورمی کرد،بخونه و ترسشون می ریخت،بچه هاکه می خوندن هرجا مشکل داشتن قبلش حسین آقا چندباراون کلمه روتکرار می کرد تابچه هابتونن درست بخونن و همین باعث شد،بچه هاباقران انس پیدا کنند و روخوانی شون پیشرفت کنه،یه دفعه هم توحلقه صالحین اعلام کرد هرکس دعای«عظم البلاء»روحفظ کنه من جایزه خیلی خوبی بهش میدم،توجلسه بعد یکی از بچه‌ها نصفه حفظ کرده بود و حسین آقا بهش گفت حالاکه نصفش روحفظ کردی من یه جایزه کوچیک تری می خرم،البته این جایزه رو ازجیبش خرید،یه دفعه بهش گفتم حسین آقا شما چرا اینقدر برا بچه ها چیز میخری و وقت روصرف مامیکنی،می گفت آخه شما بچه های حلقه صالحین هستید نباید،وقتتون خالی باشه و سراغ چیزهای دیگه برید،ازطرفی هم داریدتوهیئت زحمت می کشید،من وظیفه دارم براشماوقت بزارم. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و پنج مهندس فرهنگی🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 حسین آقا خیلی دقیق و با ظرافت خ
پارت شصت و شش🌸🌿 🌹 من وباجناقم خیلی خاطرات بامزه و شیرینی باحسین داشتیم،کلاتوفازشوخی بودیم.مثلاحسین انگشت می زدتوچایی و شربت،ماهم می خوردیم،خواهرهای حسین می گفتن این چه کاریه که میکنید؛ماهم جواب می‌دادیم دست حسین شفاست!وکلی می خندیدیم،حسین به شوخی می گفت این خواهرها،من رونشناختن که من چه کراماتی دارم،بالاخره من فرق معزروبایدراه بندازم!حتی حسین گاهی خواهرهاش نمیدیدن،انگشتش رومی گذاشت تودهن خواهرزاده هاش واونا هم میمکیدن و کلی هممون میخندیدیم؛واقعاعلاقه عجیبی به این شوخی داشت،شب آخری که حسین می خواست بره سوریه من خواب بودم که حسین باخودش غذاازهیئت آورده بودخونه،من روبیدارکرد گفت پاشوبیاغذابخور،گفتم خوابم میادنمیخورم،گفت پاشوبیاازاین فرصت هاگیرنمیاد،خلاصه ماروبیدارکرد،باهاش نشستیم غذاخوردیم،گفت چندتاعکس هم بگیریم،گفتم حالاوقت هست میگیریم،گفت نه دیگه ازاین فرصت هاگیرنمیاد،بعداحسرتش رومیخورین!من بعیدمیدونم کسی حسین رودیده باشه و حسین رودوست نداشته باشه،ماشین من رومی گرفت ومیرفت قم؛خواهرش می‌گفت چراباماشین خودت نمیری؟میگفت من دوست دارم باماشین آقا هادی برم،جالبه که ماشین هم دنده اش مشکل داشت هم بوق نداشت. (شوهر خواهرکوچیک شهید) @shahidhosseinmoezgholami
پارت اول تولد یک فرشته🌸🌿 🌹 زمانی که مادر حسین باردار بود و می خواست حسین رو به دنیا بیاره،در پایگاه پنجم شکاری امیدیه اهواز ساکن بودیم.به خاطر مشکلات و کسالت هایی که مادر حسین داشت باید تحت نظر پزشک می بود.در پایگاه درمانگاه کوچکی وجود داشت که فقط یک ماما و یک دکتر عمومی در اونجا مستقر بود.ما برای درمان فقط به درمانگاه پایگاه مراجعه می کردیم.از روز اول فروردین ماه سال ۷۳ اکثر اعضای فامیل برای متولد شدن حسین روز شماری می کرد،برای همین به اهواز آمده بودن.در روز ششم فروردین تعدادی به دلیل بازگشایی ادارات برگشتند.اعضای فامیل از ابتدا نسبت به حسین و مادرش محبت خاصی داشتند.روز ششم فروردین ماه با شنیدن صدای اشهدان لا اله اله الله اذان ظهر صدای گریه حسین آمد.با شنیدن صدای گریه حسین خیلی راحت شدم،چون تمام مسئولیت با من بود و در اون منطقه امکانات بیمارستانی خوبی نبود،به خاطر اینکه بچه آسیبی نبینه فشار زیادی تحمل می کردم. بعد از به دنیا آمدن حسیناین خبر در پایگاه شکاری اهواز پیچید، چون در کارهای فرهنگی و اجتماعی پایگاه فعالیت داشتم و همه ما را میشناختن.تولد حسین امید رو توی زندگی ما زیاد کرده بود، حسین واقعا شبیه فرشته ها بود و تولدش موجی از شادی رو توی خانواده ما راه انداخته بود. |راوی پدر شهید|
پارت دوم کار خدا🌼🌱 🌹 در پایگاه پنجم شکاری امیدیه اهواز،حسین تقریبا ۱سالش بود و چهار دست و پا راه می رفت.مادرش هم برای اینکه سرگرم شه،به کلاس خیاطی می رفت.ساعاتی که مادرش به کلاس می رفت،من برای نگهداری از حسین در خانه می موندم.یه روز مادرش تماس گرفت و گفت حسین خوابه و من می خوام به کلاس برم.من هم گفتم تو برو الان خودم رو می رسونم.کارم طول کشید و کمی دیرتر به خانه رسیدم.دیدم حسین داخل بالکن نشسته ودرِ بالکن بسته است.شوکه شدم چون حسین نمی تونست در بالکن رو باز و بست کنه.اون موقع حیوانات موذی و سمّی مثل عقرب و مار در بالکن زیاد بود،ولی خوشبختانه آسیبی به حسین نرسیده بود. این کار خدا بود که آسیبی به حسین نرسه و زنده بمونه.انگار خدا می خواست حسین رو از همه بلایا و خطرات حفظ کنه تا در راه دفاع از حریم اسلام شهید بشه. |راوی پدر شهید|