eitaa logo
شهــیدحــسـین معزغـلامي
942 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
20 فایل
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06،امیدیه،خوزستان تاریخ شهادت :1396/01/04سوریه،حماه شــهید دعوتت کرده پس بمون 💫 تاسیس1402/02/22 زمان;20:22 💫
مشاهده در ایتا
دانلود
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت بیست هشتم زیارت امام رضا"علیه‌‌السلام"🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 حسین که هر مو
پارت سی🌷🌿 🌹 "اخلاص حسینی" روزی که میخواستیم بریم کربلا،یکی از رفیق هامون پاسپورتش هنوز نیومده بود. قصد داشتیم پنج یا شش عصر حرکت کنیم، اون رفیقمون زنگ زد به حسین و گفت《حسین من هنوز پاسپورتم نیومده. شما باید معطل من نشید. برنامه تون عقب نیفته》من و اون بنده خدا رفتیم اداره گذرنامه اما خبری از پاسپورت نبود.بعد زنگ زد به حسین . گفتم حسین اینا میگن که احتمال داره ، امروز پاسپورت نیاد، اومدم بیرون ساختمون و به حسین گفتم بیا ما بریم ؛ این بنده خدا با یه کاروان میاد. حسین جواب داد ، نه ممکنه ما بدیم اصلا دیگه متوجه بیاد کربلا، می مانیم فردا شب یا پس فردا شب میریم، این درحالی بود که زمان مرخصی حسین کوتاه بود. مجبور بودیم، طول سفر رو کمتر کنیم که اون دوستمون بیاد. یکی دو ساعت گذشت، زنگ زدم به حسین، گفتم سری آخره گذرنامه رو دارن میارن امکانش خیلی محدوده که این بنده خدا گذرنامش باشه، حسین گفت:《یه تسبیح بردار. بده بهش بگو 》.این بنده خدا برداشت و گفت الهی به رقیه، الهی به رقیه، شاید بده بار نشده بود.... که ناگهان اسم دوست مون رو خوندن. بلافاصله راه افتادیم. غالب بچه هایی که با ما بودن، مذهبی نبودن،ولی خب نمیدونم واقعا چه جوری بود، که خیلی رعایت میکردن. با اینکه من طلبه بودم تو اون جمع ، ولی اگه کسی حرف بد می زد اونا گفتن حسین آقا، حسین آقا اون حرف زشت زد. یعنی مشخص بود یه حساب ویژه رو حسین باز کرده بودن. حدودا دویست تا ستون مونده بود عقب ، یه ذره وایسادیم، دیدیم کفش هاش رو در آورده با بند آویزان کرده به کوله اش، جوراب هاش هم در آورده پا برهنه دار میاد. بعد ما هم دیگه هیچی نگفتیم هم دیگه رو نگاه کردیم، یهو هر هشت نفر ، دونه دونه کفش هامون رو در آوردیم. ده تا ستون مونده بود به حرم حضرت عباس نشستیم. واقعا خسته شدیم.یعنی صد و نود تا ستون رو اومده بودیم. حسین گفت:《بیاید بریم، یه یاعلی بگید بیاید بریم.》بعد گفتیم واقعا ما نمیتونیم، حسین گفت که بریم یه ذره اون ور تر ، که تو راه نباشیم. رفتیم توی خرابه های اطراف اونجا. یه ربع ، بیست دقیقه نشستیم. حسین روضه حضرت زینب خوند، روضه خستگی حضرت زینب و حضرت رقیه رو خوند. بعد شروع کرویم به سینه زنی، دیدیم جوون های عراقی دور و بر ما جمع شدن و شیفته مداحی حسین شده بودن. |دوست شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 "اخلاص حسینی" روزی که میخواستیم
پارت سی و یک🌷🌿 🌹 "خط قرمز" حسین معتقد بود باید،خانم هایی که بی حجاب هستن روامربه معروف نهی از منکر کرد.اوبی حجابی رو مبارزه علنی با اسلام می دونست،میگفت کسی که حرام رو توی اقا انجام میده،آسیب اصلی رو خودش میبینه ، اما گناه علنی،تاثیرات عمومی برای همه داره.حسین اگه خانم بی حجابی تو خیابون می دید، محترمانه به او تذکر لسانی میداد تا جایی که اون خانم حجاب را رعایت کنه. خیلی به مسئولین که میگن اسلام گفته که اگه شما تو بحث اگر به معروف جونت به خطر افتاد،میتونی انجام ندی؛انتقاد داشت و می گفت همین نوع اعتقاد که الان کار جامعه رو به اینجا رسونده! اصلا ترس توی وجودش نبود. با کی در خصوص این مسائل نداشت که بخواد اتفاقی بیفته! پاش هم می افتاد برای اسلام سیلی رو می خورد. یه بار به ماشینی که خانوم بی حجابی توش بوده، تذکر داد بود، طرف از ماشینش پیاده شده بود و به سمت حسین حمله ور شده بود. حسین خیلی با طرف آروم و با نرمی صحبت کرده بود، ولی ظاهراً طرف توهین میکنه به آقا{امام خامنه ای} حسین هم که خیلی رو رهبر حساس بود، باهاش درگیر شده بود؛ طرف با مشت زده بود تو گونه حسین! صورت حسین ورم کرده بود. خط قرمز حسین، اسلام بود |دوست شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی و یک🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهیدحسین_معزغلامی🌹 "خط قرمز
پارت سی و دو🌷🌿 🌹 " آخرین مداحی " آخرین شعری که حسین مداحی کرد رو شاید شش، هفت ماهی بود که بهش دادم؛ از جایی که گرفته بودم،گفتم حسین این رو بخون! درباره مدافعان حرم، خیلی قشنگه! هر چی بهش می گفتیم نمی خوند! دیدم نمی خونه دیگه چیزی بهش نگفتم. آخرین شبی که میخواست بره منطقه، به من زنگ زد ، من سر کار بودم. گفت بدو بدو بیا اون شعر رو بیار من خیلی با عجله از سمت شمال تهران خودم رو رساندم و شعر رو بهش دادم. آخرین شعری که خواند اون شعر بود؛ اصلا یه جوری بود که انگار نمی خواست برگرده؟ این چند بار هم به خودم گفت { دعا کن دیگه بر نگردم}حسین عادت داشت با پول شخصیش برای بچه های مدافع حرم وسایل مورد نیاز شون رو تهیه کنه و با خودش ببره منطقه. یه وسیله ای میخواست، گفتم که من دارم، فکر کرد و گفت نه از بین میره.! ولش کن همون جا هست. |دوست شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی و دو🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 " آخرین مداحی " آخرین شعری
پارت سی وسه 🌷🌿 🌹 "عشق،جگر میخواهد" حسین با اینکه سن کمی داشت، خیلی زود با فداکاری هایی که از خودش نشون داده بود، تونسته بود اعتماد فرمانده هاش رو بدست بیاره و مسئول قسمت مهم و حساسی تو سوریه بشه. خودش که چیزی نمی گفت، ما بعد از شهادتش از همکارانش شنیدیم که ایشون خیلی رشادت تو منطقه خانطومان و قبل از اون داشته. یه شب یکی از بچه ها بهش گفت راسته که میگن یه سری ها میرن سوریه پای پرواز بر می گردن؟ ایشون جوابش رو نداد و فقط یه بیت شعر خوند. گفت که: بچه بازیست مگر، . قدم اول این راه جگر میخواهد. ایشون خودش واقعا نترس بود. به نظر من ذره ای از شجاعت امیرالمومنین تو وجودش ایشون بود. واقعا نترس بود. با کی نداشت. اگر ایشون شهید نمی شد قطع به یقین در آینده جزء فرماندهان موثر سپاه می شد. |دوست شهید @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی وسه 🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 "عشق،جگر میخواهد" حسین با
پارت سی وچهار🌷🌿 🌹 " شهادت در جوانی" ما در فضای مجازی، گروهی با اعضا فامیل تشکیل داده بودیم. روزی که در گروه معلوم شده بود، حسین به ماموریت رفته، اعضای گروه هر روز ختم صدصلوات و بعد آیت الکرسی برای سلامتی حسین میگرفتم. حسین از این موضوع باخبر شده بود و می گفت:(دیگه کسی حق نداره برا سلامتی من صلوات بفرسته.همین کارها رو می کنید که من شهید نمیشم!) بعدها، همه این ختم رو انجام میدادن ولی در گروه ثبت نمیکردن که حسین ناراحت نشه. یکبار حسین از مادرم پرسید، نظرت درباره ی شهادت من چیه؟ مادرم گفت، هر مادری دوست داره پسرش عاقبت به خیر بشه، من هم دوست دارم شهید بشی، ولی صبر کن سردار همدانی بشو و بعد مثل او شهید شو. حسین گفت شهادت دست خداست ولی من میخوام در جوانی شهید بشم. خیلی زرنگ هستی. میخوای من عمرم رو بکنم، پیر که شدم، بعدا شهید بشم. لذت شهادت در جوانیه. من میخوام در جوانی شهید بشم. من مطمئن بودم که حسین شهید میشه ولی فکر نمیکردم به این سرعت شهید بشه. |خواهر شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی وچهار🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 " شهادت در جوانی" ما در
پارت سی و پنچ🌷🌿 🌹 "بصیرت حسینی" اولین بار که ما کربلا رفتیم، با بچه های هیئت در ایام فاطمیه، عید 1392بود. برای بار دوم هم فاطمیه سال بعد رفتیم و آخرین بار که حسین رفتیم اربعین 1394بود. تو مسیر کربلا بودیم، یه بنده خدایی از عراقی هابرخلاف عموم مردم این کشور که رابطه خوبی با حضرت آقا وامام دارن راجع به امام یک جمله خلاف واقع گفت، یه درگیری پیش امد؛ حسین اول نبود، بعد که متوجه شد، وارد ماجرا شد، درگیری داشت، بالا می گرفت که پراکنده شدیم؛بعد چون حسین عربیش خوب بود با بزرگان حرف زد. اون ها هم که از دست ما عصبانی شده بودن با توضیحات حسین قانع شدن و عذرخواهی کردن. بهشون توضیح داد که آقای سیستانی و حضرت آقا و امام تو یه خط هستن. حسین بصیرتی که داشت تونست موضوع رو حل کنه و اون عراقی هارو قانع کنه. سال 1395 خیلی پیگیری کردیم ولی حسین نتونست بیاد. من اونجا که بودم خواب حسین رو دیدم، با چهر ه زیبا و کوله پشتی که انداخته بود، داره کربلا میاد. باهاش تماس گرفتم و تعریف کردم که یک همچین خوابی دیدم، حسین گفت که ان شاءالله بحث شهادت ما باشه. شهدا هستن که کربلا میرن. |دوست شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی و پنچ🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 "بصیرت حسینی" اولین بار
پارت سی و شش🌷🌿 🌹 "سلوک بندگی" حسین دوتا موتور و یک ماشین داشت، خونه براش مهیا بود. اینکه شما از همه اینها بزنی و بری، قطعا خیلی درس بالاست. میگن که بهشت به اندازه آیات قرآن درجه داره؛ قطعا همه شهدا به نظر من درجشون یکسان نیست! که همه در یه سطح باشن. من خیلی حاجت از حسین گرفتم یه شب اومدم بخوابم تو همون حال حسین گفتم این مردم روستای ما و پدربزرگ، مادر بزرگ ما رو دعا کن، خدا اون دنیا روحشون رو شاد کنه! مادر بزرگ من ده سال بود که از دنیا رفته بود و خواب اون رو ندیده بودم. اون شب خواب مادر بزرگم رو دیدم داشت می خندید و خیلی شاد بود. یه روز دیگه تو ماشین حسین بودیم، یکی از بچه ها خواست آهنگ بزاره، غیرمجاز بود! یادم نمیره دوتا کوبید رو داشبورد ماشین و گفت دقیقا جملش این بود《اون روزی که از بلند گوهای این ماشین صدای بیاد بیرون من چپ میکنم》یه سری مراقبت های سنگین می کرد. توی بحث و حتی خیلی به اعتقاد داشت. خصوصا دوسال آخر رو تاکید می کرد! وقتی که با حسین از طرف بسیج، با لباس نظامی برا گشت زدن میرفتیم، به خاطره تاکیدات و اصرار حسین، مون رو اول وقت تو مسجد میخوندیم . |دوست شهید | @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی و شش🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹 "سلوک بندگی" حسین دوتا
پارت سی و هفت ، بزرگ مرد کوچک🌷🌿 🌹 " تنها در خواست " اواسط سال 1393بود، ما توفیق خدمت در تیپ دانشجویی مرکز آموزش را داشتیم، دوسه نیروی جدید به ما معرفی کردن. یکی از نیرو های جدید بود. برای اولین بار ایشون رو اونجا دیدم؛ نامه معرفیش رو گرفته بود. ایشون به ما معرفی شده بود و قرار شد به عنوان فرمانده گروهان در دوره ها از شون استفاده کنیم. ما هر کاری به ایشون می گفتیم می گفت چشم حاجی! هر چی شما بگی! جلساتی داخلی برای بچه های تشکیل می دادیم که حرف هاشون رو می زدن و راجع به موارد مختلف بحث و گفتگو می کردند؛ حتی یه بار نشد من ببینم نسبت به وضعیت اعتراض بکنه، یکبار ندیدم بیاد راجع به کسی دیگه حرفی بزنه گلایه ای کنه که چرا امکانی که در اختیار دیگران هست به من ندادید و از این دست صحبت هایی نیرو های آموزشی به صورت شبانه روزی حضورمی داشتیم، به من گفت:《اگر امکانش باشه، چون فعالیت من تو بسیج زیاده، از ساعت چهار و پنج بعد از ظهر. به بعد یه وقت رو به من بدید تا ساعت هشت و نه شب من برم پایگاه بسیج به فعالیت های اونجا سرو سامانی بدم و برگردم و تا صبح سر کار بمونم.》 ایشون از من که یادم میاد همین بود. |همرزم شهید| @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی و هفت ، بزرگ مرد کوچک🌷🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی 🌹
پارت سی ونه شهیدمهمان نواز🌸🌿 🌹 سفر اخرحسین روبه خوبی خاطرم هست من نمی‌دونستم هم سفریم ماشینی که بچه رامی آورد حرکت کردوماروبه فرودگاه رسوند.اونجاحسین رودیدم که بایک حالت هراسون داره میاد وقتی به من رسید پرسیدم؛حسین چیشده؟چه خبره؟مگه توهم بامامیای؟گفت نزدیک بودجابمونم!من الان میفهمم که اون موقع چی گفت.سوریه ک رسیدیم بعد زیارت شب روپیش هم بودیم.الان ک من دارم به اون لحظات فکرمی‌کنم میبینم که حسین اصلاروی پای خودش بندنبود.اونجابه من گفت بیاباهم عکس بگیریم.بعدازشهادت حسین نزدیکی های چهلم ایشون بودکه قرارشدبریم خونه حسین وقتی رسیدیم اونجایه اتفاق بسیار جالب افتادوقتی رفتیم اونجاپدرش هیی اصرارمیکردکه ازاین میوه هابخورید.گفتم حاج اقاصرف شده گفت نه این ویژه است این سفارش شده خودحسینه!براشماخیاروشلیل سفارش داده من خونه میوه داشتم میدونستم که شماقراره بیاییدصبح دیدم ک خواهرحسین میگه خونه میوه داریم؟من گفتم چطورمگ؟گفت خواب دیدم که نمازم روخوندم دیدم حسین اومدگفتش ک آبجی خونه میوه؟بریدمیوه بگیریدخیاربگیریدشلیل بگیرید.من مهمون دارم آبروی منونبرید!بعدتواون جلسه دوستم خطاب به مادرحسین گفت»ایشون مسئول حسین بوده»مادرحسین گفت:باراخری که حسین رفت باهم بودید؟گفتم آره حاج خانوم چطور؟گفت یه دونه عکس مال شماست!من اصلا یادم نبودهمچین عکسی باحسین گرفتم.حسین ازمن کنارحرم حضرت رقیه(س)عکس گرفت.واین هدیه ای بودکه حسین به من داد. |فرمانده شهید @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت سی ونه شهیدمهمان نواز🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 سفر اخرحسین روبه خوبی خاطرم هست
پارت چهل آخرین ملاقات🌸🌿 🌹 مابرای انجام مأموریت خودمون رفته بودیم مقرفرماندهی منطقه حماه که حسین واردشد؛وقتی حسین واردشدمن دوزاریم افتادکه مثل همیشه نیست ورفتارش یه جورخاصی شده!اون حجب وحیاش⁦ لباس‌خاصی‌که‌تنش‌کرده‌بودانگارکه توی نوربود.الان که دوباره خاطرات رومرورمیکنم میبینم که‌تواون سفر‌آخرحسین پرگرفته بود بندنبود.انگارنه انگارکه جنگه واین داره میره تودل دشمن.فرمانده منطقه برانجام مانورتیپ حسین روحرکت داد.که ببینه چند دقیقه ای آماده به کارمیشن.ومرتب پشت بیسیم پیام میدادکه می‌خوایم حرکت کنیم درگیری شده خودتون روبرسونیدبه نقطه مارفتیم پیششون دیدیم که نیروهارواماده کردهوخیلی قبراق وسرحال داره نیروهارو هدایت می‌کنه .انگارنه انگار که این همه فشارروشه.اونجاازحسین پرسیدم نقطه قوت ماروتومنطقه چی میبینی؟گفت مدداهل بیت(ع)اگرمدداهل بیت (ع)نباشه عنایت حضرت زهرا(س)نباشه اصلاماهیچ کاری نمی‌تونیم انجام بدیم.واین آخرین ملاقات من باحسین بود. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل آخرین ملاقات🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 مابرای انجام مأموریت خودمون رفته بودی
پارت چهل ویک شوق پرواز🌸🌿 🌹 مسئله منطقه رفتن حسین من روذله کرده بود!ازبس‌اصرارمیکرد.من اصلامخالف!این بودم که ایشون مستقیم وارددرگیری بشه و استدلال هم داشتم.به ایشون گفتم حسین آقا شماکه میخوای بری تومنطقه اجازه بده من شمارابه عنوان فرمانده گروهان بفرستم تویکی ازپادگان های آموزشی بامنطقه که آشناشدی فضاروکه دیدی سری بعدعملیاتی بروحسین هم قبول کرد.اماعملیات محرم آبان ماه سال ۱۳۹۴که شروع شد.دیگه مانتونستیم ایشون رومجاب کنیم عین کسی که پروبال گرفته!عین ماهی که لیزمیخوره!حسین مثل پرنده ای بودکه توقفس گیرکرده وفقط منتظریه شانس برای پرواز کردن بودکه اون شانس روبدست آورد وخودش روازقفس دنیارهاکرد. (فرمانده شهید) @shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت چهل ویک شوق پرواز🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 مسئله منطقه رفتن حسین من روذله کرده
پارت چهل و دوعاشق بسیج🌸🌿 🌹 من وحسین آقا توفعالیت های بسیج خیلی باهم بودیم.اعتقادحسین به بسیج یه اعتقاد قلبی بود.واقعاحسین توفعالیت های بسیج عاشقانه کارمیکرد وهمش از اهمیت کارکردن توبسیج بامن حرف میزد.اخرین وصیتی که به من کرداین بود که به هیچ وجه توبدترین شرایط کارتوبسیج روول نکن.رهبرمابسیجیه یه بارنگفت من افتخار میکنم به رهبربودن خودم!ولی بارها گفته افتخار میکنم که بسیجی ام!بچه هایی که زمان جنگ شهید شدن بسیجی بودن.بچه هایی که الان دارن توسوریه شهیدمیشن بسیجی هستن دربدترین شرایط هراتفاقی افتاد شما کارروتوبسیج ول نکن شایداگه شماول کنی یه عده پراکنده شن.تواین اوضاع جامعه هم یه عده پراکنده بشن معلوم نیست سرازکجادربیارن هرکی هم پاسدارمیشه بالاخره ازبسیج شروع میشه.اعتقادخیلی جدی به بسیج داشت. (دوست شهید) @shahidhosseinmoezgholami