💔
وقتی تصمیمش برای رفتن به سوریه، قطعی شده بود
و نگرانی خانواده را دید، گفته بود :
"مرگ سراغ انسان میاد
در هر ڪجا ڪه باشیم؛
جان ما امانتیست ڪه خدا داده
و این امانت را باید به بهترین شڪل
ڪه خدا دوست داره به او برگردونیم .
جوابش به خانواده همان
کلام شهید سید مرتضی آوینی بود در موردِ شهادت
آنجا که گفته بود:
"جان" امانتی است که باید به "جانان" رساند...
اگر خود ندهی، می ستانند.
فاصله هلاکت و شهادت
همین خیانت در امانت است.
بی شک جواد آن روزها، شهید شده بود... زنده بود اما در ملکوت، سـیر می کرد
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین...💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#جان_ما_امانت_خداست
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھ_زینب
#اربعین
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@Javad_mohammady
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
شب گذشته فرمانده شهید وسام العلیاوی در حالی که زخمی بود حین انتقال به بیمارستان، خودروی آمبولانس وی، توسط عده ای از آشوبگران عراقی متوقف شد و او و برادرش داخل آمبولانس سوزانده شده و به شهادت رسیدند.
این عقده ها منشا دیگری دارد، شبیه این اتفاقات را در ماجرای شهید حدادیان (فتنه دراویش) به یاد داریم.
● حکایت غریبی است،حکایت آنهایی که در مقابل دشمن خونخواری مثل داعش سینه سپر کردند اما با ضربات دشمنان خودی به شهادت رسیدند.
#شهید_وسام_العلیاوی
پ.ن: عکس آخرین دست خط شهید وسام:
"آتش گرفتن مقری که ۷۰۰ شهید تقدیم کرده است، جشن داعش است."
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مدیون حسنم مجنون حسنم... #سیدرضانریمانی #امام_حسن 💕 @aah3noghte💕
💔
دو خط ذکر مصیبت از زبان برادر...
فلَیسَ حَریبًا مَن اُصیبَ بِمالِهِ
و لکنَّ مَن واریٰ أخاهُ حَریبو
برادر جان! غارتزده آن نیست که مالش را برده باشند؛
غارتزده کسی است که برادری چون تو را به خاک میسپارد
روی تن نازنین برادرش، لحد گذاشت
و اشکریزان اینگونه می سرود
پ.ن
اشعار سیدالشهدا در رثای برادرش امام حسن مجتبی
المناقب، ج۳، ص۲۰۵.
#آھ...💔
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
رفت رفیقشو بیاره ولی رفت پیش رفیقش؛ رفیق خوب اینقدر ارزش داره...
لحظه اصابت تیر و شهادت شهید مدافع حرم حاج احمد غلامی
#شهید_احمد_غلامی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
⭕️ خبر خوبی که شنیده نشد!
🔹متخصصان کشورمون برای اولین بار در تاریخ صنعت کشور، توانستن حفاری ۱۵۲۹۰ متر تونل انتقال اب در کشور سریلانکا رو با موفقیت به پایان برسانند.
#مامیتوانیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
همه مهتاب بجویند به تاریکیِ شب
من به دنبال هلال رُخِ تو مےگردم
عکس پایینی شهید هشت سال دفاع مقدس
عکس بالا: شهیدمدافع حرم
و این چنین است که مےگوییم: #راه_شهدا_ادامه_دارد
#ظهور_نزدیک_است
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خوبـها رامشتری بسیار باشد در جهان...
آنکه دَرهم میخـــرد
تـنهـا #حـسـیـن_بـن_علے سـت...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
نمیدانم چرا...
اما
بعضی نگاه ها
دنیایت را عوض میکنند
میشوند قرار بےقرارےهای دلت.
نمےتوانے بےخیال نگاهی شوی که تا عمق جانت، رسوخ کرده و از تو
فقط یک سوال دارد...
"بعد از رفتنِ ما، کجای معرکه جهاد ایستاده ای؟"
بعضی نگاهها...
#آھ... دلت گیر مےکند به بعضی نگاه ها...
و خدا کند سرافکنده نشویم
در برابر این نگاهها
#شهید_محسن_حججی
#دلشڪستھ_ادمین...💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#شهادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_بیست_و_نهم _من حرفم این نبود... من میگم خدا گفته ما نماز
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_سی_ام
کامران ناگهان از ماشین پیاده شد.
سرش رو از شیشه داخل آورد و در زیر قطرات بارون نگاهم کرد. نمیدونم بارون روی پلکش نشسته بود یا؟!.. دوباره پشت سرهم آب دهانش رو قورت داد..
_یادته بهت گفتم یه روز حسرت داشتنمو میخوری؟! الانم بهت میگم میخوری البته به یک شرط..اونم این که با کسی ازدواج کنی که دوسش نداشته باشی! من نمیتونم حال تویی که همیشه تو زندگی ناکام بودی رو بفهمم ولی میدونم رفتن ونرسیدن یعنی چی. میدونم چه حال بدی داره این حال لعنتی. این آخوندا میگن زیر بارون دعا مستجاب میشه. دلم میلرزه این دعا رو واست کنم ولی از خدا میخوام…
قامتش رو صاف کرد و دست در جیب به آسمون خیره شد. دانه های درشت بارون به سرو صورتش میخورد. کلماتش مانند مته به جانم افتاد. او چی میخواست بگه؟!
از ماشین پیاده شدم تا حالات صورتش رو ببینم. دندانهام از شدت استرس و شاید سرما به هم میخورد. کامران صورتش رو سمتم چرخوند و با زیباترین و خاص ترین حالت دنیا عمیق ترین نگاه عالم رو به صورتم کرد. ناگهان لبخندی عاشقانه به لبهاش نشست وجمله اش رو تموم کرد.
_از خدا میخوام از این به بعد فقط سهمت رسیدن و رسیدن باشه.
قلبم ایستاد.❤️باران تمام اضطرابم رو شست.
نگاه کامران این قدر عمیق بود که تا ته وجودم رسوخ کرد. باز اشکم جاری شد. اینبار نمیدونم چرا؟حتی نمیدونم در اون لحظات احساس واقعیم چی بود؟!
🍃🌹🍃
سوار ماشین شدم
و به مقابلم نگاه کردم. او به پنجره ی حاج مهدوی زد. حاج مهدوی شیشه رو پایین کشید!
_ حاجی یه اعتراف کنم؟؟
حاج مهدوی نگاه معنی داری به صورت کامران کرد. انگار در درون او چیزی دیده بود که من نمیدیدم. با لحنی زیبا به او گفت: زیر بارون چقدر شبیه بچه مدرسه ایها شدی!
من معنی کنایه ی زیبای او رو گرفتم.
به گمونم کامران هم گرفت. چون نگاه خیسش خندید. گفت:
_تو تنها آدم مذهبی ای بودی که تو دور وبرم دیدم و هرچه تلاش کردم نتونستم ازش متتفر باشم.
بعد با لبخندی شیطنت آمیز گفت: بهت میخوره مبصر این کلاس باشی! شاید باز هم همدیگه رو دیدیم. شایدم نه ولی برام دعا کن.
حاج مهدوی خنده ی زیبایی کرد و رو به آسمون دستها رو بالا برد وگفت: “اللهمّ أحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِی الأُمُورِ کُلِّهَا، وَأجِرْنَا مِنْ خِزْیِ الدُّنْیَا وَعَذَابِ الآخِرَهِ”
کامران از پنجره ی او نیم نگاهی به صورت اشک آلود من انداخت و نجوا کرد: جواب اون سوال آخریمم گرفتم.
دوباره قامت صاف کرد و دستش رو دراز کرد سمت حاج مهدوی. حاج مهدوی با دو دستش دستان او را به گرمی فشرد.
_برو تا سرما نخوردی اخوی.
صدای کامران میلرزید. گفت: نهایت تب میکنم دیگه. من با تب خو گرفتم این مدت حاجی..
وبا قدمهایی سنگین به سمت ماشینش رفت..
🍃🌹🍃
سرم رو برگردوندم
و رفتنش رو با بغض تماشا کردم.مطمئن بودم این آخرین تصویریست که از او در ذهنم به یادگار خواهد موند! صدای حاج مهدوی تصویر رو برهم زد.
_اگه فکر میکنید هنوز دو دلید در انتخاب اون جوون تعلل نکنید.
با تعجب برگشتم به سمت او که داشت به حرکت شیشه پاک کن نگاه میکرد. او منتظر جوابم بود.
در دلم جواب دادم: کامران فهمید که چرا نمیتونم بهش فکر کنم. او که مرد بود شیفته ی تو شد. به من بگو چطوری دل ببندم به کامرانها وقتی عطر مسیحایی تو مستم میکنه؟چطوری به اون فکر کنم وقتی با عشق تو خدارو پیدا کردم؟ تو اون قدر آرومی که شور درونم رو میخوابونی. کامران مثل خودم پر از غوغاست. من با او باز هم نمیرسم.
او سرش رو کمی متمایل به سمتم کرد. جواب دادم: من با خدا معامله کردم. هرجا خدا منو بکشونه همون سمت میرم ولی ازش خواستم اونجا هرجایی هست منو از آغوشش بیرون نندازه. حرفهای امشب کامران یک لحظه خوف به دلم انداخت. اگر جواب های شما نبود من باز پام میلغزید. اعتقادم سست میشد. کامران زنی رو میخواد که با معرفت و ایمان قوی به سوالاش جواب بده نه من که خودم تازه دارم خدا رو پیدا میکنم.
عجب حزنی صداش داشت. گفت:
_ان شالله روز به روز به معرفتتون افزوده میشه. خدا عاقبت همه مونو بخیر کنه.
کمربندش رو بست و راه افتاد. پرسیدم: حاج آقا اون دعایی که برای کامران کردید…معنیش چی بود؟
او آهی کشید و گفت:
_یعنی خدایا عاقبت ما را در تمام کارها نیکو بگردان و شر دنیا و عذاب آخرت را از ما دور بگردان.
به معنی دعا دقت کردم. با خودم گفتم عجب دعای بی نقص و زیبایی..وچقدر مناسب حال کامران ومن بود. از ته دل به معنی دعا گفتم: آمین🙏
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
شهیدحسن تهرانی مقدم:
کاری که انجام میدهید،
حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید!
ازهمان در پشتی بیرون بروید. چون اگر تشکر کنند، تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند☝️...
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#شهید_مدافع_وطن
#پدر_موشکی_ایران
#سالروززمینےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
دل...
اگر دل را رها کنی؛
بی دلیل، علاقه پیدا میکند...
و مقدارش را هم نمیتواند کنترل بکند❗️
اگر دل را رها کنی؛
بی دلیل، تنفر پیدا می کند و
مقدارش را هم نمیتواند کنترل بکند...!
باید دل را مهار کرد❌
و اِلا با تمام صفای باطن،
دچار هرزگی خواهد شد...
دل مهار شود؛
صفای بیشتری پیدا میکند و
لذت بیشتری به آدم خواهد داد...
استاد پناهیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#حتما_بخونید👇
✅یک پسر مذهبی تمایل زیادی به گفتگو با دختر مذهبی دارد و بالعکس...
و مذهبی ها بدلیل #مقید بودن و #محدودیت داشتن، زجر بیشتری از #وابستگی ها میبرند و چون شمع، ذره ذره ی وجودشان از این وابستگی میسوزد...
دلشان گیر یک پروفایل مربعی شکل *دو در دو* میشود...
در رویاهایشان #فرشته ای میسازند از شخصیت هایی که پشت #آواتار ها مخفی شده است...
و دلشان را گره میزنند به #چهرک ها و #پیام ها و #شکلک موجود در آنها...
✨
آری...
این یک واقعیت است،
واقعیتی تلخ از زندگی مدرن و ماشینی ما...
و همه چیز از یک جرقه شروع میشود،
سلامی، شکلکی یا هر چیز دیگر...
فرقی نمیکند، شکلک لبخند باشد یا غم و غصه و گریه...
مهم اینجاست،
که شکلک ها #زنده اند،
#حرف میزنند،
#دلربایی میکنند و #دزد میشوند!!
دزد یک دل و قلب،
و قلب، حرم خداست #القلبُ.حَرَمُ.الله...
انسانها تصویر سازی میکنند،
از یک لبخند ساده برای خودشان زیباترین تصاویر را میسازند آنگونه که باب میل شان است...
در #قیامت ، اعمالی را در #کارنامه عمل مان میبینم و شگفت زده از خداوند سوال میکنیم خداوندا اینها دیگر چیست؟!ما که مرتکب چنین اعمالی نشدیم!!
و آنجاست که #جوانانی را نشان میدهند که ما #دزد #دلهایشان بوده ایم،
#دزد خلوتشان،
و #دزد اوقات و افکارشان.
دلی که میبایست حرم امن الهی میبود و ما به ناحق #تصرف کردیم،
خلوتی که میبایست با خدای خود می داشتند و ما از آنها دزدیدیم،
و اوقاتی که باید به #عبادت سپری میشد و فکری که به #قیامت و #آفرینش و #خالق مشغول میشد و ما درگیر خودمان کردیم!!
دل بردن جرم است،
جرمی که خدا نمیبخشد،
جرمی که حق الناس است، و اگر حق الله را هم ضایع کند، نارٌ علی نار میشود...
بیایید کمی مراعات کنیم،
کمی عاقلانه تر رفتار کنیم،
و در استفاده از کلمات و شکلک ها کمی دقت مان را بالاتر ببریم.
و خوشا بحال آنان که دلشان دزدیده میشود و در عطش دلبستگی میسوزند ،اما صبر میکنند و صبر میکنند و صبر...
#فضای_مجازی_را_جدی_بگیریم 😓
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
عجله کنید،خدا داره صداتون میکنه
زمانی که صدای اذان به گوش میرسد
دعوت نامه خدا ♥ برای بنده هایش ارسال می شود
چقدر به دعوتنامه خدا لبیک میگوییم ؟
چقدر خدایی که صدایش میزنیم الویت داره به کارهای ما!
چقدر خدایی را که دوستش داریم ، منتظر شنیدین دعوتنامه اش هستیم ؟
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 شب گذشته فرمانده شهید وسام العلیاوی در حالی که زخمی بود حین انتقال به بیمارستان، خودروی آمبولا
💔
طرح معنادار از حمله به آمبولانس و شهادت شهیدمظلوم #وسام_العلیاوی
حماقت عرب و عجم ندارد...
#کدام_ملتی_قهرمان_خود_را_تکه_تکه_می_کند؟؟؟
#فتنه_۸۸ این بار در کشور شیعه ی عراق تکرار شد
#فتنه_وهابیت
#فتنه_آمریکایی_اسرائیلی
#شهید_وسام_العلیاوی
#قهرمان
#اندڪےبصیرت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#شهادت_امام_رضا
#السلام_علیک_یا_شمس_الشموس
#لبیک_یا_خامنه_ای
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
4_5886257682804901420.mp3
4.95M
💔
اگه همه رهام کنن غمی ندارم
همه ردم کنن امام رضا رو دارم ❤️
#شهادت_امام_رضا_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن
💔
#یاحسین_مظلوم...
تو هم شاید بارها زیر لب
این اسم را زمزمه کرده باشی
اما...
هیچ کسی جز عرفای واصل و شهدا، این مظلومیت را نچشیده اند
و در این میان، جواد
علاوه بر #عطشِ_سیدالشهدا
کیفیت شهادتش هم چون اباعبدالله بود...
نمےدانم در مناجات های دور از چشمِ رفقایش،
چه نجوایی با خدا و حضرت زهرا داشت که از هر معصوم، در شهادتش، نشانی هست...
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین...💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مقصدم باش!
بگذار از هر جایِ جهان که میگذرم؛
ختم شَوَم به تـــ♥️ـــو...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_ام کامران ناگهان از ماشین پیاده شد. سرش رو از شیشه دا
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صدو_سی_و_یکم
به دم خانه رسیدیم.
من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدوی قبل از اینکه پیاده بشم صورتش رو متمایلم کرد و گفت:
_امشب رو بدون هیچ تنش و استرسی استراحت کنید.فردا صبح اول وقت بنده میام با همسایه ها صحبت میکنم. شما فقط اسم و طبقه ی همسایه های شاکی رو برام اسمس کنید.
نمیدونستم چطور باید جواب محبت و برادری او رو بدم.گفتم:
_ان شالله خدا حفظتون کنه حاج آقا..حلالم کنید بخاطر زحمتی که از من رو دوش شماست!
او پکر بود..لحنش متغیر شد.
علتش رو نمیدونم ولی مثل اول نبود.شاید او فکر میکرد من خیلی بی رحمم که کامران رو از خودم روندم ولی این حق من بود که سرنوشتم رو خودم انتخاب کنم.کامران مردی که من از خدا میخواستم نبود. .همانطور که من زن دلخواه حاج مهدوی نبودم.همان قدر که او حق داشت زنی پاک و مومن قسمتش بشه من هم حق داشتم دنبال مردی باشم که منو به حق وحقیقت دعوت کنه.بی آنکه نگاهم کنه گفت:
_در امان خدا..
صبر کرد تا داخل ساختمون برم.پشت در ایستادم و وقتی مطمئن شدم دور شد در را کمی باز کردم و از دور، رفتنش رو تماشا کردم.
افسوس باران بند اومده بود!!
🍃🌹🍃
آن شب تا صبح خواب به چشمام نیومد.
مدتها در آشپزخونه مشغول پیدا کردن دانه های تسبیح بودم و پاک کردن و شستن خون از روی فرش و سرامیک.. دانه های تسبیح همه پیدا شدند جز یکی..!هرچه گشتم و هرچه دقیق نگاه کردم چیزی ندیدم.وقتی ساعت به هفت رسید گوشه ی پنجره ی اتاق نشستم و کوچه رو نگاه کردم.هرلحظه منتظر بودم تا ماشین حاج مهدوی رو ببینم و یادم بیفته که خدا منو تنها نگذاشته!
🍃🌹🍃
نزدیک هشت بود که ماشین حاج مهدوی مقابل خانه توقف کرد.
دست وپام رو گم کردم وعقب تر رفتم.او تنها نبود.مردی میانسال با محاسنی گندمی همراهش بود.حاج مهدوی زنگ همسایه رو زد و وارد ساختمون شد.به سمت در دویدم و از پشت در گوشهایم رو تیزکردم. صداهای نامفهموم و آهسته ای بلند شد و به دنبال صدای بسته شدن در، سکوت در ساختمان مستولی شد.با اضطراب و ناراحتی پشت در نشستم. رحمتی مرد سخت و بی رحمی بنظر میرسید.میترسیدم همان حرفهایی که در کلانتری بیان کرده بود رو به حاج مهدوی بگه و من اندک آبرویی که داشتم از بین بره.
دقایقی بعد دوباره صداهای نامفهومی به گوشم رسید و دربسته شد.دویدم سمت پنجره. حاج مهدوی و مرد میانسال سوار ماشین شدند و راه افتادند. گوشی رو برداشتم وشماره ی حاج مهدوی رو گرفتم.
صدای آرامش بخشش آرومم کرد.
_سلام علیکم والرحمت الله..گمون کردم باید خواب باشید..
با صدایی لرزون سلام کردم و پرسیدم:
_حاج آقا چیشد؟ صحبت کردید؟!من از دیشب خواب ندارم!
او با مهربانی گفت:
_راحت بخوابید سیده خانوم.
با کلافگی پرسیدم:
_تا نفهمم چیشده نمیتونم حاج آقا..
حاج مهدوی گفت:
_یک سری صحبت های مردونه کردیم.ایشون تا حدزیادی توجیه شدن. ان شالله تا قبل از ارسال پرونده به دادگاه،شکایتشون رو پس میگیرن !نگران نباشید.
من واقعا برام هضم این موضوع خیلی دردناک بود که چرا باید عده ای منو به ناروا محکوم به کاری کنند که مرتکب نشدم و بعد نگران این باشم که آیا حاج مهدوی موفق شده رضایتشون رو جلب کنه یا خیر.. تو دلم گفتم:آره تو این دنیا اونها به ناحق شاکی ان ازم ولی قسم میخورم در اون دنیا اونی که شاکیه من باشم..حساب تک تکشون رو خواهم رسید..چه کسانی ک باعث این تهمتها شدند وچه کسانی که منو به ناحق به محکمه بردند!!
حاج مهدوی ذهن خوانی هم بلد بود؟؟!!!!گفت:
_سیده خانوم. .همه ی ما دچار قضاوت میشیم. بعضیمون کمتر، بعضیمون بیشتر..همه مون ممکنه خطا کنیم.این بنده ی خدا ،هم خودش هم خانومش بیمارن..برد اصلی رو شما میکنید اگه جای نفرین وکینه دعاشون کنید.دعایی که در حق دیگرون میکنید بازتابش برمیگرده به خودتون.
او از سکوتم فهمید که در چه حالی ام.دوباره گفت:
_برای من حقیر هم دعا بفرمایید..
با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفتم:
_اونی که محتاج دعای شماست منم.
_شما برای دیگرون دعا کنید حاجات خودتون هم برآورده بخیر میشه ان شالله..
باز در سکوت،کلماتش رو روی طاقچه ی ذهنم چیدم.او در میان افکارم خداحافظی کرد..
🍃🌹🍃
سرو صورتم اینقدر متورم و کبود بود
که تا چندروز از خانه خارج نشدم و از محل کارم مرخصی گرفتم.این چندروز، فرصت مناسبی بود برای خلوت کردن با خودم و خدا. جانماز من همیشه رو به قبله پهن بود و کنار مهرو تسبیح، دستمال حاج مهدوی وچفیه ای که یادگار جنوب بود خودنمایی میکرد..
فاطمه فردای همان روز به ملاقاتم اومد و با شنیدن جریان خیلی ناراحت شد.
برای او تمام اتفاقات اونشب و خداحافظی کامران رو تعریف کردم..او اشک در چشمانش جمع شد و برای او دعا کرد.😟
با تعجب پرسیدم :_چرا براش گریه میکنی؟!
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕