eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🥀✨دلم ﻫـــﻮﺍﯼِ تو را دارد ﺧــﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ این که مےگویند .. "ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺭﺍﻩ دارد"🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔 همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنَعْنِی مِنَ السَّرَفِ‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و مرا از اسرافکارى باز دار وَ حَصِّنْ رِزْقِی مِنَ التَّلَفِ وَ وَفِّرْ مَلَکَتِی بِالْبَرَکَهِ فِیهِ وَ أَصِبْ بِی سَبِیلَ الْهِدَایَهِ لِلْبِرِّ فِیمَا أُنْفِقُ مِنْهُ‏ و روزى من از تلف و تباهى برهان و بر دارایى من به برکت بیفزاى و چون انفاق مى ‏کنم راه درست را به من بنماى. نشر دهید👌
💔 واجب تر از نماز شبم روضة الحسین جالب تر از بهشت برین جنة الحسین باشد قرار و وعده ی عشاق کربلا شبهای جمعه نیمه ی شب قبة الحسین...!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای کاش تا آخر بمانم در کنارت یا رفیق من هم شبیه کاشی سنگ مزارت یا رفیق ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 💞   🌿✨ ای خدا❤️ اگر تو مرا در جهنم جا دهی گیرم که به آتش جهنم صبر کنم چگونه بر دوری تو صبر کنم؟😔 به عظت تو اگر به جهنم بروم در آنجا فریاد سر می دهم مثل کسانی که عزیزی گم کرده اند و از دوری تو زار می زنم😭 و باصدای بلند تو را می خوانم و چگونه؟ چگونه کسی که چشم انتظار به رحمت بی منتهای تو دارد در عذاب آتش تو خواهد ماند؟😭😭 چگونه آتش به او درد برساند حال آنکه به لطف و کرم توامیدوار است؟🥀 چگونه شعله های دوزخ او را احاطه کند در حالی که تو به ضعفش دانایی؟🌿🥀 هیهات😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به یاد تو کران تا بی‌کران دل برایت می‌تپد هفت آسمان دل کدامین جمعه می‌آیی؟ که از شوق کنم تقدیم تو صد جمکران دل ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت: "من خودم باید همراه نیرو ها برم." خیلی موافق نبودم.گفتم: "جانشینت روبفرست." اصرار کردو گفت: "نه باید خودم برم." رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش. بیهوش بود. تیر دست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان. ترکش هم خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت. گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. از اهواز برده بودندش تهران و انجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه. معطل نکردم و همانجا او را به آقا محسن رضایی معرفی کردم. گفتم: "این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد." آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_8 بیچاره عثمان به طمع آسایش، ترک وطن کرده بود آنهم به شکلی غیر قان
☕️ حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بردین از هم. اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش. اما حالا … نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام. عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد، تنها جا خورد.. و فقط پرسید: مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده، تمام زندگیم را؛ در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو. ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده.😒 حکم صادر شد❌ مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند اما برادرم دوست داشتنی بود. پس باید برای خودم می ماند.. حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود. باید از ماجرا سردرمیاوردم..حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد. و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه.. مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان. و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میداد و او فقط با اشک، پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب. سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها..😏 ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود. کچل.. ریش بلند، بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده  و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و بورشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گر.. آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش، دانیال را از من گرفت.. آخ که اگر پیداش کنم، به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم.. سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم. تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم. چه وعده هایی..😏 بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند.. و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز، آب از لب و لوچه شان آویزان بود.. یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند. با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.  و  او هم با سکوت در کنار ایستاد. و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه..) 📌ادامه دارد ... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 "هر وقت احساس کردید از امام زمان علیه السلام دور شدید و دلتون واسه آقا تنگ نیست این دعای کوچیک رو بخونید "لَيِّنْ قَلْبي لِوَليِّ أمْرِك" خدایا دلم رو واسه امام زمانم نرم کن..!" شهید حسین معز غلامی ... 💞 @aah3noghte 💞