eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 محبوبم! شما طعم چای چین اول دشت های لاهیجان اید، یک قندان قند که حبه حبه کامم را شیرین می کند. ✍- محمدصالح علاء - ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏وَ‌نَفَخْتُ‌‌ فِيهِ‌‌ مِن‌‌ رُّوحِی ... به‌ احترامِ‌ روحِ‌ خدا‌یی ات گناه‌نکن:) |سوره مبارکه‌ص/۷۲| ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #چله_عاشقی قرائت #دعای_هفتم_صحیفه‌_سجادیه روز چهاردهم به نیت #شهید_شاهرخ_ضرغام یَا مَنْ تُحَ
💔 قرائت روز پانزدهم به نیت یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَج... توصیه امام خامنه ای(حفظه‌الله)به دعای هفتم صحیفه سجادیه برای دفع بلا تصویر دعا سنجاق شده است❌ ... 💕 @aah3noghte💕 سالروزولادت
💔 میگفت: رابطه ی طول قنوت ها با طول نماز، خیلی چیزها را نشان می دهد .. می دانی؟ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که بعد از ۱۶سال پیکرش سالم بود😳🤔 قسمت ۹ زمستان ۶۵ یک شب خوابش را دیدم گفتم: چرا اینقدر زو
💔 شهیدی که بعد از ۱۶سال پیکرش سالم بود😳🤔 قسمت ۱۰ چرا پیکر محمدرضا بعد از ۱۶سال سالم برگشت؟ مادرش گفت: 👈محمدرضا بسیار پاک و باایمان بود 👈نمازشبش ترک نمی شد 👈هر روز زیارت عاشورا می خواند 👈و برای امام حسین ع بسیار گریه می کرد 👈اشک هایش را با دست پاک می کرد و بر سر و صورت و بدنش می مالید 👈غسل جمعه اش ترک نمی شد حتی در شرایط سخت علاوه بر اینها 👈بسیار مخلص و صاف بود 👈همواره به فکر رضایت خدا بود... ✍تا شهادت فاصله ای نیست مهم خودمانیم که بین مرگ و شهادت مرگ را انتخاب می کنیم پایان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد #ابراهیم_حسن_بیگے فصل آخر رمان، عنوانش "غروب خورشید" بود. تصمیم گ
💔 ✨ ....و چگونه به زنده ماندن طمع می ورزید در حالی که مرگ مهلت نمی دهد؟ مرگ گذشتگان برای عبرت شما کافی است. آن ها را به گورهایشان حمل کردند بی آن که بر مرکبی سوار باشند. آنان را در قبرهایشان فرود آوردند بی آن که خود فرود آیند. چنان از یادها رفتند و فراموش شدند که گویا از آبادکنندگان این دنیا نبوده اند. آن جا را که وطن خود می داشتند، از آن رمیدند و در جایی که از آن می رسیدند، آرام گرفتند. اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود، دوری کنند و نه می توانند عمل نیکی بر نیکی های خود بیفزایند. آن ها به دنیایی أنس گرفتند که مغرورشان کرد و چون به آن اطمینان داشتند، سرانجام مغلوبشان کرد. کشیش آه بلندی کشید و ادامه داد: پسرم! سرگئی... تو از چیزی وحشت داری که ناخواسته به سویش در حرکتی، ترس از مرگ بی معناست. بلکه با یاد مرگ می توانی غم ها و غصه های دنیا را از خود دور کنی و از زندگی لذت بیشتری ببری. سرگئی گفت: اگر آنچه را به من گفتی خود نیز به آن ایمان داری، پس چرا از کشته شدن می ترسید؟ کشیش گفت: ترس من از آن دو جانی، به معنی ترس از مرگ نیست. از طرفی، کسی که از مرگ نمی ترسد، هرگز خودش را در معرض مرگ قرار نمی دهد. غمی که امروز به دلم نشسته، از بلاتکلیفی است؛ از این که در مانده ام باید چه کنم... چرا؟ چون دو انسان طمّاع، چشم به کتابی دوخته اند که مال آنها ، به من هم تعلق ندارد، بلکه امانتی است در دست های من از سوی عیسی مسیح. سرگئی با تعجب به کشیش نگاه کرد و پرسید: چه گفتی پدر؟ امانت عیسی مسیح؟ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_یکم #ابراهیم_حسن_بیگے ....و چگونه به زنده ماندن طمع می ورزید در ح
💔 ✨ کشیش پشتش را به صندلی تکیه داد و گفت: بهتر است مرا تنها بگذاری سرگئی. باید فصلی از این کتاب را بخوانم. سرگئی آرام زیر لب گفت: بله! می فهمم. بعد از اتاق خارج شد. کشیش کتاب را باز کرد. بالای صفحه نوشته شده بود: غروب خورشید آنها سه نفر بودند. «عبدالله بن ملجم» آشفته و هراسناک به برک بن عبدالله نگاه کرد. برک سرش پایین بود و با انگشت دست هایش بازی می کرد، اما دوستش عمرو بن بكره نگاهش به عبدالله بن ملجم بود تا سخنی بگوید و علت فرا خواندنش را به کنج مسجد بداند. آن سه تن بر روی زیلوی کهنه ای نشسته بودند؛ در زیر کور سوی نور لرزان پیه سوزی که روی دیوار آویخته شده بود. عبدالله بن ملجم نگاهش را به در بسته ی مسجد دوخت. جز آن سه تن کسی در مسجد نبود. به خادم پیر مسجد دیناری داده بود تا آنها را تنها بگذارد. با وجود این عبدالله نگران بود و انگار از چیزی می ترسید. عمرو رو به او گفت: چه شده عبدالله؟ ما را این وقت شب فرا خوانده ای تا چه بگویی؟ برک نیز سرش را تکان داد و گفت: من اینجا حس خوبی ندارم. زودتر حرفت را بزن که باید بروم. عبدالله که چهار زانو نشسته بود، آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و با کف دو دست گونه های لاغرش را فشرد و گفت: می دانید که اوضاع، رضایت بخش نیست؛ علی و معاویه به جان هم افتاده اند، جنگ قدرت بین آن دو، سرنوشت دین و ملت را به مخاطره انداخته است. ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi رمانی که هر بچه شیعه‌ای باید بخواند‼️
💔 ما ازمرگ‌نمی‌هراسیم ؛💪 ازشهیدنشدن‌میترسیم... ... 💞 @aah3noghte💞
[بِسم رب الشھدا🌼✨] 💛🌙طَرح ختم سوره‌مبارکه بمناسبت ♡ هدیھ به شهیدمحمود‌رضا‌بیضایی‌و سلامتے و فرج آقا امام زمان{عج}😊 🌸پس ان شاءاللھ متوسل به میشویم براے شفاعتمون در روز قیامت و فرج امام زمان (عج) و حاجت رواییمون:) 🌿🥀رفقا تعداد سوره را بفرستین به آۍ دۍ زیر 👇 @M_B8627