eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختر_شینا #قسمت۵٣ نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش ب
💔 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ۵۴ با انگشت سبابه اش اشک هایم را پاک کرد و گفت: «گریه نکن. بچه ها ناراحت می شوند. این ها واقعیت است. باید از حالا تمرین کنی تا به موقعش بتوانی تحمل کنی.» مکثی کرد و دوباره گفت: «این بار هم که بروم، دل خوش نباش به این زودی برگردم. شاید سه چهار ماه طول بکشد. مواظب بچه ها باش و تحمل کن.» و من تحمل کردم... صمد چند روز بعد رفت و سه چهار ماه دیگر آمد. یک هفته ای ماند و دوباره رفت. گاهی تلفن می زد، گاهی هم از دوستانش که به مرخصی می آمدند می خواست به سراغ ما بیایند و از وضعیتش ما را باخبر کنند. برادرهایش، آقا شمس الله، تیمور و ستار، گاه گاهی می آمدند و خبری از ما می گرفتند. حاج آقایم همیشه بی تابم بود. گاهی تنهایی می آمد و گاهی هم با شینا می آمدند پیشمان. چند روزی می ماندند و می رفتند. بعضی وقت ها هم ما به قایش می رفتیم. اما آنجا که بودم، دلم برای خانه ام پر می زد. فکر می کردم الان است صمد به همدان بیاید. بهانه می گرفتم و مثل مرغ پرکنده ای از این طرف به آن طرف می رفتم. تا بالاخره خودم را به همدان می رساندم. خانه همیشه بوی صمد را می داد. لباس هایش، کفش ها و جانمازش دلگرمم می کرد. به این زندگی عادت کرده بودم. تمام دلخوشی ام این بود که، هست و سالم است. این برایم کافی بود. حالا جنگ به شهرها کشیده شده بود. گاهی در یک روز چند بار وضعیت قرمز می شد. هواپیماهای عراقی توی آسمان شهر پیدایشان می شد و مناطق مسکونی را بمباران می کردند. با این همه، زندگی ما ادامه داشت و همین طور دو سال از جنگ گذشته بود. سال 1361 برای بار سوم حامله شدم. نگران بودم. فکر می کردم با این شرایط چطور می توانم بچه دیگری به دنیا بیاورم و بزرگش کنم. من ناراحت بودم و صمد خوشحال. از هر فرصت کوچکی استفاده می کرد تا به همدان بیاید و به ما سر بزند. خیلی پی دلم بالا می رفت. سفارشم را به همه فامیل کرده بود. می گفت: «وقتی نیستم، هوای قدم را داشته باشید.» وقتی برمی گشت، می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای. لحظه ای از فکرم بیرون نمی آیی. هر لحظه با منی.» اما با این همه، هم خودش می دانست و هم من که جنگ را به من ترجیح می داد. وقتی همدان بمباران می شد، همه به خاطر ما به تب و تاب می افتادند. برادرهایش می آمدند و مرا ماه به ماه می بردند قایش. گاهی هم می آمدند با زن و بچه هایشان چند روزی پیش ما می ماندند. آب ها که از آسیاب می افتاد، می رفتند. وجود بچه سوم امید زندگی را در صمد بیشتر کرده بود. به فکر خرید خانه افتاد. با هزار قرض و قوله برای خانه، ثبت نام کرد. یک روز دیدم شاد و خوشحال آمد و گفت: «دیگر خیالم از طرف تو و بچه ها راحت شد. برایتان خانه خریدم. دیگر از مستأجری راحت می شوید. تابستان می رویم خانه خودمان.» نُه ماهه بودم. صمد ده روزی آمد و پیشم ماند اما انگار بچه نمی خواست به دنیا بیاید. پیش دکتر رفتیم و دکتر گفت حداقل تا یک هفته دیگر بچه به دنیا نمی آید. صمد ما را به قایش برد. گفت: «می روم سری به منطقه می زنم و سه چهارروزه برمی گردم.» همین که صمد از ما خداحافظی کرد و سوار ماشین شد و رفت، درد به سراغم آمد. نمی خواستم باور کنم. صمد قول داده بود این بار، موقع به دنیا آمدن بچه کنارم باشد. پس باید تحمل می کردم. باید صبر می کردم تا برگردد. اما بچه این حرف ها سرش نمی شد. عجله داشت زودتر به دنیا بیاید. از درد به خودم می پیچیدم؛ ولی چیزی نمی گفتم. شینا زود فهمید، گفت: «الان می فرستم دنبال قابله.» گفتم: «نه، حالا زود است.» اخمی کرد و گفت: «اگر من ندانم کِی وقتش است، به چه دردی می خورم؟!» رفت و رختخوابی برایم انداخت. دیگی پر از آب کرد و روی پریموس گوشه حیاط گذاشت. بعد آمد و نشست وسط اتاق و شروع کرد به بریدن تکه پارچه های سفید. تعریف می کرد و زیر چشمی به من نگاه می کرد، خدیجه و معصومه گوشه اتاق بازی می کردند. ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ؛ ای که برای هر خیری به او امید دارم💙 ؟ 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 محــڪم ترین دستگـیره های ایـمان، دوسـتی بـرای خـدا و دشـمنی بـرای خـدا و دوست داشتن دوسـتان خدا و بیزاری جستن از دشمنان خداست... بحارالانوار ج66، ص242 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۱۸) وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ لَوْلاَ يُكَلِّمُنَا اللّه
✨﷽✨ (۱۱۹) إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لاَ تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ  (اى رسول!) ما ترا به حقّ فرستاديم تا بشارتگر و بيم دهنده باشى و تو مسئول (گمراه شدن) دوزخيان (و جهنّم رفتن آنان) نيستى. ✅نکته ها: اى رسول گرامى! به توقّعات نابجاى كفّار توجّه نكن. آنان هركدام توقّع دارند اوراق متعدّدى از آيات برايشان نازل شود؛ «بل يريد كلّ امرء منهم ان يؤتى صحفاً منشّرةً» [۱] در حالى كه ما تو را همراه منطق حقّ براى مردم فرستاده ايم تا از طريق بشارت و انذار، آنان را نسبت به سعادت خودشان آشنا كنى. اگر گروهى بهانه جويى كرده و از پذيرش حقّ سرباز زدند و توقّع داشتند كه بر آنان وحى نازل شود، تو مسئول دوزخِ آنان نيستى، تو فقط عهده دار بشارت و انذارى، و مسئول نتيجه و قبول يا ردّ مردم نيستى. بشارت و انذار، نشانه ى اختيار انسان است. در قرآن مكرر اين معنا آمده است كه آنچه بر خداوند است، فرستادن پيامبرى معصوم با منطق حقّ همراه با بشارت و انذار است. حال مردم خودشان هستند كه آزادانه يا راه حقّ را مى پذيرند و يا سرسختانه لجاجت مى كنند. ----- ۱) مدّثر،۵۲ 🔊پیام ها: - در برابر هر تضعيف روحيّه اى از طرف دشمن، نياز به تقويت و تسليت و تسكين روحى از طرف خدا است. «ارسلناك بالحقّ» (در آيه قبل بهانه هاى كفّار نقل شد، در اين آيه پيامبر با كلمه «بالحقّ» تأييد و تقويت مى شود.) - بشارت و تهديد، همچون دو كفّه ترازو بايد در حال تعادل باشد، وگرنه موجب غرور يا يأس مى شود. «بشيراً و نذيراً» 📚 تفسیر نور ... 💞 @aah3noghte 💞
اگـرچـه خرمـن عــمرم غـم تو داد به بـاد به خـاک پای عزیزت ڪه عهـد نشڪستم..
💔 ‌ یا علی ابن موسی الرضا؛ از کار گره خورده ی من یک گره وا کن من پیش خدا وِجهه ندارم تو دعا کن ... ‌ ‌ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 نظـر ڪردن به درویــشان مُنافـی بزرگـی نیست سلیمان با چنان حشمت نظـرها بود با مورَش یه گوشه نگاهی هم به ما ڪن رفیق..💔 ... 💕 @aah3noghte💕
✍بسیاری از کاندیدا های ادوار گذشته با سوابق نظامی در انتخابات حضور داشته اند و احدی اعتراضی نداشته ؛ حال آنکه با زمزمه های حضور دکتر سعید محمد در انتخابات جمهوری ، ماشین جنگ روانی علیه ایشان به راه افتاده است. 🔹به راستی دلیل این همه واهمه از حضور و تشکیل چیست؟! 👈برای خدمت‌رسانی باید به دل خط زد و وارد میدان شد نمی‌شود بیرون گود نشست و توقع پیشرفت داشت! ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
تمرین دوم: شکرگزاری بابت حافظه🤗 بچه ها بهش فکر کنید این چه قدرت و نعمتی هست اخه... اگه هر روز صبح
💔 خداججانم،جان جانانم سلام عزیزم❤️ عزیز الاهم ممنونم بابت حافظه ی بسیییییار خوبی که بهم دادی😘 🍃آخه اگه حافظه ی آدم ضعیف باشه،ممکنه یه روز جمعه از خواب پاشه ببینه خودشو گم کرده😔 🍃یا مثلاً وقتی سوار یه ماشین مدل بالا بشه یا صاحب یه خونه ای که چند متر بزرگتر بود شد ممکنه خودشو گم کنه😳 (حالا بیا برگرد و پیداش کن) خدای عزیزم،من فوقش خیلی حافظم ضعیف بشه،سیب زمینیهای روی اجاق رو فراموش میکنم😜 عوضش بعدش یه تابلوی شاهکار با ترکیب سیب زمینی سیاه با پس زمینه ی سفید خلق میکنم🙈 یا مثلاً شلغم ها رو میذارم روی اجاق و دیگه فراموش میکنم شلغمی آمده و‌شلغمی رفته عوضش رایحه ی دل انگیز شلغم سوخته تا سر کوچه میرسه🥺 🍃حافظه ی سالم و قوی بدون شک یکی از بهترین نعمتهای توئه... آخه ممکنه آدم صبح یه شکلی از خونه بره بیرون اما شب که برگشت یه شکل دیگه باشه... مثلا صبح با امام زمانش بره بیرون اما شب امام زمانش رو گم کرده باشه😱 البته یه جاهایی هم نداشتن حافظه ی قوی یه نعمته... مثلا جایی که یکی به آدم بدی می‌کنه اما ما زود فراموش میکنیم (در جریانی که من در این زمینه آلزایمر شدیدی دارم😁) خداجانم،عشقم،ممنونم که نمیگذاری فراموش کنم ؛همیشه کنارمی و تنهام نمیگذاری❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 . سلام دوستان خوبید!! شبتون بخیر😊 امشب عکس های فوق العاده اوردم؛ از دلبری ها و نقاشی های خدا😍🌻 سبحان الله؛ عکس ها رو ببینید و کلی خدا رو بابت این همه زیبایی شکر کنید❤🌻 ... 💕 @aah3noghte💕