💔
#دم_اذانی
اگر دیدید نمازتان به شما لذت نمیدهد، قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید "صل الله عَلَيْکْ یا أباعَبْدِالله" این نماز دیگر عالی میشود
#حاج_آقامجتبی_تهرانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_نه 🌷 پدربزرگ با دستمال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد. – بله ، راست گفتید. همان
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_ده
– باید بودید و قیافهاش را میدیدید. همینطور چهارشاخ مانده بود. بعد هم تعظیمکنان راهش را کشید و رفت.
برایم جالب بود که پدربزرگ ، همه چیز را به آن روشنی به یادداشت.
– این پسر خیلی بازیگوش بود. حالا هم خیلی یکدندگی میکند. مراعات منِ پیرمرد را نمیکند. مثل دخترها خجالتی است. دلش میخواهد یا توی زیرزمین با کوره و بوته وَر برود و یا آن بالا بنشیند و گوشواره و النگو بسازد.
به زور دستش را گرفتم و آوردمش کنار خودم. ببینید هنوز هم این کاغذها را سیاه میکند. هرروز با این طرحها مخم را میخورد. ابوراجح خیلی نصیحتش میکند ، اما کو گوش شنوا؟!
احساس کرد زیاد حرف زده است.
– ببخشید! آدم ، پیر که میشود ، به زبانش استراحت نمیدهد. آنقدر از دیدن شما خوشحال شدم که نمیدانم دارم چه میگویم. خدایا تو را سپاس!
مادر ریحانه به گوشوارهای اشاره کرد.
– آمدهایم گوشوارهای برای ریحانه بگیریم. البته او با قناعت آشناست و برای زینتآلات لَهلَه نمیزند ، اما ما هم وظیفهای داریم.
آن جفت گوشوارهٔ ارزان را بیرون آوردم و روی مخملی صورتی که حاشیهای گلدوزی شده داشت ، گذاشتم. حال خودم را نمیفهمیدم. گیج شده بودم. باور نمیکردم که پس از سالها باز ریحانه را میبینم.
انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. میخواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم ، اما نمیتوانستم. نگاهم اینطرف و آنطرف میپرید.
میترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند. مادر ریحانه گوشوارهها را برداشت تا به دخترش نشان دهد.
خاطرههای کودکی به ذهنم هجوم آورده بود. روزگاری با ریحانه همبازی بودم و حالا پسندیده نبود که حتی نگاهش کنم. دیگر آن کودکان دیروز نبودیم. گذشت زمان با آنچه در چنته داشت ، بین ما دیواری نامریی کشیده بود.
پدربزرگ با حالتی دلپذیر ، دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشوارهها را کف دست او گذاشت.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_ده – باید بودید و قیافهاش را میدیدید. همینطور چهارشاخ مانده بود. بعد ه
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_یازده
– نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر میداند ، باید گوشوارهای از بهشت به گوش کند.
ما متأسفانه چنین گوشوارهای نداریم ، ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشوارههایی که داریم ، برای دخترم برازنده است.
پدربزرگ از پشت قفسهها بیرون آمد و به گوشوارهای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده و ساخته بودم ، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود ؛ هرچند بعید میدیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود.
گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
– طراحی و ساخت این گوشواره ، کار هاشم است. حرف ندارد!
مادر ریحانه گوشوارهها را گرفت و برانداز کرد.
– واقعاً قشنگند ، ولی ما چیزی ارزانقیمت میخواهیم.
پدربزرگ به جای اولش برگشت.
– اجازه بفرمایید! من میخواهم نظر ریحانهخانم را بدانم.
تو چه میگویی دخترم؟ خیلی ساکتی.
کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه میگوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانهٔ روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود ، به جعبهٔ آیینهٔ کنارش نگاه میکرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند.
دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد.
– شما مثل همیشه مهربانید ، اما فکر میکنم این دو سکه به اندازهٔ کافی گویا باشند.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_یازده – نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ
💔
#رویای_نیمه_شب
#قسمت_دوازده
آهنگ صدایش آشنا ، اما آرام و غمگین بود.
پدربزرگ خندید و گفت :«چه نکتهسنج و حاضرجواب!»
مادر ریحانه گوشوارهها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشوارههای قبلی را جستوجو کرد. پدربزرگ گوشوارههای گرانبها را توی جعبهٔ کوچکی که آستر و جلدش مخمل قرمز بود ، گذاشت.
جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
– از قضا قیمت این گوشوارهها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا میخواستم که ریحانه صاحب آن گوشوارهها شود.
قیمت واقعیاش ده دینار بود.
یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم.
چهار زن وارد مغازه شدند.
پدربزرگ ، آنها را به دو فروشندهٔ دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند.
– میدانم که قیمتش خیلی بیشتر از اینهاست. نمیتوانیم اینها را ببریم.
پدربزرگ ابروها را درهم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند.
– به خدا قسم ، باید ببریدش! این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم میدانم و ابوراجح. بلأخره من و او ، پس از سی سال دوستی ، خُردهحسابهایی با هم داریم.
پدربزرگ با زبانی که داشت ، هرطور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند.
وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچهٔ گلدوزی شده گذاشت ، مادرش گفت :« این دستمزد گلیمهایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است.»
پدربزرگ سکهها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت.
🍂 ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#سردار_شهید_رضا_شکری_پور
....🌹🕊کار کـردن
تو #مملکت امام زمان (عج) رو عشقه!
هر جا لازم باشه #حاضرم کار ڪنم ،
چہ #فرمانـدهی در جنگ،
چہ #کارگری در کارخانه...
📚منبع:ققنوس و آتش ص ۷۵
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
✍ شبی در پیش است که؛
قرار است درهای آسمان را باز کنند ...
و مَحرممان کنند به حریمِ بارگاهی که "لا یمسّهُ الّا المطهّرون " آنجا حکمرانی میکند!
قرار است درها را باز کنند و ...
و همهی ما تهماندهها و جاماندهها و پَلاسیدههای زمین را، یکجا تطهیر کنند و ...
به حریمِ همنشینیِشان راه دهند!
🌟 الهَــــنا ؛
با این سر و وضعِ یک لا قَبا ؛ مایهی آبروریزیات در این ضیافت نیستیم؟
این لحظههای آخر، منتی میگذاری، دَستی به سر و رویمان بکشی؟
خجالت، میکُشد ما را ....
#رمضان 🌜
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
فواید روزه گرفتن از نظر علم پزشکی
✨در ۶ روز نخست ماه مبارک رمضان حرارت بدن ۱/۵ درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند.
✨از روز ۶ اُم ماه مبارک رمضان تا ۱۰ اُم عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند.
✨از روز ۱۰ اُم تا ۱۴ اُم ماه مبارک رمضان پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد.
✨از روز ۱۴ اُم تا ۲۱ اُم ماه مبارک رمضان پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود.
✨۲۱ اُم تا ۳۰ اُم ماه مبارک رمضان تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود.
✨در پایان ماه مبارک رمضان با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم به شرط تغذیه ای صحیح در ماه رمضان
پیشاپیش ماه رمضان مبارک🌹🌹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
✨تازه داماد شهید✨
...🕊🌹اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود.
حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد،آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمیکردم
ما 5 شهریور ماه 98 نامزد شدیم و بیشتر رفتوآمدهای ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در 17 آبانماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفتوآمد سردار سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمیدیدیم.
همسر شهید درباره آرزوی شهادت همسرش میگوید: «در روز عقد، من به آقاوحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب میشود.» آقا وحید خوشحال شد و لحظهای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.»
بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید.
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک_به_حق_دماء_شهدائنا.
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#عاشقانه_های_شهدایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞