eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_دو به لبهٔ سکو نزدیک شدم. صدا در فضای زیر گنبد می پیچید. آهسته گفت
💔 _من اینها را قبول دارم، ولی مدت هاست سؤالی توی ذهنم جست وخیز می کند که شما شیعیان باید به آن جواب بدهید. شاید در این صورت، مشکل حل شود. _باکمال میل سؤالت را می شنوم و اگر پاسخش را بدانم می گویم. _در زمان پیامبر، این همه مذهب های جورواجور نبود. حالا چرا هست؟ شاید حکومت و مرجان صغیر می خواهند کاری کنند که همه دوباره یکی شویم.💪 -خیلی دوست دارم در این باره حرف بزنیم تا حقیقت روشن شود، ولی شنیده ام که دارالحکومه مرا زیر نظر دارد و از ساده ترین حرف هایی که می زنم، ناراضی است. این جا رفت و آمد زیاد است. خبرچین ها همه جا هستند. باید در خلوت صحبت کنیم. به مسرور نگاه کردم. حالا داشت با قاشق چوبی از توی دو کیسه، سدر و حنا بر می داشت و در کاسه هایی کوچک می ریخت. _یعنی چه کسی خبر می برد؟ _نمی دانم. ممکن است کسانی با ظاهر مشتری بیایند و بروند و به نقل از من، حرف های نامربوطی بزنند. کسی که از خدا نمی ترسد، هر کاری میکند! مشتری محترمی با سر تراشیده و ریش خضاب کرده از صحن بیرون آمد‌. ابوراجح سه حولهٔ گلدار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد. شانه و بازوهای او را مالش داد و از شیشه ای که در آن مشک بود، کمی به ریش حنایی رنگش مالید. مسرور، ظرف انگور را مرتب کرد و جلویش گذاشت. کمک کرد لباس بپوشد. 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_سه _من اینها را قبول دارم، ولی مدت هاست سؤالی توی ذهنم جست وخیز می
💔 🌷_فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح می خواست ریحانه را به مسرور بدهد. لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد، جواب رد نمی شنید. از کودکی نزدش کارکرده بودو ابوراجح به او احتیاج داشت. بارها دیده بودم که مسرور، مانند شیعیان، با دست های افتاده نماز می خواند. ابوراجح ترجیح می داد دخترش را به مسرور بدهد تا روزی که ضعف و پیری او را از پا می انداخت، دامادش حمام را اداره کند و نوه هایش بعدها وارث حمام شوند. همه چیز علیه من بود. انگار زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من بگیرند. آن مشتری محترم، موقع رفتن، مدتی از نزدیک به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوشحالی کفش های او را جلوی پایش جفت کرد. چند قدمی هم همراهی اش کرد و برگشت. شنیده بودم پدر بزرگِ زمین گیری دارد. ابوراجح هوای آن پیر از کار افتاده را هم داشت و کمک هایی به او می کرد. گاهی در نبود مسرور، ریحانه و همسرش رابه خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یکبار هم شاهد بودم که نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود، کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد. شک نداشتم مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خانه اش ببیند. مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و جلوی من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار حیرت کردم. روزی ریحانه ،هم بازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و حالا مسرور، ریحانه را در چنگ خود می دید و من به او غبطه می خوردم . ابوراجح آمد کنارم نشست. مسرور ظرف های سدر و حنا را روی طبقی چید تا در دسترس مشتری ها باشد. ابوراجح بوی مشک می داد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمد. نمی‌توانستم مثل گذشته، ابوراجح را دوست داشته باشم . می خواستم از آنجا بروم. احساس کردم بیگانه ام . بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود، حالا سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور ، ریحانه را خواستگاری کرده بود و من خبر نداشتم. آن گوشواره را شاید برای عروسی خریده بودند . 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ارتــش ڪلــمه ی طیـبه است... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 با تصمیمی که آقای روحانی گرفته تعداد کشته‌های مبتلا به کرونا روزانه به اندازه کشته‌های سقوط یک هواپیما شده است‼️ نکته قابل توجه اینکه دولبریتییا اصلا نگران جان زنده ها نیستن و فروردین سیاه، هشتگ نمیزنن!!!!!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 گاهی به دیده اشک غم و گاه اشک شوق این است حال ما، زِ فراق و وصال تو...
💔 😔 او در بین ماست، ما را می‌بیند و می‌شناسد و ما اورا می‌بینم و نمی‌شناسیم؛ و این یعنی آخر فاجعه...😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دکتر حسن روحانے امروز : "تندرو ها و چپ رو ها میخواستند ارتش رو منحل کنند..." خب دیگه🙁 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به وقت ❤😔 داری از قصد می زنی یک ریز     با سر انگشت خود به شیشه ی من     قطره قطره نمک بپاش امشب     روی زخم دل همیشه ی من     تو که در کوچه راه افتادی     همه جا غیر کربلا بودی!     با توام آی حضرت باران     ظهر روز دهم کجا بودی؟     روز آخر که جنگ راه افتاد     سایه ی تشنگی به ماه افتاد     هر طرف یک سراب پیدا شد     چشمهامان به اشتباه افتاد     مهر زهرا مگر نبودی تو؟     تو که با مادر آشنا بودی     با توام آی حضرت باران     ظهر روز دهم کجا بودی؟     مادری در کنار گهواره     لب گشود و نگفت هیچ از شیر     تو نباریدی و به جات آن روز     از کمانها گرفت بارش تیر     تو که حال رباب را دیدی     تو به درد دلش دوا بودی     با توام آی حضرت باران     ظهر روز دهم کجا بودی؟     وقتی آن روز رفت سمت فرات     در دلش غصه های دنیا بود     تو اگر در میانمان بودی     شاید الآن عمویم اینجا بود     رحمت و عشق از تو می بارید     قبل تر ها چه باوفا بودی     با توام آی حضرت باران     ظهر روز دهم کجا بودی ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 شهر و خانه تمثیل سڪوننـد و دشـواری هجرت در دل ڪندن از خانه ے عادات و دیار تعلقـاتی است ڪه با آن
💔 براش مشڪلی پیش اومد.. گفت آقا جواد! شما که به همه ڪمڪ میڪنی چرا به من ڪمڪ نمیڪنی؟..😔 خواب دید.. بهش گفت..: "مگر من چند بار به شما نگفتم هر وقت مشڪل دارید، از خود حضرت زهرا سلام الله علیها بخواهید؟ به حضرت زهرا توسل کنید..!" 📚 ... 💕 @aah3noghte💕
Part05_علی از زبان علی.mp3
8.61M
💔 💚 💚 *حضور حماسی در جنگ خندق *نبرد با بزرگترین جنگجوی عرب *فتح خیبر *کندن درب خیبر بدست امیرالمومنین ع *حدیث منزلت *قرائت سوره برائت در مکه *انتصاب به جانشینی پیامبر در غدیر خم *نزول ایه اکمال *اعلام جانشینی دوازده امام توسط پیامبر(ص) ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
💔 انا لله و انا الیه راجعون سردار حجازی جانشین فرمانده سپاه قدس دار فانی را وداع گفت ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 انا لله و انا الیه راجعون سردار حجازی جانشین فرمانده سپاه قدس دار فانی را وداع گفت #آھ_اے_شھادت.
💔 فرزند شهید همت نحوه عروج سردار حجازی را اعلام کرده، روابط عمومی سپاه هم در سپاه نیوز از واژه استفاده کرده، همچنین سرلشکر باقری هم «عروج » را تسلیت گفته‌اند.
از شب‌های این ماه راحت نگذریم رفقا. اصلا بشین حافظ بخون، نمیدونم بشین بنویس،‌ بازی کن :)) هرکاری. ولی یه کم بیدار بمون. ولی خوراکِ فکر کردنه، این سکوت و معنویتِ‌ شبهای ماه مبارک
💔 باورم‌نیست‌ که‌بااین‌همه‌عصیان‌وقصور رھ‌به‌مهمانےماھ‌رمضانم‌دادند..! برای خادمای کانال خیلے دعا کنید🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 پنجمین روزِ عطا ، وِرد لبم "یا زینب" منصبم نوڪری و تاب و تبم "یا زینب" چه شود قسمت من اذن شہاد
💔 شش سحر آمده ام شاه به من توشه بده ششمین روز شده روزیِ شش گوشه بده هَر سَحر بَعدِ نَمازَم یا حُسِین سَر میدَهَم مرغِ دِل را به هَوایِ حَرَمَت پر میدَهم من به عِشقِ دیدَنِ آن گُنبَدِ زیبایِ دوست یِک سلام اَز راهِ دور بر اِبنُ الحِیدَر میدَهَم مینویسم عشق و بی تردید میخوانم جنون هرکسی دیوانه تر السابقون السابقون مینویسم عشق و بی تردید میخوانم حسین عاقلان دانند لکن اکثرا لایعقلون این سرشت ماست ؛ از خاکیم ، خاک کربلا سرنوشت ماست پس انا الیه الراجعون ... *اللهم ارزقنا زیاره و شفاعه الحسین علیه السلام* ... 💞 @aah3noghte💞
2_5467385061617699873.mp3
8.54M
💔 🌟نگاهی متفاوت و لطیف به یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر ششم ؛ اسم شریف [ با موزیک متن جدید ]
💔 ارحم الراحمين دلش را داشته باشي روز اولي، از لا به لاي جمعيت و سرشلوغي هايش بروي آن جلوها، آن اولي ها را هم پس بزني بروي درست روبرويش، آب دهانت را قورت بدهي، سرت را بندازي پايين، به انگشتانت نگاه كني، و بگويي: " ببينيد، من دورهايم را زده ام، تمام گل هاي دنيا را بوييده ام، به ساز تمام بادها رقصيده ام، به همه ستارگان آسمان چشمك زده ام، حالا ولي..." به اينجايش كه رسيديد، بايد نگاه تان را از دست هاي تان بگيريد و آرام و متين زل بزنين به چشمانش! لازم نيست چيزي بگوييد، خودش مي فهمد كه چقدر تنهاييد!!
💔 دستم رو گرفت و زل زد تو چشم هام، خندید و گفت: بیا فالُت بگیرُم...! با تعجب نگاهش کردم! پرسیدم : یعنی چی؟آخه واسه چی؟!  - مگه نمیخوای بدونی تهش چی میشه؟! گفتم: خب چرا ...اما به این چیزا اعتقادی ندارم، اینا همه ش دروغه! - حالا این دفعه رو امتحان کن...ضرر نمیکنی که! مگه میخوام ازت پول بگیرم؟! نگاه پر از ذوقش دلم رو ضعف می برد...لبخندم منعکس شد تو مردمک چشماش... منو نشوند روبروش... -چشماتو ببند...به حرفام خوب گوش بده... چشم هامو بستم -یادته سرنوشت رو دست کی سپردی؟ تو ذهن آشفته م یه جای دور نقاشی شد، اما خیلی رویایی و قشنگ...لبخندم پر رنگ تر شد گفتم : آره...  زمزمه ای از میون لب هام لغزید... اینجا که آمده ای کرمش فرق می کند... -خب حالا به من بگو فکر میکنی تهش چی میشه؟! گفتم : حتما قشنگ ترین قصۀ دنیا میشه! وقتی که سرنوشتو سرور جوانان اهل بهشت امضا بزنه...! چشمامو بازم کردم می خندید...  -فالت چطور بود؟ گفتم : بهترین فالِ دنیا! پ.ن: دل تو... زندگی تو... وجود تو ... سرنوشت تو... گره بزن! به سرور جوانان اهل بهشت... اونوقت هیچ جایِ بازیِ دنیا، نمی بازی! ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 توراچون‌من‌غلامان‌بی‌شماراست ولی‌من‌جزتو #اربابـے ندارم "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَ
💔 خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند این جا به التماس گدا احتیاج نیست "اَلسَّلامُ‌عَلَيْكَ‌ياحَسَنَ‌بْنَ‌عَلِی‌وَرَحْمَةُ اللّهِ‌وَبَرَكاتُهُ" :)🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌹می گفت: " یعنی کسی که کار کنه، بجنگه.. خسته نشه..❌ کسی که نخوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره..." 🦋یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود 😓دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده‌ام سالروزولادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۶۷) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَب
✨﷽✨ (۱۶۸) يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ‌ اى مردم! از آنچه در زمين، حلال و پاكيزه است، بخوريد و از گام‌هاى (وسوسه انگيز) شيطان، پيروى نكنيد. براستى كه او دشمن آشكار شماست. ✅ نکته ها اسلام، همواره مردم را به بهره‌بردن از نعمت‌هاى پاك وحلالِ خداوند، سفارش نموده و با هرگونه رهبانيّت و زهد بى‌جا مبارزه مى‌نمايد. لذا هم خوردنى‌هاى ناسالم را از شيطان مى‌داند؛ «إِنَّمَا الْخَمْرُ ... رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» و هم نخوردن نابجا را گام شيطان مى‌داند؛ «كُلُوا ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ» زيرا در برخى از نقل‌هاى تاريخى آمده است كه بعضى از طوائف عرب، قسمتى از زراعت و حيوانات را بدون دليل برخود حرام كرده بودند و گاهى نيز اين تحريم‌ها را به خداوند نسبت مى‌دادند. آيه نازل شد تا رفع ابهام شود. اسلام، به زندگى مادّى انسان توجّه كامل دارد و در رأس آنها نيازهاى غذايى است كه در اين مورد، دهها آيه و صدها حديث آمده است. يكى از وظايف انبيا نيز بيان خوردنى‌ها و آشاميدنى‌هاى حلال وحرام براى مردم است. 🔊 پیام ها - شرط اساسى در مصرف، دو چيز است: حلال بودن، پاكيزه و دل‌پسند بودن. «كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً» - اسلام با بعضى رياضت‌ها مخالف است. «كُلُوا» - بهره‌گيرى از محرّمات و چيزهاى پليد و ناپاك، پيروى كردن از شيطان است. «كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ» - نيازهاى طبيعى بشر، گاهى زمينه‌اى براى انحراف و تسلّط شيطان است. بايد ضمن تأمين نياز، به لغزش‌هاى آن توجّه داشت. «كُلُوا ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ ...» - شيطان، انسان را قدم به قدم منحرف مى‌كند. بايد از همان قدم اوّل مواظبت كرد. «خُطُواتِ الشَّيْطانِ» - شيطان براى انحراف مردم، از راههاى گوناگونى وارد مى‌شود. «خُطُواتِ» - وادار نمودن مردم به استفاده از حرام‌ها و بازداشتن آنان از نعمت‌هاى حلال، نمودى از دشمنى آشكار شيطان است. «كُلُوا ... حَلالًا طَيِّباً ... إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
رفقـــــا! بـھ نـظرتـون خـــدا گـناه‌هــا رو مـثل پاڪ کـردن پیـام تو تــلگرام پاڪ میکنـھ یا واتساپ ؟! ؟💔🙂
💔 ‏الهی تا تو لبیک نگویی، کجا من الهی بگویم ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_چهار 🌷_فکری ناراحت کننده، ذهنم را به خود مشغول کرد. شاید ابوراجح
💔 مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال می‌شد و ریحانه برایش زیباتر به نظر می‌رسید. هرگز هم ریحانه نمی گفت که آن را من ساخته‌ام. اگر هم می‌گفت ،چه اهمیتی برای مسرور داشت. شاید هم به ریش من و پدر بزرگم میخندید .😏 قوها از هم فاصله گرفته بودند .یکی با نوکش پرهایش را مرتب می‌کرد و دیگری بی حرکت بود و موج های آرامی که از ریزش فواره درست می‌شد، او را به کندی دور خودش می‌چرخاند. ابوراجح گوشه بینی ام را خاراند. به خود آمدم و هر طور بود لبخند زدم. "هاشم جان! خودت را به فکر و خیال نسپار. به خدا توکل کن! شاید همسری که در طالع توست، همین است. شاید هم دیگری است. اگر هم این است که به او خواهی رسید .اگر دیگری است ، دعا می کنم بارها از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمند شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند." قویی که به جفتش پشت کرده بود، به دانه های انگوری که در پاشوی بود نوک میزد .برای پس زدن افکاری که آزارم می داد، سعی کردم منطقی فکر کنم. من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آنقدر کوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟😏 مسرور بیشتر از من، به درد ابوراجح می‌خورد. اگر ریحانه دلش می‌خواست با مسرور زندگی کند، باید می‌پذیرفتند که لیاقت او همین است.😒 با تلخی سعی کردم به خودم بقبولانم که ریحانه و مادرش تنها به این قصد به مغازه ما آمده بودند که تخفیف خوبی بگیرند. حدس آنها درست بود. با دادن دو دینار، هشت دینار تخفیف گرفته بودند. خودشان هم باور نمی کردند . دست در جیب بردم و دینارها را لمس کردم. دیگر تپشی در خود نداشتند و سرد و خشک بودن. دوست داشتم آنها را بیرون بیاورم و در حوض بیندازم. آنگاه ابوراجح با تعجب می پرسید که این کار چه معنایی دارد و من در حال رفتن، نگاهی به عقب می‌انداختم و می گفتم: "بهتر است بروی و معنایش را از دخترت بپرسی". سکه ها را در مشت فشردم و برخاستم، میخواستم از آن محیط مرطوب و خفه کننده فرار کنم. شاید اگر کنار فرات می‌رفتم و قدری شنا می‌کردم ،حالم بهتر می‌شد. ابوراجح دستم را گرفت و گفت: "باید فردا بیایید تا در اتاق کناری بنشینیم و صحبت کنیم." به چشمهای مهربانش نگاه کردم. از آن همه خیال های عجیب و غریبی که به دل راه داده بودم، خجالت کشیدم.😔 چطور توانسته بودم درباره ریحانه آنطور خیال بافی کنم؟ چهره نجیب و شرمگین او را به یاد آوردم که مثل فرشته ها، بی آلایش بود .ناگهان صدای گام های سنگین از راه رو حمام به گوش رسید. مردی در لباس سربازان دارالحکومه، پرده ورودی را به یکباره کنار زد و گفت: "جناب وزیر تشریف فرما می شوند. برای ادای احترام آماده باشید"! 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_پنج مسرور با دیدن آن گوشواره، خوشحال می‌شد و ریحانه برایش زیباتر به
💔 وزیر، مردی لاغراندام با ریشی دراز بود .عبایی نازک با حاشیه ای طلادوزی شده بر دوش داشت . روی یکی از پله های سکو نشست .پس از نگاهی به اطراف، به قوها خیره شد. مسرور ظرف انگور را تعارف کرد. وزیر با پشت دست اشاره کرد که دور شود. سعی میکرد کمتر به ابوراجح نگاه کند. _حمام قشنگی داری، ابوراجح! ابوراجح به علامت احترام، سرش را پایین آورد و گفت : "لباستان را بکنید . برای استحمام وارد صحن حمام شوید تا سقف زیبای آن جا را هم ببینید. هم فال است و هم تماشا." وزیر از ابوراجح رو برگرداند. _فرصت نیست .از این جا می گذشتم. گفتم بیایم و این دو پرنده زیبا را ببینم. باز به قوها نگاه کرد. چشم های کوچک و تندی داشت. همان گونه اند که تعریفشان را شنیده ام . انگار پرده هایی بهشتی اند که از بد حادثه، از حمام تو سر درآورده اند . بیچاره ها! بدون رغبت خندید و متوجه من شد . _این جوان زیبا کیست ؟ مانند شاه زادگان ایرانی است! ابوراجح خواست من را معرفی کند. وزیر اشاره کرد ساکت بماند. _خودش، زبان دارد. می خواهم صدایش را بشنوم. گفتم: من هاشم هستم.ابونعیم زرگر ،پدر بزرگ من است. _ابونعیم هنوز زنده است . باز با بیحالی خندید و دو دندان نیش بلندش را نشان داد. معلوم بود آدمی است که از قدرتش لذت می‌برد و حاضر است دست به هرکاری بزند . _بله، خدارا شکر. _شنیده ام زرگر قابلی هستی. این جا چه میکنی؟ این حمام جای مناسبی برای جوان زیبایی چون تو نیست. با پدربزرگت می آمدی بهتر بود. دل به دریا زدم و با خنده گفتم: شما هم با حاکم نیامده اید. بلند خندید.😂 صدای خنده اش زیر گنبد پیچید. _از جسارتت خوشم آمد ! من جرات نمیکنم تنها به این جا بیایم. برای همین با نگهبان ها آمده ام. هر کجا ابوراجح باشد ،جای خطرناکی است! 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_شش وزیر، مردی لاغراندام با ریشی دراز بود .عبایی نازک با حاشیه ای
💔 به ابوراجح نگاه کرد تا او چیزی بگوید . ابوراجح که میدانست وزیر دنبال بهانه ایی است، ساکت ماند . وزیر پوزخندی زد و به من گفت : "به هر حال ،دیدن تو و این قوهای زیبا را به فال نیک میگیرم." رو کرد به ابوراجح . _هر چند خداوند از زیبایی به تو نصیبی نداده ،اما سلیقه خوبی به تو بخشیده . حمامی به این زیبایی ! قوهایی به این قشنگی ! مشتری هایی با این حُسن و ملاحت و حاضر جوابی ! ابوراجح گفت : "اجازه بدهید بگوییم شربتی خنک برایتان بیاورم ." _لازم نیست .میترسم مسمومم کنی! به قوها اشاره کرد. _ فکر نمیکنم در تمام بین النهرین چنین پرنده هایی باشد .در خلوت سرای حاکم ، حوضی است از سنگ یشم که هنرمندان چینی ، نقش هایی از گل بر آن تراشیده اند . این قوها سزاوار آن حوضند. دیروز نزد حاکم بودم . از تو سخن به میان آمد ‌. به گوش حاکم رسیده که از او و حکومت بدگویی میکنی. مبادا راست باشد ! یکی گفت در حوض حمام ابوراجح چنین پرندگانی شنا میکنند . چنان آن ها را توصیف کرد که حاکم به من گفت اگر چنین زیبا و تماشایی اند ، ترتیبی بده که به حوض یشم کوچ کنند . با لبخندی دندانهایش را بیرون ریخت. _چه سخن نغزی! "به حوض یشم کوچ کنند." حال بر تو منت نهاده ام و با پای خویش به دیدارت آمده ام تا پیشنهاد کنم برای رفع کدورت هم که شده ،آنها را به حاکم تقدیم کنی . ابوراجح کنار حوض نشست. قوها به طرفش رفتند. گفت : "اینها همدم من اند .بهشان عادت کرده ام. مشتری ها هم به این دو قو علاقه دارند. کسب و کارم را رونق داده اند." وزیر با بی حوصلگی گفت : "آدم بی ملاحظه ایی هستی. خوب است دست از لجبازی برداری و عاقبت اندیش باشی! شاید دیگر فرصتی به این خوبی گیرت نیاید. به نظر من یا آنها را به حاکم هدیه بده و یا بهایش را بگیر." _چرا به بازرگان سفارش نمی‌دهید که چند جفت از این پرنده را برایتان بیاورد؟ نشانه های خشم در چهره وزیر نمایان شد . _ابله نباش ابوراجح! کمی بیندیش مرد ! این کار چند ماه طول میکشد. حاکم دوست دارم همین امروز این پرنده ها را در حوض خلوت سرایش ببیند و از گناهان تو چشم پوشی کند. تو به همان کسی که این ها را آورده بگو تا باز هم برایت بیاورد. صبر حاکم اندک است . 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞