eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 خوش به حال رفیق هامان که!!!! پای این غصه ها شهید شدند.... ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHeNhH8NDpCsSysHo6wn72iX0CZAWoAACEQoAAr8KAAFRzqVIjFCi7hggBA.mp3
8.48M
💔 🔳 (ع) 🌴پیرمردِ بلا کشیده منم پسرِ شاهِ سر بریده منم 😭 🌴روضه خوانی که هر چه میگوید با چشم کبود دیده منم😭 🎤 ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_یک قفس دنیا راوی: مجید
💔

✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

تلفن صحرایی
راوی: سردار قاسم سلیمانی



محمدحسین قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب شوند. سپس خودش را به سنگر ما که فاصله ی چندانی با رود نداشت برساند.

بین سنگر ما و نقطه ی حرکت بچه ها تلفن صحرایی تعبیه شده بود تا به وسیله ی آن ارتباط برقرار کنیم. هنوز بچه ها وارد آب نشده بودند که محمدحسین با من تماس گرفت : «حاجی! وضع خراب است.»
گفتم :«خدا نکند، مگر چی شده؟!»


گفت :«آب به شدت موج دارد، بعید می دانم کسی بتواند خودش را به آن طرف برساند.»
گفتم :«چاره ای نیست! به هر حال باید بچه ها را بفرستیم. تو حسن یزدانی را توجیه کن و بگو به امید خدا و بدون تردید به طرف دشمن حرکت کنند.»
محمدحسین گفت :«چشم حاجی» و قطع کرد.


بعد از اینکه نیروها وارد آب شدند و به طرف عراقی ها راه افتادند، محمدحسین خودش را به من رساند. وقتی آمد دیدم اصلا آرام و قرار ندارد. خیلی نگران بود.


من اشک چشم محمدحسین را خیلی کم می دیدم! تا آن وقت اتفاق نیفتاده بود که حتی در شرایط سخت این چنین بی قراری کند و مضطرب باشد. گفتم :«چطوری محمدحسین؟» 


بغض گلویش را گرفته بود، با حالت گریه گفت :«بعید می دانم کسی سالم به ساحل برسد، مگر اینکه حضرت زهرا واقعا کمکشان کند.»


در همین موقع سجادی، یکی از بچه هایی که وارد آب شده بود، پیش من آمد و با ناراحتی گفت :«همه ی گروه ما را آب برگرداند.» محمدحسین تا این حرف را شنید با عجله بلند شد و گفت :«من رفتم لب آب تا ببینم صدای بچه هایی که داخل رودخانه پراکنده شدند، می شنوم یا نه.»


 آب آن قدر متلاطم بود که سر و صدای بچه ها را در خودش محو می کرد، البته شاید این از معجزات الهی بود که صدای بچه ها، نه به ما رسید و نه به ساحل عراقی ها.

 در واقع کمک بزرگی بود که نیروها بتوانند در نهایت اختفا خودشان را به خط دشمن برسانند. هنوز چهل دقیقه از رفتن بچه ها نگذشته بود که حاج احمد رسید به همان نقطه ای که ما باورمان نمی شد.

وقتی حاج احمد تماس گرفت و موقعیت خودش و بچه ها را اعلام کرد، گل از گل محمدحسین شکفت. او بلافاصله با من تماس گرفت :«حاجی! وضع خوب است.» 
آن شب هیچ چیز دیگری مثل این خبر، نمی توانست محمدحسین را آرام کند.
 بی تابی و بی قراری او فقط با موفقیت بچه رفع می شد و چنین شد. حضرت زهرا واقعا کمکمان کرد.



... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱ آن زمان که مسعود ده‌نمکی بر روی پرده نقره‌ای
💔 مجید قصه ما در هوای گرم روز آخر مرداد ماه سال 69 در محله یافت آباد تهران به دنیا آمد.👶 تک پسر خانواده و عزیز کرده خانواده و البته کل محل، شاید دلیل محبوبیتش در بین همه اهالی محل به خاطر شوخ طبعی و اخلاق بسیار خوبش بود. بچه‌های محله دوستش داشتند چون با نیسان آبی پدر هر روز آنها را به زمین بازی می‌برد و تا پاسی از شب با آنها فوتبال بازی می‌کرد. او داداش مجید همه بچه‌های محله یافت آباد بود. پیران محله مجید را دوست داشتند چون هر کدام را که می‌دید و به کمک احتیاج داشتند، کمکشان می‌کرد و حتی خریدهایشان را که توانایی نداشتند با خود به منزل ببرند، آنها را تا پای یخچالشان می‌برد تا نکند اذیت شوند.... قسمتی از مجموعه داستان های به مناسبت سالروز زمینی شدن ... 🏴 @aah3noghte🏴 پست ریپلای شده رو ببینید👌
شهید شو 🌷
💔 به جز از علی که آرَد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالَم، شهدای کربلا را؟ اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَ
💔 پیر عصا فروش به فرزند خویش گفت: با ذکر یا علی به عصا احتیاج نیست اَللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ‌عَلِيِّ‌بْنِ‌أَبِي‌طَالِبٍ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ به همین دلخوش‌ام که یکروز بالاخره نجات‌ام خواهی داد... . . . . . سوره عنکبوت، آیه ۳۳ ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #شیطان_میگه: همون بهتر که ساعت ها تو هیئت گریه و عزاداری میکنه اما کوچکترین قدمی برای امام زمان
💔 : دیروز عهد بست هیچ نمازی ازش قضا نشه، اما نماز صبحش قضا شد و ناراحت و عصبانی بود. منم از این عصبانیت سوءاستفاده کردم و میخوام تمام تلاشمو برا ناامید کردنش انجام بدم....😏 ... @aah3noghte🏴
هدایت شده از شهید شو 🌷
AUD-20201019-WA0078.mp3
7.8M
💔 دعای هفتم صحیفه سجادیه به ختم دعای هفتم صحیفه سجادیه بپیوندید‼️ لطفا همراه با گوش دادن به صوت، زمزمه کنید...به نیت: 👈تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام 👈سلامتی رهبر و همه مسلمانان و شیعیان 👈رفع و دفع کامل ویروس کرونا ⌛️ زمان: جمعه ۱۴۰۰/۵/۲۹ ✅به مدت ۴۰ روز 🏴ان‌شالله اربعین، کربلا🤲 🔴لطفاً این پویش رو تکثیر کنید. 📣توجه: هر زمانی که این پویش به دستتون رسید، دعا رو شروع کنید👈 حداقل به مدت ۴۰ روز ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است... 📸حجت الاسلام انصاریان حفظه الله ... ... ... 🏴 @aah3noghte🏴
‏خدا دیوان شعرش را نشان داده ست با زینب ألَمْ نَشْرَحْ لَکَ زِینَب و مٰا أدْراکَ مَا زِینَب..💔
💔 🤲🏻 که من در هوایت نفس می کشم...❣ ... 💕 @aah3noghte💕
✨﷽✨ (۵) إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى‌ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ همانا هيچ چيز، (نه) در زمين و نه در آسمان، بر خداوند پوشيده نمى‌ماند. ✅ نکته ها در چند آيه‌ى قبل، سخن از قيّوم بودن خداوند بود. در اين آيه، آشكار بودن همه چيز براى او مطرح شده كه جلوه‌اى از قيّوميّت اوست. 🔊 پیام ها - خداوند بر همه چيز آگاه است. ما وهمه‌ى هستى هر لحظه در محضر خدا هستيم، در محضر او گناه نكنيم. با توجّه به آيه‌ى قبل، استفاده مى‌شود كه كفر و معصيتِ هيچ كس بر خدا پوشيده نيست. «كَفَرُوا ... لا يَخْفى‌ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ» - تعدّد افراد، تعدّد اعمال، تعدّد مكان‌ها و زمان‌ها هيچ كدام مسأله‌اى را بر خداوند پنهان نمى‌سازد. «لا يَخْفى‌ عَلَيْهِ شَيْ‌ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
4_5985818413455378808.mp3
4.78M
💔 "اگر حال دلتان بد است ، براي دقايقي در خلوتتان اين صداها را گوش كنيد"
💔 (س) " " بود " عـاشقِ " حسیـن (ع) میدانی عاقبت عاشقی را ؟ عاشق را که برعکـس کنی می شود‌ قِشاع! دهخدا را می شناسی ؟ در لغت نامه اش دیده ام که معنی قشاع می شود : کـه آدم را از  مــایـوس میـکنـد ... زینب (س) ذره ذره از درد ، شد ! ‌ ... ... ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خوش به حال رفیق هایم که پای این غصه ها شهید شدند چه روزهایی رو با شور زینب سلام الله علیها زیر آتیش و گلوله گذروندیم و چه رفیق هایی تو خونشون غلط زدن و رو لباشون این نوا بود که : لبیکِ یا زینب به عشق زینب (س) ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 +چقدر غبطه میخوری مرد!!!؟ چقدر در فراق دوستان شهیدت گریه میکنی؟ چقدر داغ هجر بر سینه میکوبی؟ ببین! الان همگی جمعتان در بهشت برین گرداگرد ارباب جمع است🥀
💔 دمی دارد ڪه آن هم چیده خواهد شد به دست ما...✌ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_هشتاد_و_دو تلفن صحرایی راوی: سر
💔

✨ انتشار برای اولین بار✨ 

  

انصاف دهید، منتظرم هستند!
(حمید شفیعی)

وقتی برای عملیات والفجر هشت خودم را رساندم، خیلی مشتاق بودم حتما محمدحسین را ببینم. آن روز بعد از ظهر من و مهدی پرنده غیبی با هم بودیم محمدحسین سوار بر موتور از راه رسید و همچنان به طرف ما می آمد. 


وقتی دیدمش، بی اختیار اشکم جاری شد.
از موتور که پیاده شد در آغوشش گرفتم و می بوسیدمش و گریه می کردم، چون برایم واضح بود که به زودی رفتنی است. آخر پانزده روز قبل، موقعی در هور العظیم بودیم، خواب دیدم محمدحسین شهید می شود. تمام این پانزده روز هر زمان یادم می آمد، گریه می کردم.


آن روز قبل از عملیات، حال خاصی داشتم؛ محمدحسین رو به مهدی کرد :«شما با ما کاری ندارید، من هم دارم می روم.»

 من و مهدی فهمیدیم که منظورش از  چیست، و کاملا از لحنش مشخص بود.
مهدی هم نتوانست خودش را نگه دارد و بی اختیار زد زیر گریه. هر دو فقط محمدحسین را نگاه می کردیم و اشک می ریختیم.


مهدی جوّ را عوض کرد و گفت :«محمدحسین! تو اهل این حرف ها نبودی. از تو بعید است این طور صحت کنی. تو که رفیق با معرفتی بودی!»


محمدحسین به آرامی گفت :«به خدا قسم دو سال است به خاطر رفاقت با شما مانده ام. بعد از شهادت اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما  کردم. دیگر بیش از این ظلم است بمانم، انصاف بدهید! آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند.»


مهدی سرش را پایین انداخت و همچنان گریه می کرد:
گفت :«باشه. محمدحسین ، حرف، حرف خودت» و هق هق گریه امانش نداد.


احساس کردم زمین و زمان برایم تار شده. هیچ کاری از دستم بر نمی آمد، عزم رفتن کرده بود، همان طور که می خندید خداحافظی کرد و سوار موتورش شد و رفت. 



... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
4327328206.mp3
8.16M
💔 "من‌ ؏شـق‌ رابانام‌تو♡ آغازكردھ‌ام.." یا‌حسین‌{علیه‌السلام} ... 🏴 @aah3noghte🏴