💔
مَنْ کَربَلا نَدیدِه اینْ چِنینْ نالِه می کُنَمْ
زِینَب کِه دیدِه کَرب وبَلا راچِه کَردِه اَستْ
اَمانْ اَزدِلِ زِینَبْ..
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
#آھ_ارباب
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
آهای رفیق حزب اللهی☝️
که نمی تونی
مردم همزبان خود را قانع کنی ؛
تو دل مردم محله ات جا باز کنی ؛
نمےتوانی بحث منطقی و استدلالی کنی ؛
چطور میخواهی در نبرد آخرالزمانی که نبردی #گفتمانی است و جنگ بر تسخیر #اذهان و #قلوب انسان هاست پیروز بشی؟ ...
مگه نه اینکه سنگِ شهدا رو به سینه مےزنیم؟ پس باید کمی منش شهدا رو تو وجودمون داشته باشیم...
#شهیدابراهیم_هادی میرفت با بچه خلافای محل ، رفیق مےشد و پای اونا رو به مسجد باز مےکرد...
از شهدای معاصر هم
#شهیدجوادمحمدی..
اخلاقش جوری بود و با بچه خلافا اینقد مےجوشیدکه فکر مےکردی، یکی از خودشونه😏
ولی تَهش مےرسید به
مسجدی شدن و توبه کردنِ اونا
آهای همسنگر!
از شهدا جا نمونی!!!
#شهیدجوادمحمدی
#رفاقت_به_سبک_شهدا
#دوست
#رفیق
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔
#ایهاالرئوف
دل ما را به حرم وصل کنید
شاید از سوی رضا ع برگ براتی برسد...
#چهارشنبه_های_امام_رضائی
#رزمندگان_گردان_کمیل
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨🕊✨🕊 🕊✨🕊 ✨🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۲ سید جواد حوالی میدون خراسون ساکن بود و
🕊✨🕊✨
✨🕊✨
🕊✨
✨
#لات_های_بهشتی
#رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۳
در دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای انقلابیِ میدون خراسون شد و با شروع جنگ، همراه #ابراهیم_هادی به منطقه رفت....🤗
در جبهه وقتی کاری نداشت، نماز #قضا مےخواند.
وقتی به مرخصی آمد، درِ تک تک خانه های کوچه را زد و از همه همسایه ها حلالیت طلبید😇 و پس از ادای #حق_الناس، بار دیگر به جبهه رفت.😌
یک روز همراهِ ابراهیم در یک ماموریت به پشت مواضع دشمن رفت و در جاده دشمن، مین کار گذاشتند...💥
آن روز آخرین روز حیات زمینی #سیدجواد بود...
ساعتی بعد، تانک دشمن با همان مین، منهدم شد
و سید جواد هم بر اثر اصابت گلوله دشمن به #شهـــادتـــــــ رسید...😍
#پایان_داستان_واقعی_رفاقت_با_ابراهیم_هادی
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
📚....تا شهادت
💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از بایگانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
صحبتهای حجت الاسلام بی آزار تهرانی در برنامه حالا خورشید که در بازپخش، سانسور شد😏
این مردمی که امروز تو صف ایستادن برای خرید مرغ و گوشت،
یه روزی تو صف ایستادن برای رای دادن‼️
#حجت_الاسلام_بی_آزار_تهرانی
#بصیرت
#آھ...
💕 @Aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
نمےدانم گرھ کور، کجاست؟؟...
هِی بخواهی و هِی نشود
هِی ضجّه بزنی ولی حس کنی صدایت شنیده نمےشود
هِی بخوانےاش اما...
گناه، لالت کرده باشد...
مےدانی حکایت ما چیست؟
حکایت آنکه گمشده ای دارد اما نمےیابدَش!
عزیزی، گم کرده و راه رسیدن به او را نمےداند...
#شهادت_گمشده_ماست...
آنچنان در باتلاق گناه، غرقم که
گویی تمام راههای رسیدن به این آرزو، بن بست است...
خدایا!
دلخوشم به اینکه تمام نتوانستنِ ما
تمام نرسیدنِمان
با یک واسطه حل مےشود
با #حسین ..
خدایا
مےشود آبروی ما را پیش حسینت نبری...
مےشود بخاطر حسینت ما را ببخشی؟
مےرسد آن روز که ما در راه حسینت، قربانی شویم؟؟؟....
#آھ_ارباب دلم به وساطتت خوشه😔
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
بیانیه خانواده شهدا در اعتراض به خوانندگی زن در جشنواره فجر:☝️
قوه قضائیه با وزارت ارشاد برخورد کند !!
📄هیأت خانواده شهدا و ایثارگران به همراه تعدادی از خانواده شهدا و جانبازان و ایثارگران ظهر امروز به دنبال حاشیه سازی و هتک حرمت صورت گرفته در افتتاحیه جشنواره فیلم فجر و تک خوانی یک زن بیانیه اعتراضی را خطاب به قوه قضائیه نوشته و درخواست #برخورد_فوری و #قاطع با عوامل این هنجارشکنی و اقدام خلاف قانون و شرع را نمود.
✍ادمین:
دهه فجر، گرامیداشت انقلابی است که بنیانگذارش برای زنده شدنِ اسلام، آن را برپا نمود، حالا اگر در برابر این حرکت ضد دینی و هنجارشکنی آشکار، سکوت کنیم
از اسلام چه مےماند
#دهه_فجر
#تک_خوانی_زن
💕 @aah3noghte💕
💔
نگاهش را دوخته بود یک گوشه، چشم بر نمی داشت.
مثل این که تو دنیا نبود. آب می ریخت روی سرش، ولی انگار نه انگار.
دوتایی رفته بودیم حمام پیران شهر نزدیک منطقه، که زود هم برگردیم.
یک هو برگشت طرفم، گفت:
«از خدا خواسته ام جنازه ام گم بشه.
نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»
#شهیدجاویدالاثرمصطفی_ردانی_پور
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 23
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_یازدهم 📝 ✨ قــاتــل ســـریــالـــی قانون مصوبه در مورد بومی ها
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_دوازدهم
✨ تحقق یکـــ رویــا
بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد💪...
نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد✌️ ...
برای من لحظات فوق العاده ای بود ... طعم شیرین پیروزی ... هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت 😔..
شهریه دانشگاه زیاد بود ... و از طرفی، من بودم و یه دست علیل ... دستم درد زیادی داشت ... به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده ...
اما چه کار می تونستم بکنم؟
حقیقت این بود:
"من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ...
یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن
هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ... خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم ...
به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم ... جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ... کار دیگه ای برای یه بومی نبود ... اون هم با وضعی که من داشتم🙁 ...
کار می کردم و درس می خوندم ... اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن ... کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت😣
اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن
هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم ... یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد
چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ... من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم🙃
قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره...
بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ..
دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم...🎓
گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود ... برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن ... من موندم و دوره وکلای تسخیری...☹️
وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن ... و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم😦
هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ... چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود ... برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند😔
توی دفتر، من رو ندید می گرفتن ...
کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و ... شده بود ...
اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم😔 ...
حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم😤 ...
من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه.. حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم😞
دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود ...
باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم ... علی الخصوص توی دادگاه ... من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود
چیزی که من رو زجر می داد ... مرگ عدالت در دادگاه بود😔
حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت💔
اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند، دقیقا برعکس تمام فیلم ها ... وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن ...
من احساس تک تک اونها رو درک می کردم
من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم😔
دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد ... و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت😠
بالاخره دوره کارآموزی تمام شد! بالاخره وکیل شده بودم💪
نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ... حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی میشه ... اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد!😨
- فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟😏
یا اصلا اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟😏
یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟😏
به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم ... یه حال چهار در پنج ... با یه اتاق کوچیک قد انباری ... میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم ... و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری میخوابیدم😑
حق با اون بود
خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود🙄 ...
ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار ... با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود😫
فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که ... شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد ... به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود🔥
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #کلام_معصوم #امام_علي عليہ السلام ميفرمـاینـد: ✔️آڹ ڪہ ڪينـہ را 👌ڪنـار بگـذار
💔
#کلام_معصوم
#امام_علي علیہ السلام ميفرمایند:
فـروتني، انساڹ فروپایہ را
👌بلنـد مرتبــہ ميگرداند.
❌تڪبر، شخص بلنـد مرتبــہ را
☝️پست ميڪند.
📚 میزاڹ الحڪمة، ج۱۳، ص۲۲۴
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#در_ثواب_نشرحدیث_شریڪ_شوید👌
هدایت شده از بایگانی
1_30522047.mp3
3.37M
💔
ویژه #شهادت_طلب_ها😇
فقط اونایی که دنبال شهادتن، فروارد کنن😉
استاد پناهیان
#التماس_دعای_شهادت
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
قدم زدن یک ایرانی💪
با تیشرت منقش بع عکس #سردارقاسم_سلیمانی در شانزلیزه پاریس🙄
اگر بخواهیم از این هم نزدیکتر میشویم✌️
#سردارسلیمانی
#پاریس
ما را ز سر بریده مےترسانی؟😏
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
اين يک دعوت نامه است💌
دعوت شما
از طرف🌹شهدا🌹
بيا و با حرف هايي از جنس شهدا آشنا شو
بيا و با نور اين ستاره ها✨✨، راه را انتخاب کن...
شهدا منتظرند سلاحشان 🔫 بر زمين نماند...
اگر دعوتنامه ي شهيد💌💌
به دستت رسيد،
با ما همراه شو
سنگـر تو حجاب توسـت
ای خواهرم!
نگـذار خون سرخ برادر شهیـــ❣ــدت
فراموش شود‼️
#شهیداحمدپناهی
#حجاب
#حیا
#خون
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊✨🕊✨ ✨🕊✨ 🕊✨ ✨ #لات_های_بهشتی #رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۳ در دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای ان
🕊🌸🕊🌸
🌸🕊🌸
🕊🌸
🌸
#لات_های_بهشتی
#پسر_سلطان_شرابـــــ🍷
دوستِ #ادواردو_آنیلی بود و همراه ادواردو به ایران آمد.😊
ادواردو به دکتر قدیری ابیانه گفت:
" #لوکا را تا مرز قبول اسلام آورده" 🤗...
دکتر قدیری هم با لوکا صحبت کرد و لوکا #مسلمان و #شیعه شد.😍
قرار شد اسلام لوکا، مخفی بماند تا او آسیبی نبیند....
پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ تولید #شراب در ایتالیا بود ، کارخانه ای که اینک توسط برادر لوکا و مراکز پورنو اداره مےشود.
عجیب بود پسری از خانواده ای که از طریق پورنوگرافی و مشروبات الکلی ، ثروتی افسانه ای دارند، مسلمان و شیعه شود!!!😳
پس از شهادت ادواردو ، لوکا بیشتر مراقب بود تا اسلامش علنی نشود تا اینکه...
روزنامه ایل جورناله نوشت:
ساعت ۲ نیمه شب ۱۳فروردین، ۲ آوریل۲۰۰۷ لوکا با حالتی عصبی از منزل خارج شد و جسدش در زیر پل گاریبالدی پیدا شد...
دقیقا لوکا نیز مانند ادواردو به شهادت رسید و با برچسب #خودکشی ، قضیه را مختومه اعلام کردند، در حالے که پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود و نشان مےداد جسدش را به زیر پل آورده اند...😔
شباهت شهادت #لوکا و #ادواردو نشان مےدهد
هر دو نفر به دست یک گروه به شهادت رسیده اند با این تفاوت که لوکا به دلیل اینکه از نظر جسمانی، از ادواردو قوےتر بوده، مقاومت هایی از خود نشان داده و زخم هایی در بدنش ایجاد شده بود...😞
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
💔
#دلشڪستھ...
آیـا دیده ای هیچگـاه ، پرنده ای را ڪه تنها به خاطر آب و دانه
دل بندَد به قفس؟
آیـا شنیده ای که درِ قفس باز باشد و پرنده ، پرواز از یاد بُرده باشد؟؟
حالِ من، پرنده شڪستہ بالے را مےماند که بےهوا خود را بر در و دیوار قفس کوبیده و حالا که در را به رویش باز کرده اند، جانی ندارد برای پرواز....
یا آن مرغڪی که به هوای چند دانه گـندم، رهایی را از یاد برده...
چه مےکند گناه بااین قلب ویرانه که انسان، #پرواز را
#عروج را
#رهایی و
#سبکبالی را فراموش مےکند؟؟؟
چه کرده است انبوه بےشمار گناهان با قلب من....
#شب_جمعه_است_حمدی_بخوانیم_برای_قلب_های_مرده
#با_تمام_روسیاهےام_در_این_وانفسا
#شهادت_مےخواهم
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے 📛
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_دوازدهم ✨ تحقق یکـــ رویــا بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من
#قسمت_سیزدهم📝
✨ وکـــیل کاغـــذی
چندین ماه گذشت ... پرداخت اجاره اون دفتر کوچیک واقعا سخت شده بود😫
با حقوقی که می گرفتم از پس زندگیم برنمی اومدم ... بعد از تمام اون سال ها و تلاش ها ... یاس و ناامیدی رو کم کم توی قلبم حس می کردم🙁 ...
و بدتر از همه جرات گفتن این حرف ها رو به کسی نداشتم ... علی الخصوص مادرم که همیشه اعتقاد داشت، دارم عمرم رو تلف می کنم 😑..
از یه طرف، برای رسیدن به اونجا دستم رو از دست داده بودم ... از یه طرف با برگشتم، امید توی قلب همه می میرد ... اما دیگه رسما به فکر پس دادن دفتر و برگشت پیش خانواده افتاده بودم که ...
یکی از بچه ها اون شب، داشت در مورد برادرش حرف می زد...
سر کار دچار سانحه شده بود و کارفرما هم حاضر به پرداخت غرامت درمانی نشده بود😠..
اونها هم با یه وکیل تسخیری شکایت کرده بودن ... و حدس اینکه توی دادگاه هم شکست خورده بودن کار سختی نبود ..😏
همین طور با ناراحتی داشت اتفاقات رو برای بچه ها تعریف می کرد ...
خوب که حرف هاش رو زد .. شروع کردم در مورد پرونده سوال کردن...
خیلی متعجب، جواب سوال هام رو می داد ...آخر، حوصله اش سر رفت..
- این سوال ها چیه می پرسی کوین؟ چی توی سرته؟...😒
چند لحظه بهش نگاه کردم ... یه بومی سیاه به یه مرد سفید ... عزمم رو جزم کردم
"ببین مرد ... با توجه به مدارکی که شما دارید، به راحتی میشه اجازه بازرسی از دفاتر رو گرفت ... بعد از ثبت اطلاعات بازرسی به طور رسمی و استناد به این قوانین ( ... ) میشه رای رو به نفع شما برگردوند 🙃حتی اگر اطلاعات دفاتر، قبل از بازرسی توش دست برده شده باشه☝️ ... بازم میشه همین کار رو کرد اما روند دادرسی سخت تر میشه"😕
رسما مات و مبهوت بهم نگاه می کرد😶
چند لحظه طول کشید تا به خودش اومد ...
"تو اینها رو از کجا می دونی؟"🤔
ناخودآگاه خنده تلخی رو لب هام اومد "من وکیلم ... البته... فقط روی کاغذ"😏😒...
نگاهی متعجب و عمیقی بهم کرد
"نه مرد ... تو وکیلی ... از همین الان😉"...
فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من ... اولین مراجع های من😍...
و اولین پرونده من ...
اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم...
بعد از اون همه سال زجر و تلاش ... باورم نمی شد ... اولین پرونده ام رو گرفته بودم ... مثل یه آدم عادی😅
سریع به خودم اومدم ... باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم✌️... این اولین پرونده من بود ... اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه...
دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم ...هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم🤔..
اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم ...
قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود😳 ...
باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود ... اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه😏...
تنها ترس من از یه چیز بود ... من هنوز یه بومی سیاه بودم ... در یه جامعه نژادپرست سفید ..
بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم ... پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود..
احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود😌..
پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلا از من خوششون نمیاد ... من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم😎
تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم ... اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن😉.. اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم😇...
بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود✌️
اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن ... برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن😏... این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد💪
بالاخره زمان دادگاه تعیین شد ... و روز دادرسی از راه رسید...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
💔
#یا_مولا🌹
#یا_صاحب_الزمان_عج
به خودم مےنگرم سخت دلم مےرنجد
به خودت مےنـگرم منبع خوبی هایی
سد راه تو منم😔 کاش بمیرم آقا
بعد مرگم به گمانم که شما مےآیی
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ...
💕 @aah3noghte💕