💔
این تصاویر رو باز نکنید‼️
مگر اینکه حق مطلب رو بجا بیاورید
اَینَ الطالب بالدَّمِ الفاطمه؟!
آی شیعه ها!
آی مسلمونا!
آی آزادمردان!
مادر ما فقط ۱۸ ساله بود
مادر ما باردار بود
مادر ما مرد جنگی نبود....
#یا_زهرا
#فاطمیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
@zekr_media - پویانفر ( مادر ).mp3
10.83M
💔
نماهنگ؛ مآدر...🥀
گریهها میکرد تا امت شود بیدار حیف
ازصدایِ گریهاش امتفقط بیخوابشد
#حضرتمآدر🍃🥀
#فاطمیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#مادر جان!
از شما نوشتن کجا و منِ روسیاه کجا؟
درست است به حسَب ظاهر، #قبر شما بی نشان است،
ولی مادر جان! #قلب هایی هست که هنگام شنیدن نام نامی شما به #طپش می افتد
و #چشم هایی هستند که با شنیدن مصائبی که بر شما گذشته، از #اشک تر می شود
#ریحانه خلقت!
از شما می خواهیم در این دوران #ریزش ها
در این #آخرالزمان تباهی ها، نورتان را برما بتابانید
و ما را چون آن یهودیانی که با چادر سیاهتان هدایت شدند، به راه فرزندتان #مهدی هدایت و #ثابت قدم کنید
که راه آن #منجی آخرین، تنها راه #سعادت ماست.
.
.
فقط به رسم #ادب، چند سطری برایتان قلم زدم به #امید آنکه ما را جزء #محبین و #عزاداران شما به شمار آورند...
#آمین
#فاطمیه
#فاطمه_الزهرا
#یا_زهرا
#فاطمه
#شهیده
#صدیقه_الشهیده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت107 در ثانیه
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت108 سرم را که بالا میگیرم، مطهره را میبینم که چندمتر جلوتر ایستاده. چشمان تارم را تنگ میکنم که با دقتتر ببینمش. زمزمه میکنم: مطهره! تو اینجا چکار میکنی؟ خطرناکه! نگرانی در چشمان مطهره موج میزند. دوباره سعی میکنم راست بایستم؛ میخواهم راهی پیدا کنم که مطهره از این فضای وهمانگیز و تاریک دور شود. مگر من اسیر نشده بودم؟ مطهره نباید اینجا باشد. خطرناک است. سرم درد میکند. بدنم کوفته است. همه جانم را جمع میکنم و داد میزنم: مطهره اینجا خطرناکه! برو! مطهره سر جایش ایستاده است؛ کمی دورتر از کمیل. چند قدم جلو میروم و مطهره را صدا میزنم. پاهایم دیگر جان ندارند. مینالم: کمیل! دیگه نمیتونم بیام! میخواهم بگویم مطهره را از اینجا ببرد؛ اما نفس کم میآورم. کمیل دارد میرود؛ اما مطهره به من نگاه میکند. کمیل برمیگردد به سمتم و لبخند میزند: چیزی نیست عباس! داره تموم میشه! بیا! تلوتلو میخورم و زخم دستم را با دست دیگر فشار میدهم. نالهام به آسمان میرود. چهره مطهره تار میشود. کمیل میگوید: بیا عباس! چیزی نمونده! دیگه داره تموم میشه. صدای نفس زدن کسی را از پشت سرم میشنوم. صدای خرناس کشیدن یک حیوان و فشردن دندانهایش روی هم. پریشانی از چشمان مطهره بیرون میریزد و به پشت سرم نگاه میکند. میخواهم برگردم که پهلویم تیر میکشد و میسوزد. از درد نفسم بند میآید و پاهایم شل میشوند. یک چیز نوکتیز در پهلویم فرو رفته؛ انقدر عمیق فرو رفته که حس میکنم الان است که از سمت دیگر بیرون بزند. همان نفس نصفهنیمهای که داشتم هم تنگ میشود. دستی آن چیز نوکتیز را از پهلویم بیرون میکشد؛ دردش شدیدتر میشود. از سرما به خودم میلرزم. خون گرم روی بدنم جریان پیدا میکند. نصف خون بدنم از زخم دستم خارج شده و نصف دیگرش الان. میافتم روی زانوهایم. کمیل که داشت میرفت، میایستد و مطهره میدود به سمتم. میخواهم حرفی بزنم که دوباره یک چیز نوکتیز در سینهام فرو میرود؛ میان دندههایم. کلا نفس کشیدن از یادم میرود. بجای هوا، خون در گلویم جریان پیدا میکند. مطهره دارد میدود. کمیل بالای سرم میایستد و دستش را به سمتم دراز میکند: بیا عباس! بیا! دیگه تموم شد، دستت رو بده به من! مطهره میرسد مقابلم و زانو میزند. فقط نگاه میکند. میخواهم صدایش بزنم؛ اما بجای کلمه، خون از دهانم میریزد. کمیل راهنماییام میکند: بگو یا حسین! دستم را میگذارم روی سینهام. دارم میافتم روی زمین. مطهره شانههایم را میگیرد که نیفتم. کمیل میگوید: دیگه تموم شد. الان همهچی درست میشه، فقط بگو یا حسین. لبهایم را به ذکر یا حسین میچرخانم؛ اما صدایی از دهانم خارج نمیشود. خستهام؛ خیلی خسته. به مطهره نگاه میکنم. مطهره یک لبخندِ آمیخته با نگرانی میزند و پلک بر هم میگذارد: الان تموم میشه. یکم دیگه مونده. لبخند میزنم. تشنهام. تصویر کمیل و مطهره تار میشود و پلکهایم میافتند روی هم. صدای همهمه میآید؛ صدای گفت و گوهای مبهم به زبان عربی. بوی تند الکل. بوی خون. صدای پا، صدای دویدن. باد گرم پنکه و صدای چرخیدنش. نور. درد. تشنگی. ضعف. نور. اینها اولین چیزهایی ست که میفهمم و حس میکنم. گلویم میسوزد و زبانم به ته حلقم چسبیده. بدنم درد میکند. مگر کمیل نگفت الان تمام میشود؟ پس چرا هنوز درد را حس میکنم؟ زندهام یا مرده؟ مطهره کجا رفت؟ کمیل کجاست؟ دلم نمیخواهد چشمانم را باز کنم؛ یعنی جان ندارم. صدای قدم زدن میآید؛ صدای برخورد کفش با موزاییک و پیچیدنش در اتاق. نمردهام؟ به حافظهام فشار میآورم. ثامر مُرد و دوستش زنده ماند. صدای تیر. حتما دوست ثامر دوباره آمده سراغم. صدای پا متوقف میشود. تهمانده نیرویم را جمع میکنم تا چشمانم باز شوند. نور چشمانم را میزند. صدای آشنایی میگوید: سید! سیدحیدر! دوباره به خودم زحمت میدهم تا چشم باز کنم. همهجا سپید است. نور سپید. دنبال منبع صدا میگردم. دوباره صدایم میزند: آقا حیدر! لحنش را میشناسم. لحن مرتب و اتوکشیده پوریا؛ آقای دکتر. اخم میکنم. میبینمش که بالای سرم ایستاده. میگوید: صدای من رو میشنوید؟ منو میبینید؟ میخواهم حرف بزنم؛ اما نمیتوانم. انگار حتی به اندازه جنباندن تارهای صوتیام هم انرژی ندارم. یک بار پلک میزنم به معنای تایید. لبخند میزند: خدا رو شکر. حالتون خوبه؟ #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
در آفتاب حشر که از آن گریز نیست
ما را بس است سایۀ گلدستههای تو
#سلام_آقا
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
سخنرانی مهدوی
ما معتقدیم امام زمان حیِّ، زنده است حاضره...
استاد مسعود عالی
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعضی وقتا آدمها یه کارهایی میکنن که انگار ثبت میشه به نامشون مثل #شهید_جواد_محمدی که برپایی و ه
💔
دنبالِ چه گُم شدهای در او هستی..؟!
خلاصه برایت بگویم؟
او تمامِ جزئیاتِ زندگیش را
به #خدا سپرده بود...
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... عشقند آن عاشقانی که خواستند گمنام بمانند و پلاکشان را از گردنشان کندند اما عکس امام را
💔
#آھ...
و چه احساس قشنگیست؛
یاد یک خوب تُ را غرق تمنا سازد💚!
#حاج_قاسم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ
#قرآن
الصافات / ۱۰۷
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕