هدایت شده از عیدی.
پرداخت ایتا گذاشتم
برای دریافت باید اول اینجا عضو بشی👇
https://eitaa.com/joinchat/723583155C60d06ecd45
https://pay.eitaa.com/v/?link=bN8SN
💔
فَضـٰای مجازی؛
میتواند ابـزاری باشد برای
زدن توی دَهـَــنِ دشــمنـٰان":)'!
حواسمون باشہ در فضاے مجازی
درست فعالیت ڪنیم^^!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
قاسم ها
یڪ خصلٺ دارند
و آن هم این اسٺ
ڪه شهادٺ برایشان...
احلي من العسݪ اسٺ ... :)
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
هَـرجـٰاڪمآوردۍ،حوصـلہنـدآشتۍ
گرفتہبـود؎،پـولنداشـتۍ
ڪارندآشـتۍوبـٰاتریتتمـومشد..!
تسـبیحروبَـردآروبگـوـ!
استغـفراللّٰھرَبـیواَتـوبالیـھ..!
آروممیـشۍ!
استغفـٰارآثـٰارفوقالعـٰادها؎دآره
وَفقـطبَـرا؎ِتوبہوآمـرزشگنـٰاهنیسـتシ..!
_آیـتاللھمجتھدےتھـرانۍـ!
آقـٰا؎ِمنۍحُـسینرویـٰا؎ِمنۍحُـسین.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
باید فڪر نڪردن بہ بعضے چیزهارو یاد بگیرے
اگہ براے فعالیت ذهنیت
محدودھ ممنوعہ نداشتہ باشے
آدم ضعیفے خواهے شد
-استادعلیرضاپناهیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
ازبعضےآدمهاۍ"مذهبینما "
بایـدترسید
اونابـہدرجہاۍرسیـدن..
ڪہمـطمـئنهسـتن؛
هرڪارۍبڪنناشڪالےنداره!
چونفڪرمیڪنن :
- باعبادتڪردنجبرانشمیڪنند!!
[ زهیخیالبآطل:/ ]
بہخودمـونبیایم !٬
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
خوش به سعادتِ آنان که:--
برای دنیایشان آن چنانکار میکنند و
می کوشند که انگار تا ابد زنده خواهند ماند...!
و برای آخرتشان آن چنان کار میکنند که گویی
فردا خواهند مُرد..^^🖐🏼
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی))؛🕊
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
- قرار سخنرانی داشت . بدون ِ عبا آمد . .
پسرش سراغِ عبا را گرفت ؛ گفت عبا رویِ
مادرتان است که به خواب رفته است .
پسر گفت اینطوری آبروریزی است!
حاج آقا فاطمینیا گفت : اگر آبرویِ من در
گروِ عبا و این عبا هم به بهایِ آشفته شدن
خوابِ مادرتان است ، من نه آن عبا را
میخواهم و نه آن آبرو را . .♥
+آیتاللهفاطمینیا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞@aah3noghte💞
💔
ایستاده در غبار، وضعیت سرباز محافظِ مرز نیروی زمینی ارتش در نقطه صفر مرزی غرب کشور [قصر شیرین] پس از یک ساعت نگهبانی از مرزهای میهن
🔹موج جدید گرد و خاک از غرب کشور به سمت کشورمان در حرکت است، بسیاری از کارشناسان هیدروپلیتیک معتقدند گرد و خاکهای اخیر در اثر خشک شدن بخش زیادی از رودهای دجله و فرات در پی سدسازیهای هدفمند ترکیه بر روی این دو رود مهم بینالمللی در منطقه است ترکیه با این کار مستقیما امنیت زیستی مردم عراق، سوریه و ایران را هدف قرار داده است.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت232 ماشینها از
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت233 اگر این آدم واقعا هدفمند من را زده، یعنی میدانسته من کجا هستم و برنامهام چیست. یا تعقیبم میکرده، یا آمارم را از یکی در اداره گرفته و همین آزارم میدهد؛ چون اگر احتمال دوم درست باشد، حتما میداند الان پشت سرش هستم و باید ضدتعقیب بزند. کمی در خیابان میچرخد و بعد، وارد یک کوچه میشود و جلوی در خانهای متوقف میشود. ضدتعقیب نزدنش، نشان میدهد یا متوجه من نشده یا به عمد میخواهد من را دنبال خودش بکشاند. فاصلهام را بیشتر میکنم. ای کاش مسلح بودم... خب برای رفتن به مسجد، دلیلی نداشت اسلحه همراهم باشد و اتفاقا ممکن بود باعث شود لو بروم. موقعیت خانه را روی گوشیام علامت میزنم و پلاک ماشین را به خاطر میسپارم. ماشین را داخل پارکینگ میبرد و با یک موتور، از خانه خارج میشود. کلاه ایمنیای که روی سرش گذاشته، مانع میشود که صورتش را ببینم؛ مخصوصا از این فاصله. تنها چیزی که از ظاهرش تشخیص میدهم، هیکل نسبتا درشت و چهارشانهاش است. چشم ریز میکنم تا پلاک موتور را بخوانم؛ نمیشود. مخدوش است. جریان برق از تنم رد میشود؛ پلاک موتوری که به صالح زد هم مخدوش و غیرقابل خواندن بود... به ذهنم فشار میآورم که یادم بیاید آن موتور چه رنگی و چه شکلی بود...؟ یادم نیست. موتورسوار راه میافتد و با فاصله، پشت سرش میروم. دارد میرود به سمت جنوب شهر. نمیدانم چقدر از قرارم با رفیق سیدحسین در مسجد گذشته؛ دیگر مهم نیست چون مطمئن شدهام این یارو یک ریگی به کفشش هست. با این وجود، احتمال این که در تله افتاده باشم آزارم میدهد. در ذهنم آماده میشوم برای هر اتفاقی که ممکن است بیفتد؛ از درگیری تا ربایش و حتی مرگ. دوباره مقابل خانهای قدیمی و حیاطدار توقف میکند و موتور را میبرد داخل خانه. موقعیت این خانه را هم ثبت میکنم. نیمساعت داریم به اذان ظهر و من قرار بود ساعت ده مسجد باشم؛ اما افتادهام در یک عملیات تعقیب و مراقبتِ تعریف نشده. اصلا نمیدانم دقیقاً دنبال چه کسی هستم؛ یکی از عوامل ترور خودم یا نیروی عملیاتی محسن شهید یا... چهارچشمی اطراف را نگاه میکنم. اگر قرار باشد خفتم کنند، الان فرصت خوبی ست برایشان. شاید اگر چیزی دستگیرم شود، پرونده کمی جلو بیفتد. مسئله این است که از بابت محسن و هیچکدام از اعضای تیم مطمئن نیستم تا موقعیتم را اطلاع بدهم. بد دردی ست بیاعتمادی. مثل خوره میافتد به جانت و تو را وسط دریایی از تردید و تهدید، روی یک جزیره کوچک تنها میگذارد. در چنین شرایطی، دو راه داری: یا بنشینی لب ساحل آن جزیره، زانوهایت را بغل کنی و به امواج تردید و تهدید خیره شوی تا بیایند و با خود ببرندت، یا چند تخته پاره پیدا کنی و برای خودت یک قایک یا کلک بسازی و بزنی به دل دریا؛ به امید این که نجات پیدا کنی. در کرم رنگ خانه باز میشود و همان مرد با موتور جدیدی از خانه بیرون میآید. این بار هم کلاه ایمنی روی صورتش است و تنها از رنگ لباس و هیکلش شناختمش. پلاک این یکی موتور را میشود خواند. به ذهنم میسپارمش. دوباره راه میافتد و من هم پشت سرش. ته دلم حرص قرارم با رفیق سیدحسین را میخورم و این که حتماً چقدر معطل شده و به من و سیدحسین بد و بیراه گفته. مسیر موتورسوار یکی شده با مسیرم به سمت مسجد صاحبالزمان و دارد به مسجد نزدیکتر میشود. یعنی اتفاقی ست این نزدیک و نزدیکتر شدنش به مسجد؟ یا مثلا مثل من قرار دارد و میخواهد نماز بخواند آنجا؟ در دل دعا میکنم این مسیر را اتفاقی طی کرده باشد؛ اما شواهد عکس آن را نشان میدهد. زنگ هشدار مغزم به صدا در میآید؛ آژیر قرمز. قبلا امام جماعت را زده بودند و حالا... قبلا امام جماعت را زده بودند و حالا... نمیدانم هدفشان کیست یا چیست. چون این ساعت را مرخصی گرفتهام، حتی بیسیم هم همراهم نیست و اگر بود هم، با توجه به وجود نفوذی، چندان به کارم نمیآمد. باید خودم یک فکری به حالش بکنم. در دل چهارده صلوات نذر میکنم که فاجعه پیش نیاید. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegi