eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 قسمت پنجاه و چهارم #بےتوهرگز ❤️ 🌀پله اول پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر … یکی
💔 قسمت پنجاه و ششم ❤️ 🌀دزدهای انگلیسی    وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا …😕 خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور …  توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی … در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … – شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید😊 … – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید … خنده اش گرفت … – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه… اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید …   ناخودآگاه خنده ام گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید😏 … تحویلم گرفتید … اما حالا که حاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم …  چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن … اصلا دزدهای زرنگی نیستن😏… و از جا بلند شدم … قسمت پنجاه و هفتم ❤️ 🌀 تقصیر پدرم بود     این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … – دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ …😅 – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم … از جاش بلند شد … – تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه …  نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم …😔 و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها 💔… از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولو شدم …  – بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم … توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم 😭… همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد … ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهید_زینب_کمایی زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره) هر هفته #دوشنبه و #پنج‌ش
💔 سر از کارش در نمیاوردم🤔 هم دوستای مذهبی و ارزشی داشت💚 هم دوستایی که از نظر اعتقادی، اصلا شبیهش نبودن و بعضی حتی، مخالفش بودن😳 یه روز علت قضیه رو ازش پرسیدم؛ گفت: "آدم باید دو جور دوست داشته باشه، بعضیا باشن که تو از وجودشون استفاده کنی😊 بعضیا هم باشن که از وجودت استفاده کنن😌 اینجوری، در هر صورت این دوستی برای یک طرف، مفیده هنر اینه که بتونی با رفتارت تو قلب یه نفر که با تو و اعتقاداتت مخالفه، نفوذ کنی و روش تاثیر بذاری"😉 📚پیک افتخار 🥀 ... 💕 @aah3noghte💕
روز هشتم چله دعای توسل، یادتون نره😊🍃
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا ۱۱ـ #شھیدمهدی_امین‌زاده:  در سال 132
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا شهیدی که با تیزبینی فراوانش ، می‌توانست هر فتنه‌ای را شناسایی و خنثی كند. ۱۲ـ #شھیدحسن_بخشایش:  در سال1336 درتهران متولدشد.👶 درسال1355  به دانشگاه علوم تبریز راه یافت و مبارزاتش را در تبریز و همزمان با انقلاب اسلامی شروع کرد و #کانون_نهضت_اسلامی را در آن‌جا بنیان گذاشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با ظرافت خطر جریان‌های التقاطی، تجزیه‌طلب و لیبرالیسم را شناسایی كرد و با مایه گذاشتن از جان و هستی خود به مقابله با آنان پرداخت و در این راه همه سختی‌ها را به جان خرید. در آشوب حزب منحله خلق مسلمان به سختی مقاومت کرد و برنامه‌های فراوانی برای رادیو و تلوزیون تبریز ساخت. #دفتر_جهادسازندگی تبریز به همت او راه‌اندازی شد. سپس در دانشگاه تبریز فعالیت‌های فرهنگی را آغاز کرد و در مهرماه 1359 عضوحزب جمهوری اسلامی شد و در فاجعه هفتم تیر به شهادت رسید. #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔 پنجشنبه ڪه مے آید... باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبار و خاڪ و اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم💐 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خیابان عبدالرزاق،سال ۱۳۶۴ اعزام نیروها به جبهه... هر روز ،روز شماست .... کاش بودید و میدید چه خیانت ها به خون شما میشه... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بغض آمده و حال مرا بد کرده😭 بدجور دلم هوای مشهد کرده...!💔 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 🌷 #بسم_رب_المھدی 🌷 #و_آنڪہ_دیرتر_آمد #پارت_چهاردهم... من هم سریع به طرفشان رفتم
💔 🌷 🌷 ... من نیز با گریه گفتم : "اگر احمد شک کند من شک نمی کنم."😭😭 و بعد خم شدم و دستانشان را بوسیدم . دستی بر سرم کشیدند و من مـِهری را که تا آن زمان بیهوده از پدر و مادرم درخواست میکردم چشیدم .😔 جوان گفت : "نمی خواهید حنظل بخورید؟" احمد گفت : "هرچه از شما رسد نیکوست." جوان دو حنظل را با دستانش نیمه کرد و به ما داد و گفت : "من اینک می رم اما خیالتان آسوده باشد تا ساعتی دیگر از اینجا نجات پیدا خواهید کرد". حنظل را در دهانم گذاشتم با آنکه شیرین و خنک بود ولی به من مزه ی تنهایی و جدایی میداد. 😢 گریان گفتم : "باز هم شما را خواهیم دید؟"😭 احمد بر روی پایش افتاد و گفت : "نمی شود ما را هم با خود ببرید؟"😭😭 سرور موی او را نوازش کرد و گفت : "هر وقت مرا از ته دل بخوانید می بینید. . احمد زودتر و محمود دیرتر ..." نرم و سبک برخاست . مرد سپیدپوش هم . نالیدم : "آقا !..." خواستم پارچه ی مخمل را چنگ بزنم اما دیگر بر سوار اسب بودند و داشتند از نظر پنهان میشدند . فریاد زدم : "ما را فراموش نکنید😭😭 ......... ما مرده هایی بودیم که زنده شده بودیم . این را خارکنی میگفت که ما را پیدا گرده بود . میخواست از کارش بزند و ما را به خانواده هایمان تحویل دهد تا یک مژدگانی حسابی بگیرد . به شیار خیره شدم. با آن که حالا دیگر پیدا شده بودیم ولی دلتنگ بودیم خم شدم و برای آخرین بر بر روی شیار بوسه زدم ، شیاری که شاید پناهگاه نفرات دیگری نیز میشد .... ... 💕 @aah3noghte💕
شب رویا کربلا.mp3
3.25M
💔 شور شب جمعه کربلا التماس دعا ، کسی که رفته میگه... بهشته😭 ... 💕 @aah3noghte💕
❁﷽❁ 💔 چشمم شده از بهار، بارانی‌تر خاکم شده در هوای طوفانی؛ تر از روزِ وصالِ یار ، تبعید شدم هر هفته به جمعه‌های طولانی‌تر #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج 💕 @aah3noghte💕