💔
نوجوانش، به شھادت رسیده
پانزده سالی مےشود...
اما هنوز داغ دلش، تازه است...
مادر است دیگر
پاره تنش را از دست داده!
#شھادت، اجرِ جهاد #سیدمحمدعلی بود!
با آن سن کم
در آن زمان
که هنوز #اردوهای_جهادی مثل الآن پا نگرفته بود،
با گروهشان به روستاهای صعب العبور مےرفت
و عاقبت در یکی از این سفرها
#آسمانی شد
حالا این مادرست و دلتنگی که از چشمانش سرریز مےشود
این مادرست و داغی که برای همیشه تازه خواهد ماند
این مادر است با غمِ شیرینِ مهمانیِ پسر، نزد ارباب...
#شھیدسیدمحمدعلےشاهزیدی
#جهادگرشھید
#نوجوان_بسیجی
#شھادت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_بیست_و_نهم شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر پهن کرد. از ارد
💔
رمان #رهائےازشبــ☄
#قسمت_سی_و_یک_و_سی_و_دو
(دوقسمت ادغام شده)
با تمام نفرتے ڪه ازخودم وڪارهام داشتم اعتراف ڪردم:
_فاطمه میخواے بدونی یادگاراهل بیت تو این دنیا چیکار ڪرده؟ بعد فوت آقاش زد به جاده خاکے اول نمازشو قطع ڪرد! چون میخواست به خیال خودش از خدایے ڪه آقاشو ازش گرفتہ انتقام بگیره تو مدرسہ همیشه تنها بود. هیچڪس باهاش عیاق نمیشد. آخه همیشہ ماتم بود.
همیشه آینہ ی دق بود
تنها یک نفر درڪش ڪرد و اونو با همه ی احوالات بدش خواست و باهاش دوست موند کہ اونم دست روزگارازش گرفت و براے همیشہ مهاجرت کرد بہ انگلیس..
اون دوست خوب و واقعے یک سرے یادگاری براے یادگاراهل بیت گذاشت ڪه اون یادگاریها یک اسم بود ڪه کسے نتونه بشکنتش! و یک عالمہ اعتماد بنفس و محبت و شجاعت کہ الان مطمئنم همشون پوشالے بود!
آره اسمم رو عاطفه انتخاب ڪرد تا دیگه کسے صدام نکنہ رقے
بهم شجاعت داد تا مقابل مهرے بایستم و حق وحقوقم روبگیرم.
بهم اعتماد بنفس داد تا بتونم با مرگ آقام ڪنار بیام و از توسریهاے مهرے نترسم و یادبگیرم چطور گلیم خودمو تو این روزگار از آب بیرون بکشم.
ولے در ازاے اینها یک چیز هیچ وقت از بین نرفت واون آرامش وتوجہ بود!
مخصوصا با رفتنش خیلے تنها شدم.
اوایل باهاش در تماس بودم. میگفت دانشگاه میره و منم باید برم.
حرفشو گوش دادم. با هر بدبختے ای بود رفتم. ڪارمیڪردم و خرج دانشگاهمو جور میکردم. قبل از دانشگاه اگرچہ چادرسرم نمیڪردم ولے سنگین بودم.
نه آرایشے. نه لباس نافرمے تونخ هیچ ڪدوم اینها نبودم.
تو سال اول با دوتا از همکلاسیهام سر ردو بدل ڪردن جزوه دوست شدم ڪه توڪل دانشکده معروف بودن به ژورنال مدو زیبایے. هم زیبا بودند وهم خوب لباس میپوشیدند. پسرهاے زیادے دنبالشون بودند و اونها هم هرروز با یڪ نفر قرار میگذاشتند.
اوایل رفتارهاشون برام آزاردهنده بود وحتے نصیحتشون میڪردم ولی نفهمیدم چیشد ڪه منم کم کم عین اونا شدم. خب میدیدم اونها در راس توجهند. شادند.
میخندند واز همه مهمتر با من خیلے مهربونند.
شرایط دانشگاه و ڪارم باهم جور درنمے اومد. از ڪارم بعد از یہ مدت بیروت اومدم و دنبال یہ ڪارے با درامد بهتر گشتم کہ بتونم گلیمم رو از آب بیرون بکشم.
سحر یک دختر شیرازے بود کہ پدر ثروتمندے داشت و براش خونہ ای رهن ڪرده بود. او وقتے دید اوضاع واحوال مادے و زندگیم درست حسابے نیست بهم پیشنهاد داد منم با او ونسیم در اون خونہ زندگے ڪنم.
آغاز تغییرات وفساد من در همون خونہ بود. اکیپ سہ نفره ی ما باعث بہ وجود اومدن خیلے اتفاقها شد. اونها با آب وتاب از پسرهاے مختلف صحبت میڪردند و گاهے با آنها به پارتیهاے مشترڪ میرفتند.
اوایل من قبول نمیڪردم باهاشون برم ولے یہ شب سر اون مسالہ هم وا دادم حالا که دارم فڪر میڪنم میبینم وقتے گناه رو به چشم ببینے و مدام راجبش با زیباترین کلمات تعریف بشنوے کم کم نسبت بهش بیتفاوت میشےوخودت هم گنهکار میشے
تو همون مهمونے ها بود ڪه فهمیدم چقدر نیاز دارم یہ مردے بهم توجه کنہ.
چقدر دلم نگاه عاشقونہ میخواد…
سحر منو با یکے آشنا ڪرد. یک پسر زشت وسیاه ڪه وقتے باهات حرف میزد یک ڪم باید صورتت رو میکشیدے عقب تا بوے وسیگارش حالتو بد نکنہ.
اون با همه ی زشتے و غیر قابل تحمل بودنش چیزے گفت ڪه حالم رو تغییر داد.
گفت:
_با اینڪه عین سحر ونسیم هفت قلم آرایش نکردے ولے خیلے جذاب تر از اونایے شاید او بہ خیلیها این جملہ رو در طول روز میگفت ولے من احتیاج داشتم بشنوم. احتیاح داشتم یکے منو ببینه.
بهش گفتم:
_اگر اینطور بود حتما دوستام بهم میگفتن.
اون با نگاهش خیره به چشمام گفت:
_باید از یہ مرد بپرسے کہ زیبایی یعنے چے؟! شک نکن دوستات از روے حسادت بهت نگفتن کہ زیبایے
#قسمت_سی_و_سه
_هه! یادمہ همون شب از سحر و نسیم پرسیدم نظرشون راجع به قیافہ ی من چیه؟
نسیم ساڪت بود
ولے سحر گفت
_چشمهایے به زیبایی چشمهات ندیدم.
نسیم رو وادار ڪردم نظرشو بگه.
گفت
-جذابے ولے با این ریخت وقیافہ عین احمقها بنظر میرسی راست میگفتن.
اونها از صبح تا شب خرج قرو فرشون👠👒 میکردند و انصافا خیلے خوش تیپ و خوش قیافه بودند.
سحرمهربان تر بود. وقتے دید سڪوت ڪردم انگار احساس ضعف و حقارتم را فهمید.
گفت:
_از فردا میتونے چندتا از لباسهای منو قرض بگیرے بریم بیرون.
نسیم مخالف بود .میگفت
_ لباسهاتو پسرها دیدند. اگہ تن عسل ببینند میفهمند براے توست.
به غرورم برخورد. گفتم
_از فردا میگردم دنبال ڪار
گشتم یه ڪار نیمہ وقت با حقوقیےڪه فقط ڪفاف رسیدگے به خودمو میداد پیدا کردم.
فرداے روزے ڪه حقوقم رو گرفتم با دوستام رفتم دنبال لباس👗 و لاڪ ولوازم آرایشے 💄میخواستم همہ جوره عین اونا بشم.
فڪر میڪردم اگه مثل اونا بشم دیگه همہ چے حله . غصه هام. تنهایی هام، خلا های روحیم تموم میشه.
ولے تموم نشد. احساس لذت بود ولے باقے چیزها نبود.
بدتراز همه وقتے بود که دایے کوچیکم منو با اون وضع وحال تو خیابون دانشگاه دید.
شهید شو 🌷
💔 رمان #رهائےازشبــ☄ #قسمت_بیست_و_نهم شب چتر سیاهش را در گرمای مهربانانه ی خرمشهر پهن کرد. از ارد
با ناباورے نیگام میکرد. پرسید
_خودتے؟
دلش میخواست بگم نه ولے من سرمو پایین انداختم. #خجالت_ڪشیدم.
گفت :
_حیف اون مادرو پدر!!! همین! دیگہ نپرسید #چرا؟
نپرسید #دردت چے بود کہ این شدے؟
یا دست ڪم ازخودش هم نپرسید ڪه تا حالا ڪجا بوده؟
چرا اینهمہ مدت ازم غافل بوده؟
نپرسید اگر ما ڪنارش بودیم شاید رقیه سادات اینطورے نمیشد.
بعد رفت از پاقدم خوب داییم سرو کله ی ڪل فامیل حتےسرو کلہ ی مهرے هم پیداشد.
همه اومده بودند تابلوی نقاشے شده ی آسد مجتبی رو ببینند و لب گاز بگیرن که واااای بببین دختر آسد مجتبی به چہ وضعے گرفتارشده؟
و با چهارتا فحش و درے ورے بزارن برن..
رفتن مثل اول ڪه نبودن
من موندم و دوستایے که همہ چیز من شده بودن تو اون روزها و مهمونے های گاه و بیگاه شده بود مرحمے برای قلب و روح جریحہ دار شده ام.
سال آخر دانشگاه بودم.
اوضاع مالیم درست حسابے نبود. سحر میخواست برگرده شیراز و ما دیگه خونه ای نداشتیم.
من ونسیم تو بدشرایطے بودیم همون موقع بود که نسیم بهم یاد داد که چطورے ادعاے میراث ڪنم و با کمک دوستهاے وڪیلش تونستم سهم الارثم رو از مهرے بگیرم و خونه ی کوچیکے بخرم و حداقل خیالم راحت باشه یہ سقفے بالاسرمہ ولی با خونه ی خالے نه میشد شڪم سیر ڪرد نه خرج تحصیلم در میومد.
ڪار درست وحسابے ای هم کہ پول مناسبے توش باشه گیرم نمیومد.
نمیدونے چقدر اون سال بهم سخت گذشت..
نسیم پدرے داشت کہ مثل ڪوه پشتش بود و مادرے کہ همیشه بهش زنگ میزد وحالشو میپرسید.
هرچند کہ قدر اونها رو نمیدونست و بہ دلایل خیلے بے اهمیت ازشون متنفر بود و میخواست اونها رو نبینه ولے بالاخره سایه ی بزرگتر بالاے سرش بوداما من.
من خیلے تنها بودم فاطمه خیلےتنها....
یه روز نسیم با دوست پسرش ڪه بچہ ی زرنگ وباهوشے بود ازم پرسیدند
_اگہ با یک پسر پولدار دوست شم عرضہ دارم اونو نگهش دارم و اونو شیفته ی خودم کنم؟
من کمے فڪر ڪردم و با توجه بہ شناختے ڪه از درون مخفے خودم داشتم گفتم :
_آره... ڪاری نداره
هردوشون خندیدند. مسعود دوست پسر نسیم گفت:
_اگہ بتونے دختر ڪه نونت تو روغنه
احتیاجے به ڪار ندارے و میتونے حداقل خرج زندگیتو تامین کنے
اولش فک ڪردم شوخے میکنند ولے اونها جدے بودند.
مسعود گفت :
_تو،هم جذابے، هم زیبا. بیشتر دخترهاے تهرانی حتی از نوع خانواده دارش فقط از همین طریق تو تهران زندگیشونو میگذرونن
نسیم به مسعود گفت:
_عسل نمیتونہ زیادے سادست.
مسعود اما میگفت
_شرط میبندم روش
ومن قربانے یک شرط بندی احمقانہ شدم و براے اینڪه بہ نسیم اثبات ڪنم من هم جذاب و زیبا هستم
تمام توان خودم رو بڪار گرفتم
تا قلب اون پسر پولدارے ڪه مسعود برام انتخاب ڪرده بود رو بہ دست بیارم.
اولش قسم میخورم فقط ڪه در ظاهر امر پیروزی با من بود و روز به روز در ڪارم خبره تر میشدم ولی من خیلے چیزها رو باختم.
خیلے چیزها. ..
#ادامه_دارد...
نویسنده؛
#ف_مقیمی
💕 @aah3noghte💕
#ڪپےباصلوات🌼
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیددکترمحمدعلی_فیاض_بخش: در سال 13
💔
#معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی
#گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا
حجت الاسلام #شھیدمحمدمنتظری: در سال 1323 در نجفآباد اصفهان به دنیا آمد.
از محضر اساتیدی چون آیتالله داماد، آیتالله مشکینی و حضرت امام بهره گرفت.
در سال 1344 به خاطر مبارزاتش علیه رژیم به زندان قزل قلعه رفت و پس از آزادی به تدریس در حوزه پرداخت.
در یک رویارویی با ماموران حکومت از دست آنها گریخت و از ایران خارج شد. ده سال دور از ایران بود و در #نجف به محضر امام(ره) رسید و از آنجا به #لبنان رفت و در پایگاه الفتح، آموزشهای مدرن چریکی دید سپس با امام به پاریس رفت و از آنجا به ایران بازگشت.
#سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی از ابتکارات اوست.
وی مجله عربی زبان «الشهید» را برای #صدور_انقلاب به کشورهای خلیج فارس منتشر کرد.
در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به #نمایندگی از مردم نجف آباد انتخاب شد و سرانجام در فاجعه هفت تیر 1360 به شهادت رسید.❣
#خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت
#شھیدترور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#اختصاصے_ڪانال_آھ...
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ گفتم: «اي بابا! باز هم روزهاي؟ مگه تو چقدر روزهي قضا داري؟» گفت: «اين روز
💔
#میخوای_شهید_بشی⁉️
حدیثی بود ڪه همیشه در قلب
من وجود داشت از #امام_پنجم ...
به تو #حسادت میڪنند، تو
#مڪن❗️
تو را #تڪذیب میڪنند، #آرام
باش❗️
تو را #مےستایند، #فریب نخور❗️
....
این حدیث را در قلبــــ❤️ـش نگاه داشت و به آن #عمل کرد
تا "مِنّااهل البیت" شد...
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 مرا غدیر نه برکه، که بیکران دریاست علی نه فاتح خیبر،که فاتح دلهاست مرا غدیر نه برکه، که خم جوش
💔
💕✨💕✨
خواهی نشوی رسوا دل دست علی بسپار
در نزد علی اندک محسوب شود بسیار
🌸✨🌸✨🌸
#غدیرےام
#مبلغ_غدیر_باشیم
💕 @aah3noghte💕
💔
پانزده مرداد، یک روز مهم در تاریخ انقلاب
امروز ۱۵ مرداد است.
سی سال پیش در چنین روزی مجلس خبرگان رهبری بعد از رفراندوم متمم قانون اساسی، مجددا با رای قاطع بر ادامه رهبری حضرت آیت الله خامنه ای تاکید کردند.
اما ماجراي رهبری موقت چه بود؟
🔸در سال ۱۳۶۸ با توجه به گذشت ده سال از تصویب قانون اساسی و برجسته شدن نقاط ضعف و قوت آن ، نیاز به بازنگری و ترمیم قانون اساسی به شدت احساس میشد.
این بود که 130 نفر از نمایندگان مجلس طی نامهای به امام خمینی در 25 فروردین 1368 درخواست بازنگری قانون اساسی به ویژه در حوزه شورای عالی قضائی، ساختار قوه مجریه و بحث شرایط رهبری و ... را مطرح کردند.
#امام خمینی در 4 اردیبهشت ماه طی نامهای به #رئیسجمهور دستور تشکیل شورای بازنگری قانون اساسی را دادند و اعضای آن را تعیین کردند.
مجلس یک فوریت لایحه همهپرسی متمم قانون اساسی را تصویب کرد و با تأیید شورای نگهبان ، وزارت کشور رأیگیری برای همهپرسی را همزمان با انتخابات ریاستجمهوری اعلام نمود.
خرداد 1368 فرا رسید و حضرت امام به علت عمل جراحی در بیمارستان بستری شده و در شامگاه سیزدهم دار فانی را وداع گفته و در چهاردهم خرداد ماه خبر ارتحال ایشان منتشر و ایران عزادار شد.
اما
در این مقطع حساس خبرگان به وظیفه خطیر خود عمل نمود و با تشکیل جلسات فوقالعاده در دو نوبت صبح و عصر چهاردهم خرداد ، آیتالله خامنهای را به عنوان جانشنین امام و رهبر جدید جمهوری اسلامی البته تا برگزاری همهپرسی قانون اساسی انتخاب کرد.
روز جمعه 6 مرداد ماه 1368 انتخابات ریاستجمهوری و #همهپرسی_قانون_اساسی همزمان انجام شده
و مردم #موافقت خود را با مواد اصلاحی قانون اعلام نمودند.
قبل از برگزاری همهپرسی متن کامل اصول جدید و اصلاحشده قانون اساسی منتشر شده بود.
پس از آن، مجلس خبرگان رهبری جلسه دیگری تشکیل داده و با #رای_قاطع بر ادامه رهبری آیتالله خامنهای تأکید کردند که این موضوع در 16 مرداد 1368 در روزنامهها منتشر شد.
پ. ن: اگر تاریخ را نگوییم، بدخواهان آنچه را خود می خواهند برایمان خواهند گفت!
✍ #رها_عبداللهی
#روایت_رهبری
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
+دلت تنگ بشه چیکار می کنی؟!
- به یاد امام حسین (ع) گریه می کنم😭👌
حیف اشک چشم ها نیست که جز برای #ارباب جاری بشه؟😞💔
میگن
تو بین الحرمین، بیشتریا
گنبد ارباب و سقارو این شکلی مےبینن
ندیدیم
نه بین الحرمین را
نه گنبد ارباب و سقا را
دلمون سرگردانی بین الحرمین را مےطلبد...💔
#ارباب_جان_بطلب
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
به زير دست و پايم گر بريزی كل دنيا را...
حرمت گر که نباشد
يك سرِ سوزن نمیارزد❤️
#ارباب_جان_بطلب
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#پروفایل
💕 @aah3noghte💕
💔
یادش گرامی...
#شھید_مصطفی_ردانی_پور که مےگفت:
"دست یکدیگر را بگیرید
و #راھ_شھدا
که همان راه رسیدن به #خداےمتعال است را
ادامه دهید"
#جواد!
خوشا به حال تو که آن راه را طی کردی
و به خداوند رسیدی
و بدا به حال ما
که جا ماندیم...
مےشود نگاهی کنی
به دستانی پر از نیاز که به سویت دراز کرده ایم
و چشمانی که #اجابت تو را مےطلبد
مےشود دستگیرمان باشی؟!
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#رفیق_خدایی
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک