شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۳ یک روز یکی از بچه ها بهم گفت: «این تهرانی واقعا بچه نترسیه
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#تهرانی۴
قرار بود برویم عملیات . همه به جنب و جوش بودند.😄
تهرانی هم خودش را آماده مےکرد اما... خیلی آرام و بی حرف...
داشت فکر می کرد🤔....
بهش گفتم :
«چیه تهرانی؟ چرا اینجوری رفتی تو لک؟»😉
آرام طوری که کسی نشنود گفت:
«جون حاجی نمےدونم چیه که از دیشب مال خودم نیستم . 😔
هرچی مےخوام #شر بازی در بیارم یا #لاتی حرف بزنم یا حال برو بچه ها رو بگیرم دهانم باز نمیشه!
انگار یه چیزی به من غلبه کرده. یه چیز دیگه ای غیر از خودم».😕😶
چشم هایش هم همین را گواهی مےداد. تغییر کرده بود ...
باید دوشکا را مےبُردیم بالای یک ارتفاع بلند و صعب العبور...
از روی نقشه، برای تهرانی توضیح دادم و گفتم:
"با دو نفر دیگه برو"!😊
گفت:
"نه... تنهایی مےبرمش"💪
تنهایی دوشکا رو از ۲۰۰ متر #شیب_تند، برد بالا و آماده تیراندازی کرد.😳
دیگه صبح شده بود...
بعد از اینکه نمازش رو خوند، چند لحظه رفت تو فکر و بعد گفت:
"حاجی! من امروز #شهید مےشم"😇
مانده بودم چی بگم!!!!😶😮
ادامه داد:
"یه چیزی بهت بگم؟...
درسته آدم خوبی نبودم ولی روزی که حرکت کردم برای جبهه، گفتم یاعلی و توکل کردم به خودِ خدا....🙂 گفتم: (خدایا! خودت راهی رو به من نشون بده و کاری رو بذار جلوی پام که #شرمنده_تو_و_مولا_نباشم)😭😭
مےگفت و اشک مےریخت...
گفتم:
"حالا چرا اینجوری مےکنی؟😕 بچه ها متوجه مےشن!!! هنوز که اتفاقی نیفتاده... جنگی نشده"!!!
گفت:
"نه.... من مےدونم امروز تا قبل از ظهر میرم"!! 😉
اشک مےریخت و حرف مےزد...
دیگه طرف صحبتش من نبودم با خود خدا حرف مےزد...
دستانش رو به حالت دعا بلند کرده بود و مےگفت:
"خدایا!!
یعنی از کارایی که ما کردیم، مےگذری؟؟😭
یعنی مارو مےبخشی؟😭
یعنی اون دنیا جلوی ابالفضل، آبروی ما رو نمےبری؟😔
یعنی آبروی ما رو جلوی حضرت زهرا س و بچه هاش مےخری"...😔😭😔
بعد به من گفت:
"یعنی خدا از ما مےگذره"؟؟؟😔
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ3نقطه
💕 @aah3noghte💕
#انتشار_بدون_ذکر_لینک_کانال_موردرضایت_نیست